به گزارشافکارنیوز، انتصاب لاک در سال ۱۶۶۷ به سمت پزشک مخصوص لُرد شافتسبری، رهبر حزب ویگ(حزب سبزها) ناگهان راه را برای ترقی سیاسیاش گشود. لُرد را که مدتی صاحب مناصب رئیس دیوان عالی، وزیر خزانهداری و صدراعظم انگلیس بود، «فرمانروای مطلق بردگان» مینامیدند؛ نامی که به تعبیر جان درایدن «نزد تمام قرون آینده ملعون است.»
لاک هم از رهگذر این دوستی نزدیک، در سال ۱۶۷۱ نه فقط به یک «تاجر بَرده» بلکه به یکی از اصلیترین سرمایهگذاران انگلستان در خرید و فروش بردگان از طریق بنگاه رویال آفریقا تبدیل شد. «تجارت برده» در آن سالیان نیازهای انگلستان را برای بهرهبرداری از مستعمراتش تامین میکرد. خصوصاً در کشتزارها و مزارع آمریکا مانند کارولینا، کشت نیشکر و دیگر محصولات، کسب و کار سودآوری برای انگلیسیها به شمار میرفت و بردگان نیروی کار بیجیره و مواجب بودند. لاک به کثیفترین تجارت آن روزگار پرداخت، چون به نوشته راس ئی. دان بَردگان گرچه در جوامع آفریقایی حداقل کرامت و «حقوق قانونی»
را داشتند، اما بازرگانان انگلیسی چنان خبیثانه با آنها رفتار میکردند که بنابر روایتی مشهور بردگان ترجیح میدادند به دار آویخته شوند، ولی برای کار به خدمت اروپائیان درنیایند:
کشتی «بردهکشی» لنگر میانداخت. بیحرکت و ناتوان بر عرشه افتادم. انبوهی از سیاهان را دیدم که به یکدیگر زنجیره شدهاند، و از سیمای همهشان غم و نفرت پیدا بود. سپس خود را در میان همزنجیران بدبخت و تنی چند از همولایتیهایم یافتم و قدری آرام گرفتم. «سفیدها» مثل وحشیها بودند و مثل آنها رفتار میکردند، زیرا تا آن زمان در میان هیچ قومی چنین «بیداد تلخی» ندیده بودم. پرسیدم که این سفیدها، با این هیبت ترسناک، صورتهای سرخ و موهای بلند، مرا میخورند؟ گفتند نمیخورند.
بیداد تلخِ تاجران برده چنان بود که بردگان خیال میکردند انگلیسیهای سفیدپوست مثل جان لاک آدمخوارند. خطا نیز نمیپنداشتند، چون چنان که دنی روبردوفور به شیوایی میگوید:
سرمایهداری که بسیار تولید میکند و با حرص زیاد میبلعد آدمخوار است، زیرا انسان را نیز میخورد.
لاک فقط در عرصه تجارت یک «بردهدار» نبود، در حیطه نظری هم اعتقاد داشت «غیراروپائیان» بیشعورند و به همین دلیل بسیاری از انسانها را از نظر عقلی ذاتاً ناتوان میدید:
جان لاک، شعور بومیان سرخپوست آمریکا را در حد آگاهی کودکان و حتی ابلهان و بیسوادان میدانست و به صراحت اعلام کرد که «آنها توانایی کار عقلانی ندارند.»
با این توجیه، لاک زمینة استعمار و استثمار سیاهان، سرخپوستان و دیگر «نژادهای غیراروپایی» را میچید. سی. بی. مکفرسون، از بزرگ ترین لاکشناسان معاصر که رابطة سرمایهگذاریهای هنگفت لاک برای تجارت برده را با نظریههای سیاسی او کاویده است، مینویسد:
کتاب «دو رساله در باب حکومت» برآیند تجربههای فریبکارانه و مقاصد تجاری لاک در انگلیس است و به درد توجیه «انقلابهای استعماری» میخورد.
