مادرانههای شهید
حاج خانم خودتان را برایمان معرفی کنید و از خانوادهتان بگویید.
من زینب وطنخواه مادر شهید مدافع حرم حجت اصغری شربیانی هستم. ۵۵ سال دارم و مادر هفت فرزند هستم، دو پسر و پنج دختر که حجت متولد ۱۳۶۷ بود و شهید شد. نمیدانم از پسرم چه بگویم. فرزندی که اگر بخواهم از خوبیها و ویژگیهای اخلاقیاش برایتان صحبت کنم، شاید به گمان برخی غلو بیاید و خودستایی. اما آنچه این انسانهای زمینی را از ما جدا میکند و به عاقبتی چون شهادت میرساند جمعی از رفتارها، اخلاقیات و منش آنهاست که به لطف خدا شامل حالشان میشود و آنها را به عاقبتی چون شهادت میرساند. حجت فرزند نمونه خانه من بود. اهل هیئت و مراسم عزاداری بود و ارادتی خاص به اباعبدالله الحسین(ع) و ایام عاشورا داشت.
از شاخصههای اخلاقی که حجت را به شهادت نزدیک کرد و این عاقبت بخیری را نصیب او کرد بگویید.
حجت مومن و متعهد و با اخلاص بود. در اصل در خانوادهای بزرگ شده بود که از همان سالهای دور امام خمینی را بابا صدا میکردند. همسرم از رزمندگان دوران دفاع مقدس بود و حال و هوای خانه ما از همان روزهای انقلاب و آغاز جنگ همگام با نظام و همراه مردم بود. از این رو بچهها هم همین طور بار آمده بودند. حجت بسیجی نمونهای بود. بسیاری از فعالیتهایی که در پایگاه بسیج و مسجد انجام میداد بعدها برای ما مشخص و آشکار شد. او واقعاً شیفته بسیج بود. خودش را وقف کرده بود.
چطور شد که حجت مدافع حرم عقیله بنیهاشم شد؟
وقتی عزم رفتن به سوریه را کرد ابتدا نگرانی مادرانه دست و پایم را لرزاند. نمیدانم چرا اما به او گفتم: حجت جان! جنگ ایران که نیست. در داخل خاک ما هم که نیست. من را نگاه کرد و گفت: مادرم! قصد تعدی و تجاوز به قبر زینب(س) را دارند. رفتهاند تا عاشورای دیگری بر پا کنند و به کودکان و دختران مسلمان رحم نمیکنند. گفت امام زمان(عج) هم بیاید میخواهید اینطور کمکش کنید و به ایشان مدد برسانید؟!
دیگر حرفی نماند. گفتم: برو به خانم حضرت زینب(س) میسپارمت. میدانستم که اگر قرار بر مردن و پر شدن پیمانه عمرش باشد در خاک خودمان، در خانه خودم، در کنار خانواده، با یک تصادف هم از میان ما میرود. چه بهتر که مرگش در راه خدا باشد. وقت رفتن گفت: مادر من میروم تا با دشمن بجنگم و انشاءالله مقدمهساز ظهور آقا باشیم و اگر خدا بخواهد اجر جهادمان و اجر مجاهدتمان را شهادت در راه خودش قرار میدهد. وقت رفتن برایم روضه حضرت علی اکبر را خواند و گفت: من که از علی اکبر حسین بیشتر نیستم.
خانواده چطور با رفتن او کنار آمدند؟
زمزمه رفتن او به گوش خواهرهایش هم رسید. با خواهرهایش اتمام حجت کرد وگفت: جنگ، جنگ شیعه علیه کفر است. جنگ سرزمین نیست، جنگ دین است. ادعای یار امامزمان بودن را داریم پس باید بمانیم و اهل عمل باشیم. تکلیف امروز بودن در سنگر مبارزه و مجاهدت است. مگر میشود ما در آرامش باشیم و مسلمانی در آن سوی مرزها نیاز به کمک ما داشته باشد و بییاور بماند. مگر اماممان علیبن ابیطالب نگفت اگر در جایی یک شیعه فریاد کمک سر دهد و ما به کمک نرویم مسلمان نیستیم، اینگونه اگر از غصه بمیریم بهتر است. آری حجتم، او هدفش را عاشقانه انتخاب کرده بود.
