گالریداری حرفهای است که نیاز به تسلط علمی و سابقۀ پژوهشی گالریدار دارد و باید این شخص باید بر سه حوزه جامعهشناسی، هنر به طور کلی و تجارت هنر مسلط باشد.
با توجه به اهمیت این قضیه در عرصه هنر داخلی و بینالمللی، گفتوگویی با «محمد اسدی» گالریدار ایرانی در کشور سوئیس ترتیب داده شد که در بخش اول این مصاحبه به موضوعات علت بیعلاقهگی نسل جوان اروپایی به فرش ایرانی کلاسیک، تأثیر پیشرفت تکنولوژی در بیمحتوا شدن آثار هنری، نقش گالریدار در معرفی هنرمند و پیدا کردن مخاطب برای خرید آثار پرداخته شد.
در ادامه محورهای شناخته شدن یک گالری در جامعه، کپیکاری، نقش رسانهها در معرفی یک هنرمند، ارزیابی آثار هنری در جشنواره و دوسالانهها، ابتذال سلیقه در جامعه و تغییر سلیقه جهانی مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.
* چگونه یک گالری در میان مردم شناخته می شود؟
شیوههای مختلفی وجود دارد مثلا ما در ابتدای کار برای اینکه گالریمان را به مردم معرفی کنیم برای نقاشان مختلف نمایشگاه برگزار و حتی دوبار کنکور نقاشی برپا کردیم.
همچنین تخم شترمرغ تهیه کرده در مدارس مونترو در اختیار بچههایی قرار دادیم که نقاشیشان خوب بود، برای آنکه تخم شترمرغها را نقاشی کنند. سپس آنها را جمعآوری کردیم و در سطح شهر پشت ویترین مغازهها قرار دادیم و از مردم خواستیم تا در یک روز نظراتشان را در مورد این نقاشیها ارائه دهند که کدام اثر بهتر است و در پایان به بهترین نقاش و نظر مردمی جایزه اهدا کردیم.
این جریان باعث شد خانوادهها با گالری ما بیشتر آشنا شوند همچنین به واسطه آن آشنایی در نمایشگاههای بعدی برایشان دعوتنامه ارسال میکردیم. این حرکت در واقع تبلیغی بود برای گالری ما با مشارکت مردم.
* درآمد و رفت هایی که به کشور داشته اید، آثار هنرمندان جوان داخلی را چطور ارزیابی می کنید؟
اکثرا چنگی به دل نمی زنند اما در میان آنها بعضا آثار خوبی هم ارائه می شود ولی همانطور که می دانید کپی کاری آفتی در میان این هنرمندان جوان شده، اگر شیوهای برای مدتی رونق بگیرد آنچنان برخی دوستان در آن زمینه با خلق بی رویه آثار به فعالیت می پردازند که با وجود زیبایی اش، اشباع میشود.
مثل آثار نقاشی ـ خط که تا نروی و از نزدیک امضاء اثر را نبینی متوجه نمیشوی اثر کدام هنرمند است. واقعا این مسئله فاجعه است. در صورتی که آثار هنرمندانی چون اویسی، محجوبی و روحبخش از فاصله دور هم قابل تشخیص هستند.
نقش گالریداران در هدایت درست هنرمندان بسیار پر رنگ است. هرچند در داخل کشور آن چنان که باید در برپایی نمایشگاهها تخصصی عمل نکرده منتظر موجی هستند تا برآن سوار شوند. به همین خاطر ما در یک دوره شاهد انبوهی از نمایشگاه های نقاشی با یک موضوع واحد هستیم.
البته جوانانی هم هستند که آثارشان کشش داشته باشد ولی وقتی با برخی از آنها هم صحبت میشوی در مییابی که چقدر سرشان به قولی باد دارد. مثلاً چند وقت پیش از آثار یکی از همین جوانان خوشم آمد و تصمیم گرفتم نمایشگاهی از آثارش در گالری ام برپا کنم اما وقتی در این مورد با آن جوان هنرمند صحبت کردم متوجه شدم او را شور گرفته است.
* چطور؟
این جوان انتظار داشت تمام آثارش را من خریداری کنم و بعد در گالریام به نمایش بگذارم! در صورتی که مگر چند نفر او و آثارش را میشناسند و در میان هنرمندان اسمی که در اروپا مطرح هستند چقدر آثار این جوان میتواند مورد پسند قرار گیرد. من گالری دار اگر بخواهم هر بار هشت اثر از هر هنرمند گمنامی را خریداری و بعد به نمایش بگذارم که نمی شود، چرا که سرمایه بسیار میخواهد. چون امکان دارد آثار این فرد بفروش نرسد و این میان سرمایه من گالری دار از بین برود. هر چند ممکن است 30 سال بعد این آثار ارزشمند شوند اما در حال حاضر چقدر امکان ریسک برای من گالریدار وجود دارد.