این مساله که اساساً لرد شافتسبری، فرمانروای مطلقِ بردگان، او را به تامل در زمینه فلسفه سیاسی واداشت و نفوذی آشکار بر نظریههای لاک یافت، غیرقابل کتمان است. از این رو، فلسفه سیاسیِ جان لاک را عملاً یک نسخه تبلیغاتی برای توجیه اهداف استعماری و سیاستهای تبهکارانة لُرد شافتسبری میشناختند. البته لاک هیچ وقت این نکته را کتمان نکرد، چون به اعتقاد مارتین کوهن در پدیدآوردن این «سیستم تبهکارانه» شریک بود و باید آن را به نفع سرمایهداران انگلیسی توجیه میکرد. برای نمونه، لرد شافتسبری در کسوت یکی از ۸ متصرف و استعمارگر مشهور ایالت کارولینای آمریکا از لاک خواست
تا پیشنویس یک قانون اساسی را برای آن منطقه آماده کند. او در این پیشنویس به مثابه یکی از متون پایة ایدئولوژی سرمایهداری، توجیهات ظریف و عوامفریبانهای را برای استعمار اموال و املاک بومیان آمریکایی ساخت، در حالی که مخالفان خود را متهم به هواداری از بربریت و حکومت استبدادی میکرد! به سبب همین رویکردهای چندگانه بسیاری از پژوهشگران سیاسی، از جمله جیمز فار، لاک را متهم به «نفاق» و «نژادپرستی» کردهاند، اما این نژادپرستی در وجود او منحصر نماند، بلکه مانند دیگر عناصر فکریاش گسترشی چشمگیر در میان فیلسوفان عصر مدرن از «دیوید هیوم و فرانسوا ولتر» تا
«ایمانوئل کانت و جان استوارت میل» یافت.
لاک پس از ورود به کار «تجارت برده» و بازرگانی در باهاما، تدریس در دانشگاه آکسفورد را کنار گذاشت. در سالهای صدرات عظماء و ریاست شافتسبری بر دیوان عالی انگلستان(۱۶۷۵-۱۶۷۲) سخنگو، منشی ویژه و محرم اسرار او بود. لاک در سال ۱۶۷۳ به پست ریاست «انتصابات کلیسایی» انگلستان دست یافت و سرانجام به سمت وزیر بازرگانی و فلاحت خارجی رسید. در پی تیرگی روابط لُرد با چارلز دوم در سال ۱۶۷۵ همراه با او به فرانسه گریخت و ۴ سال در آن کشور ماند. نخستین تاملات فلسفی لاک را مربوط به این دوره میدانند، یعنی وقتی ۴۰ سالگی را پشت سر گذاشته بود. همداستان با توماس هابز که میپنداشت «منشأ
هر فکری ادراک حسی است» به رد وجود هرگونه فطرت انسانی پرداخت و گفت: «در ذهن چیزی نیست، مگر آنچه که قبلاً به حواس درآمده باشد.» سال ۱۶۷۹ به انگلستان بازگشت، همان سالی که هابز در ۹۱ سالگی ابتدا فلج و سپس لال شد و در آخر مُرد. برای نخستین بار به تجربه یک زندگی آکادمیک پرداخت، چون دیگر از اقتدار سیاسی - اقتصادی حامی ویژهاش خبری نبود، اما در این دوره ۴ ساله نیز هیچ اثر شاخصی از خود به جای نگذاشت. اختلافات لُرد شافتسبری با چارلز دوم هر روز بیشتر میشد و هنگامی که پادشاه قصد محاکمهاش را به اتهام «خیانت» داشت، سال ۱۶۸۳ به هلند فرار کرد. لاک هم محافظهکارتر از آن بود که
خود را درگیر مبارزات سیاسی کند، بنابراین او نیز سریعاً به هلند پناهنده شد.
