به گزارش افکارخبر، از جمله مشکلاتی که همه انقلابها با آن دست و پنجه نرم میکنند وجود دشمنانی بر سر راه تحقق اهداف آنهاست. انقلاب اسلامی پیامبراکرم هم از این قاعده مستثنی نبود. در طول ده سالی که ایشان در مدینه تشکیل حکومت دادند با چند گروه از دشمنان که تهدید جدی برای ایشان محسوب میشدند مواجه بودند. از منظر رهبر انقلاب، مشرکین، یهودیان، قبایل نیمهوحشی، منافقین و مردم ضعیفالایمان پنج دشمن اصلی جامعه تازه متولّد شده مدینه بودند. با حجتالاسلاموالمسلمین سید محمدکاظم طباطبایی، رئیس پژوهشکدهی علوم و معارف حدیث دربارهی نحوهی برخورد پیامبر اکرم با سه جریان از آن پنج دسته به گفتوگو نشستیم.
* پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم در عمر شریف خودشان با طیفهای مختلفی از مخالفان و دشمنان مواجه بودند. حال میخواهیم یک نوع طیفشناسی نسبت به این مخالفین داشته باشیم و مهمتر از این، نحوهی مواجههی پیامبر اکرم با این گروههاست. در واقع در این گفتوگو میخواهیم به مبانی رفتار پیامبر در مواجهه با دشمنان دست پیدا کنیم.
تحلیل وضعیت اجتماعی در دورهی پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم نیازمند پیشداشتههای فراوانی است تا وضعیت آن دوره را بهگونهای برای ما ترسیم کند که واقعنما باشد. اگر بخواهیم طیف مخالفین را در تقسیمبندی جای دهیم، میتوان گفت یک گروه از این مخالفین گروه مشرکینی هستند که پیشینهی کهنی داشتند و در بافت جزیرةالعرب دارای نفوذ بودند. در پنج سال اول حضور پیامبر اکرم در مدینه، گروهی که مقابل حضرت میایستد، مشرکین هستند.
در کنار مشرکین که تعدادشان فراوان بود، گروهی فرهنگی و فرهیخته نیز بودند که آیین یهود داشتند. مسیحیان در شبهجزیره چندان گسترده نبودند، اما یهودیان وضعیتشان فرق میکرد. یهودیان بخشی از مخالفین پیامبر اکرم بودند که در مقابل حضرت صفآرایی کردند. البته باید به جریان یهود از چند منظر نگاه کرد. یکی از منظر اجتماعی و اینکه بهصورت هستههای مستقل و مرتبط باهم، ولی جدای از مشرکان و اهالی آنجا زندگی میکردند. از این منظر، پیامبر اکرم موفق شدند که این هستههای اجتماعی را متلاشی کنند.
پیامبر در زمان ورود به مدینه، عهدی با یهودیان ساکن مدینه بستند و ایشان را بهعنوان یک شهروند تلقی کردند و حقوق آنها را مطابق حقوق مسلمانان قرار دادند. در آن عهدنامه هست که ما و شما باهم موظفیم از مدینه در برابر هجوم مخالفان محافظت کنیم؛ یعنی حقوق شهروندی ایشان با مسلمانان کاملاً برابر بود. این عهدنامه در کتابهای تاریخی هم آمده است، ولی آنها در جنگ احزاب مخالفت کردند و حتی یکی دو نفر از آنها قصد ترور پیامبر را داشتند.
پیامبر اکرم آن سازمانیافتگی یهود در عرصهی نظامی را از بین برد و از این بُعد پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم موفق بودند و در هنگام رحلت پیامبر اکرم نیز یهودیان از بُعد نظامی صاحب قدرتی نبودند، اما از بُعد اجتماعی و فرهنگی قدرت داشتند و دنبال نفوذ بودند. این بهدنبال نفوذ بودن به این معناست که تفکرات اسرائیلی خودشان را ترویج و تزریق میکردند. بنابراین گروه یهودیان را باید بهعنوان یک گروه خواص در نظر گرفت که قدرت تأثیرگذاری بر تودهی مردم را داشتند و میتوانستند مردم را بهسمتوسوی خودشان هدایت کنند. یهودیان از این نظر جزء خواص جامعهی عصر پیامبر محسوب میشدند. در جامعهی عربی آن زمان، تشکیلات نظامی یهود از بین رفته بود، ولی آنها تفوق فرهنگی و اجتماعی خودشان را داشتند و بنا بر گزارشهای تاریخی رسیده، قدرت اقتصادی یهود نیز در این جریان بیتأثیر نبوده است. یهودیان هم از نظر اقتصادی و هم از بُعد فرهنگی، قدرت و نفوذ داشتند.
