به گزارش افکارخبر، بهروز سرباز وظیفه بود، پرویز میگوید برادرش میخواست به خدمت برود تا وقتی که برگشت، راننده ترانزیت بشود اما او رفت و مثل پرستوها پرواز کرد و حالا این خیابان به نام اوست.
جنگ، این سرباز وظیفه را غیرتی کرده بود. حال و هوایش عوض شده بود. جنگ، بهروز را در میدان واقعیت تبدیل به قهرمان کرد و حالا پرویز میخواست که آن قهرمان را بر پرده داستانگوی سینما بازنمایی کند.
اولین فیلمی که پرویز پرستویی بازی کرد، نامش «دیار عاشقان» بود؛ داستان یک سرباز که به جبهه میرود و آن جنگ نابرابر او را به جوششی غیرتمندانه میاندازد.
این داستانی بود که همزمان با بازنمایی سینمایی پرویز از آن، بهروز داشت واقعا اجرایش میکرد.بهروز سال 65 در شلمچه به قافله عاشوراییان پیوست و پرویز ماند و سینمای جنگ.خودش میگوید بازی در فیلم جنگی سخت و نفسگیر بود، اما قبول میکردم به خاطر برادرم.
پرستویی از شمار بازیگرانی است که با سینمای دفاع مقدس پا به عرصه حرفهای گذاشتند و البته امروز تقریبا هیچ کدام از آن دسته بازیگران، دیگر در روزهای اوجشان به سر نمیبرند، به جز دو نفر؛ مجید مجیدی که حالا نه به عنوان بازیگر، بلکه به عنوان کارگردانی بزرگ میشناسیماش و پرویز پرستویی.
تلهتئاتر «میلاد» در سال 1356 و دو تلهتئاتر دیگر در سالهای 57 و 59 اولین حضورهای نسبتا حرفهای این هنرپیشه با استعداد در قاب جعبه جادویی بودند.
او بعد از «دیار عاشقان» در سال 63 هم یک سریال بازی کرد به نام «طالب» و جالب است اگر نام کارگردان آن سریال را به یاد بیاوریم؛ عبدالرضا اکبری، هنرپیشه سینما و تلویزیون.
پرستویی در دهه شصت، 5 فیلم سینمایی بازی کرد که اکثرشان جنگی بودند و غیر از «طالب»، در سریالی به نام «رعنا» هم جلوی دوربین داود میرباقری رفت.
در همین سریال، این پرویز پرستویی بود که رویا تیموریان را برای بازی در نقش مقابل خودش به میرباقری پیشنهاد داد و به عبارتی باعث ورود او به دنیای جلوی دوربین شد. پرستویی در طول دوران فعالیتاش خیلیها را با خودش به سینما و تلویزیون آورد و حتی این اواخر، ضمن بازی در فیلمها، از کارگردانهای جوان و کار اولی حمایتهای فراوانی کرد.
وقتی دهه شصت تمام شد، پرستویی لباس محمد بن ابیبکر را پوشید تا در سریال «امام علی (ع)» بازی کند.
میرباقری وسط ساخت این سریال، «آدم برفی» را هم به عنوان کاری سینمایی با همان گروه بازیگران امام علی (ع) کارگردانی کرد. این هم یکی دیگر از نقش های پرویز در سینما بود.
اما فیلمبرداری امام علی (ع) تمام نشده بود که او اولین همکاریاش را با یکی از کارگردانهای خلاق و خوشذوق آن روزها یعنی کمال تبریزی تجربه کرد. این همکاری به خلق یکی از ماندگارترین نقشها در کارنامه پرستویی انجامید و به علاوه، باعث یک دوستی عمیق و ادامهدار میان پرویز و کمال شد. «لیلی با من است» امروز یکی از شمایلهای جا افتاده پرستویی در یادها است.