در نهایت هم لیاقتش همین بود که در راه خانم حضرت زینب(س) و حضرت ابوالفضل(ع) عباسگونه به شهادت برسد. از من خواستند تا پیکرش را نبینم اما میدانم هر دو دستش چون عباس(ع) قطع شده و پیشانیاش به تیر دشمنان خونین شده بود اما پدرش کمی بیتابی میکند.
از بیقراری پدرانه همسرتان برایمان بگویید.
این روزها که همسرم بیتابی میکند به او میگویم خودت درس جهاد و مقاومت را به او یاد دادی. یادت نیست، همیشه مشتاقانه پای حرفهایت مینشست و میخواست از روزهای جنگ ایران و بعثیهای خائن برایش بگویی. از استکباری که همواره کینه ایران را در دلش داشت، برایش صحبت کردی. او بزرگ شده مکتب عاشورای حسین بود و پای صحبتهای روزهای حماسه تو نشست و همواره به نبودنهایش در زمان جنگ حسرت میخورد. امروز میدان نبرد و عمل فرا رسید و او به ندای امام زمان خویش پاسخ داد و رفت. چه گلهای وقتی خودمان راه و رسم شهدا را به حجت آموختیم و کینه منافقین و دشمنان را در دلش کاشتیم تا منتقم خون حسین(ع) باشد.
خانم وطنخواه از شهادت دردانه بسیجیتان که در نهایت به سعادتی چون دفاع از حرم و شهادت رسید بگویید.
حجت من در اول آبان ماه ۱۳۹۴ مصادف با روز تاسوعای حسینی به شهادت رسید. حجت و چند نفر از همرزمانش در منطقه مورد نظری که برای کمک به نیروها رفته بودند در کمین تروریستهای تکفیری میافتند و در نهایت به شهادت میرسند. یک هفته بعد از شهادت ما مطلع شدیم اما پیکر به دستمان نرسید تا چند وقت پیش که به حمد خدا با همت همرزمان و نیروهای حاضر در منطقه و بعد از برقراری امنیت منطقه توانستیم پیکر فرزندمان را تحویل بگیریم. هر چند اگر پیکرش هم برایمان نمیآمد چندان فرقی نمیکرد، چراکه ما بر آنچه در راه خدا دادهایم توقعی نداریم. حجت من را سربلند کرد و چون ابوالفضل(ع) به شهادت رسید و امید که خداوند این هدیه ناقابل را از ما پذیرا باشد.
پدرانههای شهید
فرزندانم فدای اربابم حسین(ع)
عبدالحسین اصغری شربیانی
من متولد ۱۳۳۸ هستم. خودم از رزمندگان دوران دفاع مقدس بودم و این افتخار را داشتم که مدتی همرزم و همراه مجاهدان بحق امام خمینی(ره) باشم. آن زمان که من به جبهه رفتم، خانواده چندان امکانات رفاهی برای زندگی نداشتند. اما آنها را به خدا سپردم و رفتم. شش ماهی مداوم در جبهه بودم و بعد به عقب آمدیم تا نیروهای تازه نفس برای عملیات جدید بروند. بچهها هم در همین حال و احوال رشد پیدا کردند.
به همسرم گفتم: بچهها را زینبوار تربیت کن. آنطور که خانم از ما راضی شود. خود خانم هوای تو و فرزندانمان را خواهد داشت تا ما با خیالی آسوده به جنگ با دشمن برویم که اگر حضرت زینب(س) نبود شیعه وجود نداشت. او قهرمان کربلاست.