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم یهود را از نظر نظامی بهشدت تضعیف کرد، اما این دشمن سازمانیافته تمام هستههای سازمانیاش از بین نرفته بود و در برخی حوزهها، صاحب نفوذ بود و از طریق فرهنگ، اقتصاد و آداب اجتماعی، رخنههایی ایجاد میکردند؛ چراکه وقتی نمیتوانستند با اسلام مبارزه کنند، در پوشش و ظاهر اسلام به نفوذ میپرداختند و به اشاعهی اسرائیلیات دست میزدند.
*آیا این پیمانهایی که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم با یهودیان بسته بودند، قبل از مواجههی نظامی بود؟
این پیمانها در ابتدای زمانی که پیامبر وارد مدینه شدند با قبایل یهودی بسته شد و بهنوعی پیمان عدم تعرض بود. این پیمان یعنی نهادی که تازه تشکیل شده است، میخواهد خود را از حوادث مصون بدارد. این بدان جهت است که حکومت باید امنیت طرف مقابل معاهده را تأمین کند و ایشان هم قبول میکردند. اما از سال چهارم به بعد، خیانت ایشان شروع میشود و این زمانی است که اسلام قدرت میگیرد. در تفسیر قمی در ذیل آیهی شریفهی «هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکتابِ مِنْ دِیارِهِمْ» (حشر: 2) آمده است که سبب نزول این آیه چنین بود که در مدینه سه طایفه و دودمان از یهودیان زندگی میکردند. یکی بنینضیر بود، یکی بنیقریظه و دیگری بنیقینقاع. این سه طایفه با رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم عهدی داشتند که تا مدتی مورد احترام بود و بعداً یهودیان آن عهد را شکستند.
سبب این عهدشکنی در بنیالنضیر این بود که مردی از اصحاب آن حضرت دو نفر را ترور کرده بود و قرار شد که به صاحبان خون، دیه و خونبها بپردازند. رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم به میان بنیالنضیر آمد تا از آنان مقداری پول برای این منظور قرض کند. در بین افراد بنیالنضیر، کعببناشرف بود که رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم بر وی درآمد. کعب گفت: مرحبا ای ابوالقاسم، خوشآمدی. برخاست و چنین وانمود کرد که میخواهد طعامی درست کند، ولی در دل نقشهی کشتن آن حضرت را میریخت و در سر میپروراند که بعد از کشتن آن حضرت، بر سر اصحابش بتازد. در همین حال، جبرئیل نازل شد و جریان را به پیامبر اطلاع داد. حضرت برخاست و به مدینه برگشت و به محمدبنمسلمه انصاری فرمود: برو در قبیلهی بنیالنضیر و به مردم آنجا بگو که خدای عزوجل توطئهی شما را به من خبر داد. یا از سرزمین ما بیرون شوید و یا آمادهی جنگ باشید. آنان گفتند از بلاد تو بیرون میشویم.
*گاهی در سیرهی عملی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم در مواجهه با خیانتهایی که علیه ایشان صورت میگیرد، دیده میشود که ایشان کوتاه نمیآید و نمیگذرند. یکی از همین خیانتها شاید خیانت قوم بنینضیر باشد.