پرویز بعدها برای کمال یک نقش خیلی کوتاه در «مهر مادری» هم بازی کرد. (مهر مادری) یک ملودرام کمنظیر بود که فاطمه معتمدآریا در آن درخشید، اما اگر پای دوستیها در میان نبود، شاید نقشی که برای پرستویی در نظر گرفته شد، کوچکتر از آن بود که چنین هنرپیشهای قبولش کند.
او در همان سال 1376 فیلم «روانی» را هم برای داریوش فرهنگ بازی کرد و در کنار خسرو شکیبایی، روبروی ستاره تازهوارد آن سالها، یعنی نیکی کریمی قرار گرفت.
اما غیر از این دو فیلم یک فیلم دیگر در کارنامه آن سال او وجود داشت که شاید ماندگارترین نقش این هنرپیشه و یکی از مهمترین کاراکترهای تاریخ سینمای ایران بود.
{مردک چیزایی گفت که احساس کردم پرده گوشم پاره شده و دیگه چیزی نمیشنوم. دچار حالی شدم که سالها فراموشش کرده بودم. فقط لحظه حمله توی من زنده میشد... جیگرم سوخت، شیشه شیکست، مامور آوردن، اسلحش چسبید به دستم}
حاج کاظم «آژانس شیشهای» یکی از مهمترین کاراکترها در تاریخ سینمای ایران بود و آن کاراکتر را پرویز پرستویی بازی کرد.
شخصیتپردازی چنین کاراکتری در فیلمنامه حاتمیکیا و کارگردانی چیرهدستانه این فیلمساز با ذوق، از عوامل انکارناپذیر در خلق سیمای حاج کاظم هستند؛ اما به واقع نباید نقش بازی درخشان پرستویی را هم در نظر نگرفت. آیا میشود حاج کاظم آژانس را با بازیگری غیر از پرویز پرستویی تصور کرد؟
پرستویی بلافاصله بعد از آژانس، در فیلمی برای محمدرضا هنرمند بازی کرد و حالا بعد از کمال و ابراهیم، این اولین همکاری او با سومین دوست کارگردانش بود.
«مرد عوضی» یک کمدی ساختارشکنانه بود که در گیشه هم موفق از آب درآمد.
دهه هفتاد، دهه اوج پرستویی بود. او در ابتدای دهه هشتاد نقشی کوتاه را برای احمدرضا درویش در «دوئل» بازی کرد و سال بعد «مارمولک» کمال تبریزی ساخته شد.
«مارمولک»، جدای از تمام حواشیاش، توانست نهفتههای فراوانی را از استعداد بازیگری پرویز پرستویی روی دایره بریزد.
او سال 82 در «کافه ترانزیت» کامپوزیا پرتوی نقش اصلی را داشت و 1383 بود که بالاخره با مجید مجیدی همکاری کرد؛ «بید مجنون».
«به نام پدر» فیلمی دیگر از ابراهیم حاتمیکیا بود که علیرغم ارزشهای سینماییاش، این فیلمساز و پرویز پرستویی را به تکرار خودشان متهم کرد.
سرخوردگی این جو به وجود آمده باعث شد تا همکاری ابراهیم و پرویز برای مدتها قطع شود. البته بعد از سالها و با دوباره دیده شدن آن فیلم، امکان کشف بعضی چیزهای دیگر در آن اثر، غیر کلیشههای حاتمیکیایی و پرستوییوار بوجود آمد و مقداری از غلظت آن قضاوتها کاسته شد اما آن قضاوتها گرچه زیادی مورد تاکید قرار گرفتند، چندان بیراه نبودند و سال بعد در پاداش سکوت (مازیار میری) باز چنین اتفاقی برای پرستویی افتاد.
شخصیت پرستویی در «پاداش سکوت» به شدت شبیه همان کاراکتر حاج کاظم بود و سال بعد که میری «کتاب قانون» را با حضور مجدد پرستویی ساخت، ترکیبی از صادق مشکینی «لیلی با من است» و حاج کاظم «آژانس شیشهای» در قالب رحمان حلول کردند.