امروز که فکر میکنم و به آن روزها نگاهی میاندازم، از همسرم سپاسگزارم که فرزندانم را زینبی بار آورد و حجت ثمره این تربیت زینبی بود. آن زمان به ندای امام خمینی(ره) پاسخ دادم وقتی ایشان فرمودند وظیفه هر مسلمانی است که از جبههها دفاع کند، حجت بر من تمام شد. قبل از آن در بسیج فعالیت داشتم. کارگر ساده یک کارخانه بودم و با شرایط سختی توانستم نان حلال به خانه بیاورم. نمیخواستم رزق حرام بنیان خانه و خانوادهام را سست کند.
پای ثابت عزاداریها، هیئتها و مجالس عزاداری ابا عبدالله بودیم. بچهها عاشق ولایت فقیه بار امدند و امام خمینی را خیلی دوست داشتند. حجت هم همینطور بود. عاشق رهبر بود. همواره میگفتم ما اگر ولایت فقیه نداشته باشیم، چیزی نداریم. من از ابتدا به بچههایم آموخته بودم که دنیای اسلام بدون ولایت معنا ندارد. بحمدالله هم خوب از پس امتحانی که خدا بر سر راهمان قرار داد برآمدیم. شیعه پیروز است و این خونها که در راه اسلام ریخته میشود آن را آبادتر میکند و زنده نگه میدارد. من اگر ۱۰ حجت داشتم همه را به نوکری حرمین میفرستادم. همه فرزندانم فدای امام حسین و اهل بیت(ع) . حجت گوی سبقت را از من هم ربود و خودش را به قافله شهدای کربلا رساند. من به حالش غبطه میخورم.
خواهرانههای شهید
این روزها با افزایش حضور مستشاران ایرانی در سوریه شهرهای مختلف کشورمان شاهد تشییع شهدای مدافع حرمی است که برای حراست از حریم اهل بیت(ع) و حفاظت از امنیت ملی و جلوگیری از کشیده شدن ناامنی به داخل ایران، عازم سرزمین شام شدهاند. شهدایی که در گمنامی به شهادت میرسند و تنها دوستان و خانواده و همرزمان هستند که روایت زینبگونهشان بهانهای میشود برای آشناییمان. فاطمه اصغری شربیانی از خواهرانههایش از شهید مدافع حرم برایمان میگوید:
همین اواخر بود وقتی با هم صحبت میکردیم، خوب متوجه میشدم که از این دنیا با تمام تعلقاتش دل بریده است. او دنیا را فقط یک بازی میدانست. دیگر نمیخواست برای این دنیا تقلا و تلاشی کند.
گفت فاطمه جان مسلمانان امید به کمک ما دارند. امروز وقت عمل است. امروز باید به ندای هل من ناصر ینصرنی لبیک بگوییم. حق داشت اگر میگفتیم نرو، فرقی با آنان که برای امام حسین نامه نوشته و از او دعوت به قیام کردند و بعد او را تنها گذاشتند نداشتیم. اگر نمیرفت همه حرفهایمان ادعا بود و شعار. خودم هرگز فکر نمیکردم که خانوادهام اینقدر اهل عمل باشند که به لیتنی کنا معکهای زیارت عاشورایشان جامه عمل بپوشانند و در نهایت ما در محضر آقا و حضرت زینب(س) سربلند شویم.
برادرم در وصیتنامهای که برایمان به یادگار گذاشت از شهادت و چرایی رفتنش برایمان سخن گفت: شهادت فنا شدن انسان برای نیل به سرچشمه نور و نزدیک شدن به هستی مطلق است. شهادت عشق وصال محبوب و معشوق در زیباترین شکل است. شهادت مرگی از راه کشته شدن است که شهید آگاهانه و به خاطر هدف مقدس به تعبیر قرآنی فی سبیل الله انتخاب میکند. ما در راهی قدم میگذاریم که شاید بگویند خارج از وطن است یا دور از وطن است. ولی عقیده من این است که دین اسلام محدودیت ندارد و دین فراتر از کشورها و وطنهاست و اگر هر کسی به خداوند عزوجل اعتقاد دارد باید در راه احیای دینش جهاد کند و به امر به معروف و نهی از منکر بپردازد.