بله، به نکتهی خوبی اشاره کردید. باید دقت کرد که گاهی خیانت بهصورت فردی انجام میگیرد. مثلاً در جریان فتح مکه، فردی مثل حاطببنابیبلتعه برای حفظ خانوادهاش جاسوسی کرد و با این کار میخواست خانوادهاش مصون بماند. پیامبر هم او را عفو کرد. نمونهی این مطلب در جریان عبداللهابنابی که کینهی شخصی از اسلام داشت نیز قابل ملاحظه است. پیامبر خیلی با این شخص مدارا کردند و در نهایت هم او به مرگ طبیعی از دنیا رفت.اما گاهی یک نهاد سازمانیافته این خیانت را انجام میدهد و کار، تشکیلاتی است و به دنبال ضربه زدن به جامعهی مسلمین هستند، اینجا دیگر وضعیت تفاوت دارد. مثلا یهودیانی چون بنیقریظه و بنینضیر و یهودیان خیبر ارتباطی تشکیلاتی داشتند و پیامبر با مخالفت سازمانیافته بهشدت برخورد میکردند. لذا اگر این خیانتها تشکیلاتی نبودند، حضرت انعطاف از خود نشان میدادند، اما اگر بهصورت تشکیلاتی اتفاق میافتاد، سختگیرانه برخورد میکردند.
*به عبداللهابنابی اشاره کردید. در واقع طیف دیگری که در مقابل پیامبر نقشآفرینی منفی دارند، منافقین هستند که شاید بتوان گفت آنها هم در دو طیف سازمانیافته و شخصی فعالیت میکردند. لطفاً ابعاد این جریان را نیز توضیح دهید.
در حقیقت طیف دیگری که خطر آن مهمترین نگرانی و دغدغهی پیامبر اکرم بود، گروه منافقین داخلی بود. البته مجموعهی منافقین بهصورت تشکیلاتی باهم ارتباط نداشتند و اینگونه نبود که تمامی ایشان سازمانیافته باشند، اما در درون خودشان سازماندهی داشتند. خود منافقین هم طیفهای مختلفی داشتند. مثلاً برخی از ایشان مشکلاتشان با پیامبر یا اسلام، مخالفت عقیدتی و دینی نبود، مانند عبداللهابنابی که درصدد پادشاهی بود و مقدمات آن را نیز به انجام رسانده بود، اما با حضور پیامبر اکرم و ورود دین اسلام، از این هدف بازماند. حتی شاید اگر این پیشینه را نداشت، مسلمان خوبی هم میشد، اما بهخاطر اینکه موقعیتش از بین رفته بود، با پیامبر مخالفت میکرد. حتی خانوادهاش هم با وی موافق نبودند. پسرش به حضور پیامبر آمد و گفت اگر پدر من مهدورالدم است، بگذار خودم او را بکشم و پیامبر فرمودند نه.
برخی دیگر از ایشان میخواستند از مقدسات علیه دین استفاده کنند. پیامبر نسبت به این طایفه سختگیرانه برخورد میکردند. نمونهی این برخورد را میتوان در جریان مسجد ضرار مشاهده کرد. در مسجد ضرار، این گروه داشتند بهصورت سازمانیافته، یک محل یا مرکز را برای توطئه یا ابراز مخالفت یا حتی ایجاد خدشه در وحدت مسلمانان، به وجود میآوردند و به همین دلیل، پیامبر در این زمینه مماشات نداشتند و بهصورت جدی برخورد میکردند.
گروه دیگری از منافقین هم هستند که قرآن با تندی از ایشان یاد میکند و حتی به پیامبر میگوید تو آنها را نمیشناسی. بیش از شصت درصد مضامین سورهی توبه مربوط به منافقین است. این سوره در سالهای آخر حیات طیبهی پیامبر اکرم نازل شده است؛ یعنی حدود یک سال و سه چهار ماه قبل از رحلت پیامبر این آیات نازل شدهاند. میتوان فهمید چقدر عملکرد منافقین در این ایام پررنگ است. طبیعتاً ما هم نمیتوانیم بهراحتی ایشان را بشناسیم. معلوم میشود این گروه یک گروه سازمانیافته و بسیار خطرناک بوده است که در این سوره، اینقدر پررنگ به آنها پرداخته شده است.