«کتاب قانون» خیلی دیده شد، اما به جای شخصیتپردازی، بیشتر از تیپهای آشنای پرستویی در فیلمهای قبلیاش ارتزاق میکرد و تکرار شدن این روند در چند فیلم دیگر، کم کم پرویز پرستویی را تبدیل به کلیشه کرد.
سال 87 عبدالرضا کاهانی فیلم «بیست» را ساخت و پرستویی در آن نقش آقای سلیمانی را بازی کرد؛ یک شخصیت بیاندازه کم حرف و عصبی.
«بیست» فیلم خوبی بود اما پرستویی را لازم نداشت. کاراکتر آشپز شده پرستویی سال بعد در سریال «آشپزباشی» محمدرضا هنرمند دوباره تکرار شد و باز هم هیچ اتفاق خاصی برای پرستویی نیفتاد.
زمان «آشپزباشی»، پرستویی در «سیزده 59» سامان سالور هم نقش سید جلال را بازی کرد که در حقیقت مچاله شده همان حاج کاظم دوازده سال پیش بود.
اواخر دهه هشتاد را باید دوره افول پرستویی دانست، دورهای که در نیمه ابتدایی دهه نود هم ادامه پیدا کرد.
«من و زیبا» فریدون حسنپور، «مهمان داریم» محمد مهدی عسگرپور، «امروز» رضا میرکریمی، «بوفالو» کاوه سجادی حسینی و «دو» سهیلا گلستانی فیلمهای داستانی پرستویی در دهه نود هستند.
پرستویی در «من و زیبا» و «مهمان داریم» نقش یک پیرمرد سالخورده را بازی کرد، نقشی که هنوز برای او زود بود و در باقی فیلمها دچار فضای یخزده سینمای روشنفکری شد، فضایی که مناسب حضور هر بازیگری باشد مناسب او نیست.
او در این سالها حواشی چندی هم داشت که از خداحافظی با سینما تا درگیری رسانهای با تهیهکننده «آژانس شیشهای» جزو آنها بودند.
پرستویی در تیر ماه سال 91 گفته بود دیگر قصد ندارد در فیلمی بازی کند و به یک روستا میرود تا استراحتی کرده باشد. او دلیل این کنارهگیری را فیلمهایی عنوان میکرد که آن روزها بدنه غالب سینمای ایران را تشکیل میدادند و هیچ کدامشان ارزش حضور یک هنرپیشه جدی را نداشتند.
منظور پرستویی از سینمایی که هیچ فیلم خوبی برای بازی کردن در آن وجود نداشت، موج کمدیهای سخیف و کم مایهای بود که مدتی مثل لشگر ملخها به مزرعه فرهنگ ایرانی هجوم آورده بودند، اما فواره هر چقدر هم که سربالا برود، آخر سر باز خواهد گشت.
دوره آن کمدیهای سخیف به سر آمد اما در یک موج واکنشی جدید، سینمای روشنفکری، کسر قابل توجهی از تولیدات سال را در سبد هنر هفتم ایرانی به خود اختصاص داد و پرستویی که حالا کمدیهای سخیف را در میدان غایب میدید، به عرصه برگشت، در حالی که این سینمای اصطلاحا روشنفکری هم جای او نبود.
او در «طبقه حساس» کمال تبریزی بازی نکرد و اگر هم میکرد، تجربه «مارمولک» تکرار نمیشد.
«پاداش» هم فیلم دیگری بود که پرستویی میگفت قرار بوده برای کمال بازی کند اما به دلیل اختلافش با تهیه کننده (که همان تهیه کننده آژانس بود) تصمیم به نبودن در پروژه گرفت.
آخرین سالهای فعالیت پرستویی در برزخی میان کلیشه نقشهای قبلیاش و نقشهای جدیدی گذشت که هیچ ربطی به جنس بازی او و هالهای که از این هنرپیشه در ذهن هواداران شکل گرفته، نداشتند.