از طرفی اغلب هنرمندان جوان ما از این مسئله غافلند که زمانی یک هنرمند به جامعه معرفی می شود و اثرش ارزش می یابد که آثارش مورد خرید و فروش قرار گیرد. در واقع که اگر این فرد نخواهد آثارش را در گالری ها به نمایش بگذارد حتی اگر آثارش عالی هم باشند پیشرفتی نمی کند و در همان سطح درجا خواهد زد چون خریداری ندارد. محدودیت هایی که نقاش برای هنرش به وجود می آورد بسیار در کارش تأثیرگذار است.
*منظورتان چه نوع محدودیت هایی است؟
اینکه برخی از این دوستان انتظار دارند بی واسطه به شهرت برسند.
* اشاره کردید که سلیقه یک گالریدار سبب میشود یک اثر در جامعه مطرح شود و بیواسطه اثری به فروش نمیرسد. با این تفاصیل نقش خود هنرمند چه میشود؟
ببینید نمیخواهم بگویم هنرمند مطلقاً هیچ نقشی ندارد و این گالریدار که مهم است. منظورم این است که گالریدار براساس تجربه و شناخت سلیقه جامعه میتواند یک اثر را خاص جلوه دهد حتی اگر کمترین ارزش را داشته باشد.
این تشخیص گالریدارها هم به مرور زمان به دست می آید که چه نوع آثاری کشش جذب مخاطب را دارند و جامعه چه چیز را می پسندد. معتقدم هنرمند بدون گالری دار هیچ کاری نمی تواند انجام دهد. نمی خواهم بگویم شانس موفقیتش صفر است ولی از درصد پایین برخوردار است.
گالری داری هم کار هرکسی نیست و هر گالری داری هم نمی تواند در جامعه اثری را با ارزش معرفی کند. البته هنرمندانی هم هستند که خودشان گالری دارند ولی در مجموع برای معرفی در جشنوارهها هم باید هنرمند کارنامهای ارائه کند که در کدام گالری ها آثارش به نمایش درآمده و به فروش رفته است.
از طرفی هیچ هنرمندی نمی تواند پای تابلواش بایستد و از آن تعریف کند. این هنر گالریدار است که چگونه آثار یک هنرمند را معرفی کند. از هنرمند در مورد اثرش سؤال شود این چیست شما به تصویرکشیدهای، پاسخ میشنوی همین که میبینی! هرچه را میخواستهام بگویم به تصویر کشیدهام! این گالریدار است که داستانسرایی میکند تا مشتری مجاب به خرید آن شود. به راست و دروغ این داستان سرایی کاری ندارم بلکه میگویم بزک کار هنرمند به دست گالریدار است. چه بسیار هنرمندانی که آثار شاخصی داشتند اما به تنهایی موفق به معرفی و فروش آثارشان نشدند.
* با این تفاسیر نقش رسانهها در معرفی یک هنرمند چه میزان است؟
رسانهها زمانی میتوانند نقش داشته باشند که هنرمند شهرت به دست آورده و آثارش مطرح شده باشند. گالریدار است که ابتدا آثار یک هنرمند را به کلکسیونرها و دیگر مخاطبین معرفی میکند. شما میدانید که اکثر هنرمندان معروف و مطرح جهان یهودی هستند. علت این است که یهودیها از همدیگر حمایت میکنند و آثار هنرمندان خود را میخرند تا آن هنرمند با فروش آثارش مطرح شود. یهودیها در زمینه هنر تبلیغات پروپا گاندای بسیاری دارند. شما همین فستیوال بازل که از بزرگترین و معتبرترین نمایشگاههای هنری دنیاست را در نظر بگیرید. در این فستیوال که هر فردی به شخصه نمیتواند در آن شرکت کند مگر آنکه حتماً در دنیا شناخته شده باشد، حضور هنرمندان یهود چشمگیر است.
* آثاری که در این فستیوال ارائه میشود را چطور ارزیابی می کنید؟
میتوانم بگویم آثاری که در این فستیوال به نمایش در میآید اغلب فاقد ارزش هنری است. مثلاً بنده در این فستیوال تابلوی سفید 50×40 را دیدم که با مشت در آن کوبیده و سوراخ اش کرده و به قیمت 40 هزار فرانک قیمت گذاری کرده بودند! همچنین بخشی در این نمایشگاه وجود دارد به نام هنر زنده! که خانم و آقایی برهنه بر روی مبلی ژست میگیرند و خریدار میتواند یک شب این تصویر را خریداری کرده، این خانم و آقا یک شب به همان صورت روی مبل در منزلش ژست میگیرند، نام این حرکت هنر زنده می شود! یا هنرمند سوئیس الاصلی در این فستیوال شرکت میکند که با خروج تخممرغهای رنگی و پخش شدن رنگ آنها روی بوم نقاشی هنرش را به ثبت میرساند! که به زعم خود و هوادارانش اثری هنریست! و جالب تر اینکه آثار این هنرمند که به صورت برهنه آثارش را خلق میکند بالای 40 هزار فرانک به فروش میرسند.