*اشارهی گذرا و خوبی به چند طیف از دشمنان و مخالفان پیامبر بهویژه مشرکین، یهود و منافقین داشتید. گروه دیگری هم بود؟
دنیای اسلام در دوران نضج و بالندگی خود، دشمنان دوردست بیرونی نیز داشت، مثل حکومت ایران یا حکومت روم شرقی (ترکیهی کنونی). اینها نیز دشمن محسوب میشدند، ولی بهعلل متفاوت، تصرف این منطقه برایشان مهم نبود و جاذبهای هم برای ایشان نداشت و با وجود اینکه پیامبر برای ایشان نامه هم نوشته بود، خیلی عادی برخورد کردند. رویکرد پیامبر با این دشمنان، رویکرد هدایتگری است. در نامههایی که ایشان در سال ششم هجری مینویسند و به مناطق مختلف جهان مانند ایران، روم، حبشه، مصر و... میفرستند، رویکرد حضرت رویکرد هدایتگرانه است. یعنی درصدد دعوت آنها به دریافت حقیقت و راه درست سعادت یعنی دین اسلام است.
*به نظر میرسد چنین رویکردی نسبت به دشمنان در زمان حکومت حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام نیز توسط ایشان دنبال شد.
بله، امیرالمؤمنین علیهالسلام چند جمله دربارهی تاریخ دارند که بسیار رهگشا هستند. حضرت میفرمایند کل وقایع پیشینیان را یاد بگیر و ملاک و معیار آنها را استخراج کن. اگر بتوانیم این ملاکات تاریخی را استخراج کنیم، این نگاه تحلیلی به وقایع تاریخی، به ما راهکار میدهد تا در برابر حوادث مختلف موضع صحیحی اتخاذ کنیم. هماننطور که گفته شد پیامبر اکرم، هم در خصوص مشرکین، هم در مورد یهودیان و هم در مورد منافقین، آنجاهایی که سازماندهی یا مخالفت تشکیلاتی وجود دارد که بهگونهای به بنیان دین یا جامعه ضربه میزند، با آنها مقابله میکنند. اما اگر مخالفت هست، ولی نظر مخالف یک نظر تشکیلاتی نیست، حضرت با این جریان مدارا میکنند. عین این قضیه در تاریخ زندگی امیرالمؤمنین علیهالسلام نیز قابل مشاهده است. برای مثال، حضرت در جنگ جمل خیلی نسبت به مخالفین سهل گرفتند؛ یعنی به مجرد اینکه لشکر متلاشی شد، فرمودند دیگر جنگ تمام است و ادامه نداند، اما در جنگ صفین سختگیرانهتر عمل کردند. حتی در جنگ نهروان هم همینگونه بود.
سؤالی که اینجا مطرح میشود این است که تفاوت این دو جنگ چه بود و چرا حضرت این دو موضع را اتخاذ کردند. تفاوت اینها به خاطر این بود که در جنگ جمل، در مرحلهی اول، هستهی اصلی مدیریت جنگ با کشته شدن طلحه و زبیر متلاشی شد و زمانی که هستهی مرکزی از بین رفت، امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمودند با مردم هیچکاری نداشته باشید؛ یعنی کسی حق نداشت هیچ تعرض کوچکی به مردم کند، درحالیکه در جنگ صفین آدمها و کشتهها چند برابر جنگ جمل بودند و آن هستهی مرکزی، یعنی معاویه، عمروعاص، ولیدبنعقبه و عبیداللهبنعمر، هنوز سرکار بودند. بنابراین حضرت با آنها خیلی سختگیرانهتر برخورد میکند.
در جنگ نهروان هم اینگونه است. در این جنگ امیرالمؤمنین علیهالسلام مرتب تعداد نفرات طرف مقابل را کم کردند و تعداد دوازده هزار نفر طرف مقابل را در چند مرحله توانستند به دو هزار و هشتصد نفر تقلیل دهند، ولی از تعداد باقیمانده نگذشتند، چون در این تشکیلات، هستهی اصلی وجود داشت. لذا هرچقدر در تحلیل تاریخی، دقت خود را بالا ببریم، میتواند ملاک و معیار بهتری برای امروز ما باشد که چگونه عمل کنیم.