*دوباره پرویز، دوباره ابراهیم
بعد از «به نام پدر»، حاتمیکیا هم روزهای غریبی داشت. او در این مدت «دعوت» را ساخت که همه را متعجب کرد؛ یک فیلم اپیزودیک درباره زنان بارداری که برای سقط کردن یا نکردن کودکشان دچار تردید هستند.
این فیلم را مقایسه کنید با کارهای قبلی حاتمیکیا. دیدن این فیلم مثل آن میماند که از حنجره شهرام ناظری صدای یک موزیک پاپ به سبک کارهای محسن یگانه را بشنویم.
حاتمیکیا سپس «به رنگ ارغوان» را ساخت که به نوعی خبر از به روز شدن و غنیسازی سبک سینماییاش را میداد اما توقیف پنج ساله و پرحاشیه این فیلم ابراهیم را از نفس انداخت.
بعد نوبت به «گزارش یک جشن» رسید که باز هم حاشیههایی داشت و شاید تا ابد توقیف بماند.
اما این فیلم هم سوای حواشیاش، از نظر فنی و زیباییشناسانه سرسری گرفته شده بود و حاتمیکیا در پاسخ به پرسشی در این باره گفت؛ کوراساوا هم در آخر عمرش ساده فیلم میساخت!
این جمله نشان میداد که ابراهیم حاتمیکیا خود را در آخر راه میداند، در حالی که اولا همه کوراساوا را به خاطر آن فیلمهایی میشناسند که ساختشان اصلا ساده گرفته نشده بود و اتفاقا خیلی هم پر زحمت بودهاند و در ثانی؛ حاتمیکیا وقتی این حرف را میزد که هنوز پنجاه سالش نشده بود حال آنکه کوراساوا در سن 80 سالگی فیلمهای سادهاش را ساخت.
حاتمیکیا فکر میکرد زود تمام شده، اما بالاخره تصمیم گرفت که سراغ یکی از ایدههای قدیمی و ساختهنشدهاش برود. «چ» فیلمی بود خوب یا بد، نشان میداد کارگردان برایش به جد مایه گذاشته و حتی از هیچ نقطه کوچکی در گوشه قاب آن نگذشته است.
شخصیت چمران، حاتمیکیا را دوباره سرحال آورد و هواداران را امیدوار کرد تا در ادامه، دوباره بتوانند همان ابراهیم را در روزهای اوجش ببینند.
حاتمیکیا بعد از بازگشت دوباره اش با فیلم «چ»، سراغ یک دوست قدیمی رفت، سراغ کسی که هم خود حاتمیکیا بود، هم خود پرستویی.
حاج کاظم حالا «بادیگارد» یکی از شخصیتهای نظام میشود که دیپلماتی هستهای است. این کهنه سرباز نمیتواند مثل ماشین زندگی کند. او شورش مداوم آرمانگرایی در مقابل سنگدلی واقعیت است.
حاج کاظم اگر ببیند که کسی از معیارهای اصولی و آرمانخواهانهاش عدول میکند، این وضع ناسالم را تاب نمیآورد، حتی اگر شخص خاطی کسی باشد که او محافظ شخصیاش شده است.
دو سال پیش رضا میرکریمی سعی کرد سرنوشت آینده حاج کاظم 16 سال پیش را در «امروز» به ما نشان بدهد؛ یک راننده تاکسی آرام و بینهایت کمحرف که به زنی باردار کمک میکند.
اما این خوانش روشنفکرانه از شخصیت حاج کاظم، اصلا مطابق طبیعت واقعی او نبود.
حاج کاظم را فقط دو نفر میتوانند زنده کنند، اگر با هم باشند و حالا قرار است آن رزمنده جوششگر را با مرام خاصی که فقط مخصوص خود اوست، دوباره ببینیم؛ دوباره او را میبینیم وقتی این دو نفر دوباره کنار هم قرار بگیرند؛ دوباره پرویز، دوباره ابراهیم و بالاخره بعد از هیجده سال، دوباره حاج کاظم.