در واقع امروزه داستان هنر در دنیا فقط سیاه بازی است و موجی از ابتذال و پوچی آن را احاطه کرده است. اینکه یک اثر یک میلیون دلار قیمت دارد و اثر دیگر هزار دلار فقط شگرد گالریداران است. بلکه واقعاً آن اثر هزار دلاری با ارزشتر و زیباتر از آن یک میلیون دلاری باشد. اما این میان اسم و امضا هنرمند است که با ارزش است. هنر امروز پوچ و بازی شده است. زمانی که امضا یک هنرمند با ارزش شود هر چه خلق کند اثر هنری است حتی اگر جای مشت در یک تابلو باشد.
* این ابتذال سلیقه از کجا نشأت میگیرد. چطور مردم مجاب میشوند80 هزار فرانک بابت اثری بپردازند.
ببینید از یک مرحلهای به بعد بحث سرمایهگذاری آثار مطرح میشود. آن وقت است که هنرمند عطسه هم بکند خریدار دارد. این مرحلهای است که هنر وارد دنیا بیزینس میشود. شما همین آثار آقای سهراب سپهری را نگاه کنید در حراج به چه قیمت گزافی به فروش رفت، علت پرداخت چنین مبلغ گزافی برای این اثر چه بود. آیا همه به فلسفه این اثر پی میبرند؟ نه.
از هر کسی در این مورد سؤال شود تعاریف مختلفی ارائه میکند چرا که برای آنها امضا سهراب است که ارزش دارد. اگر امضا سهراب سپهری از پایین تابلو برداشته شود و مخاطب نمیداند این اثر کدام هنرمند است آن زمان باید پرسید از این اثر چه میفهمند.
شاید بسیاری نگاهش هم نکنند و بیتفاوت از کنارش بگذرند. اسم سهراب سبب میشود مخاطب که اثر را میبیند به توجیه خود بپردازد و به آن توجه کند. سؤال هم که بپرسی خجالت میکشد بگوید چون اثر سپهری است و سه میلیارد تومان فروخته شده به آن توجه میکند، فلسفه میبافد که نگاه سهراب در کار موج میزند! به خاطر دارم به دعوت دوستی روز افتتاحیه گالری به دیدن آن رفتم آنجا اعلام شد در سوئیس گالری دارم. با آنکه آثار آن نمایشگاه چنگی به دل نمی زد مدتی مقابل یکی از آنها ایستادم باور نمی کنید بعد از من همه مدتی پای آن اثر می ایستادند چرا که تصور می کردند حتما این اثر متفاوت است.
* چقدر به وجود عوامل پشت پرده هنر معتقدید. اینکه چطور سلیقه جهانی از پسند آثار کلاسیک به سمت آثار مبتذل سوق یافته است. حتماً گالریدارها در این تغییر سلیقه جهانی سهیم بودهاند.
البته یک مقداری حرفتان را قبول دارم اما به نظرم علت تغییر سلیقه جهانی نمیتواند برنامهریزی شده باشد. باز هم میگویم این نظر من است. فکر میکنم بیشتر بحث سرمایهگذاری و پول مطرح است.
اشاره کردم در هنر از یک مرحلهای به بعد بحث بیزینس مطرح میشود. خریدار در مواجهه با یک اثر به ارزش هنری آن نمیاندیشد به اینکه امضا چه کسی در پایین اثر است و چقدر فروش میرود توجه میکند.
حال ممکن است اثر مبتذلی هم باشد. توجه کنید جواهرفروش معروفی در اسپانیا برای افتتاح مغازهاش از سالوادور دالی مبدع سبک سورئالیسم دعوت میکند که ویترین مغازهاش را بچیند.
روز موعود فرا میرسد و دالی نمیآید. ده دقیقه به افتتاح دالی میآید و با عصایش شیشه ویترین را خورد میکند. شیشهها خورد میشود روی جواهرات. دالی میگوید این طرح من بود و کمیسیونش را دریافت میکند و میرود. این کار جرأت میخواهد. دالی اثر هنری خلق نکرده بلکه پول جرأت و امضا کارش را دریافت میکند.
حال اگر فرد دیگری چنین کاری کند نه تنها اثر هنری تلقی نمی شود بلکه از سوی پلیس بازداشت هم میشد. به خاطر همین است که میگویم هنر امروز بازی شده است.