*با همین نگاه و تحلیل تاریخی که فرمودید، دشمنان انقلاب اسلامی را چگونه طیفبندی میکنید؟
گاهی ممکن است دشمنان با سازماندهی میخواهند بنیان نظام را از بین ببرند. در این موارد باید با ایشان قاطع برخورد کرد. اما گاهی طیف و جریانی مخالف، به بنیان نظام کاری ندارند و تنها در پی قدرتطلبیاند، تشکیلات هم دارند اما برای ضربه زدن به اساس دین و نظام فعالیت نمیکنند. این گروه ممکن است در هر جناحی هم باشند. طبعا مواجههی با این دشمنان با گروه اول تفاوت دارد.
به نظر میرسد که ما باید دشمنان را در دورهها و گروههای مختلف، متفاوت ببینیم. در یک نظر میتوان گفت ما یک دشمن خارجی و یک دشمن داخلی داریم و اینها باهم متفاوتاند. این دو دشمن داخلی و خارجی نیز دو گونه هستند. گاهی دشمنان سازمانیافته هستند و گاهی خیر، صرفاً یک مخالفت فردی و جزئی است. اینها باهم متفاوت هستند. ضمن اینکه این دشمنیها با روشهای مختلف بروز پیدا میکنند. برای مثال، همانطور که ذکر شد، در دوران عدم ثبات یا در دورهی استقرار، برخورد با دشمنیها باید متفاوت باشد. هریک از این عوامل میتوانند در رویکرد ما نسبت به دشمنیها تأثیرگذار باشند. اگر ما در دوران عدم ثبات باشیم، باید با احتمال تشکیلاتی بودن یک جریان، نسبت به آن حساس شویم. مثلاً جریان کودتای نوژه یک حرکت تشکیلاتی برای ضربه زدن به انقلاب بود که بر اثر یک اتفاق کشف شد. اینگونه نبود که نهادهای انقلابی آن را کشف کرده باشند. این اتفاق زمانی افتاد که هنوز ثبات و استقرار در کشور نهادینه نشده بود. در مواقع اینچنینی، حرکت باید در نطفه خفه شود. گاهی ممکن است دشمنان با سازماندهی میخواهند بنیان نظام را از بین ببرند. در این موارد باید با ایشان قاطع برخورد کرد. اما گاهی طیف و جریانی مخالف، به بنیان نظام کاری ندارند و تنها در پی قدرتطلبیاند، تشکیلات هم دارند اما برای ضربه زدن به اساس دین و نظام فعالیت نمیکنند. این گروه ممکن است در هر جناحی هم باشند. طبعا مواجههی با این دشمنان با گروه اول تفاوت دارد.
این مسئله را میتوانیم در کشورهای خارجی هم ببینیم. ممکن است کشوری از نظر جمعیتی یا قدرت سیاسی، اقتصادی و نظامی در حدی باشد که جزء قدرتهای بزرگ جهانی محسوب میشود، ولی در پی ضربه زدن به بنیانهای ما نیست. طبیعتاً در رویکردی که پیامبر اکرم نسبت به این دولتها داشتند، بحث جنگ مطرح نیست. ایشان برای روم و ایران نامه مینویسند و آنها را دعوت به هدایت میکنند. برای مثال میتوان گفت کشورهایی مثل چین یا ژاپن درعینحال که در پی قدرت اقتصادیاند، بهدنبال سیطرهجویی نیستند. این در حالی است که ممکن است کشوری از نظر اقتصادی ضعیفتر از این کشورها باشد، اما بهدنبال سیطره باشد. به نظر میرسد که کشورهای غربی اینگونه هستند. برای مثال، کشور انگلستان با وجود اینکه قدرت سابق را ندارد، دنبال پهن کردن چتر خودش است. باید بین این کشورها تفاوت قائل شد. مثلاً روسیهی فعلی در وضعیتی نیست که امکان سیطره داشته باشد یا در پی آن باشد و طبیعتاً این کشور با کشوری مانند فرانسه متفاوت است. این تفاوتها را در برخوردهای پیامبر با جریانات مختلف جامعهی آن روزگار میتوان مشاهده کرد.