علیرغم فرار به هلند، لاک همچنان خطر را بیخ گوش خود احساس میکرد. با مرگ چارلز دوم در سال ۱۶۸۵، جیمز دوم به جای پدر نشست و شورش مونموت برای سرنگونی شاه جدید شکست خورد. نام جان لاک در لیست ۸۵ متهم انگلیسی قرار گرفت که در این توطئه شرکت جستند و دربار انگلستان خواهان استردادشان از دولت هلند بود. و. ت. جونز در کتاب خداوندان اندیشه سیاسی با رد انقلابیگری لاک مینویسد اولاً او در این توطئه شرکت نداشت و ثانیاً در هلند از نهایت امنیت برخوردار بود، «اما برای حفظ جان خود احتیاطهای فوقالعادهای به کار بست تا جایی که حتی برای ناشناخته ماندن، یک نام ساختگی بر خود
نهاد.» حتی سال ۱۶۸۶ که جیمز دوم برای لاک پیشنهاد عفو فرستاد، حاضر نشد به انگلستان بازگردد. به جای آن، بیشتر اوقاتش را نزد دوستان پُرشمارش گذراند و پژوهش و نگارشِ رسالههای درباره قوه درک انسانی و درباره حکومت را آغاز کرد. در این دوران ۵ ساله(۱۶۸۸-۱۶۸۳) در قامت یکی از حامیان سرسخت حاکم هلند ظاهر گشت و شیوه سیاستورزی او را میپسندید. سرانجام همین حاکم از رهگذر «کودتای سبز» بر تخت سلطنت انگلستان تکیه زد و در نخستین قدم، لاک را به سمت «وکیل حقوقی» خود برگزید.
سبزهای انگلیسی و کودتای بدون خونریزی
در این سالیان، انگلستان دستخوش دگرگونیهای پیچیدهای شد که مورخان لیبرال آن را سرچشمه نخستین «انقلاب بدونخونریزی» و زادگاه «دموکراسی مدرن» دانستهاند، اما نمیتوان با خاماندیشی و خیالپردازی از کنار آن رخدادها گذشت. در چشمانداز تحولات سیاسی سال ۱۶۸۷، هیچ خبری از سقوط پادشاهیِ جیمز دوم و وزیدن طوفان انقلاب نبود، اما جنگهای فرقهای پیچیده و گستردهای جریان داشت. شاهِ کاتولیک، پروتستانتیسم مسیحی و در حال رشد را برمیتابید و شاید چارة دیگری هم نداشت، چون سرمایهداران و متنفذین حامی آن فرقه بودند. در عین حال، رویاروی تعصبات ضدکاتولیکی نیز ایستاد.
این تعصبات چنان قوی بود که به سوزاندن خانههای کاتولیکها و اذیت و آزار گسترده آنان منتهی میشد. پروتستانها گرچه همواره عیاشی و هرزگی شاه را میپسندیدند و همچنان نیز آن را بخشی از سنت سلطنت فرض میکنند، اما به معشوقههای کاتولیک شاه فحش میدادند. روزی آنها نِل گوین، معشوقه پروتستان شاه را در خیابان با یک زن کاتولیکِ فرانسوی اشتباه گرفتند و مسخرهاش کردند. نِل سرش را از کالسکه بیرون آورد و فریاد زد: «مردم خوب! ساکت باشید. من فاحشة پروتستانم.»
جمعیت نسبتاً کوچک کاتولیکها نمیتوانست منشأ خطری باشد، اما پروتستانها - همان مدعیان آزادی مذهبی و اصلاح دینی - کمترین تسامح و تساهلی را نسبت به آنان برنمیتابیدند. برپایة ارزیابی تاریخدان برجستهای چون ج. آر. جونز، پروتستانها برای گسترش سلطه سیاسی - عقیدتی خود به دنبال یک «سپر بلا» میگشتند و اقلیت بیخطر کاتولیک به مثابه سپر بلایی برای جنگ روانی آنان بودند تا همه توجه را به سوی آنان ببرند. فقط برای اینکه وانمود سازند هرگونه مدارا با آئین کاتولیک(دشمن فرضی) به استبداد مذهبی و بدبختی مردم میانجامد. علیرغم چنین وضعی، جیمز در ۴ اوت ۱۶۸۸ با نشر بیانیهای
مشهور به اعلامیه تساهلات(اعلامیه اغماض) «تمام قوانین جزایی مربوط به دین را لغو، آزادی عبادت را رسمی و آزمونهای مذهبی برای اشتغال دولتی را منسوخ اعلام کرد.» در اعلامیه دوم که ۲۵ آوریل صادر شد، شاه «آزادی هر نوع عقیده را برای همیشه در انگلستان» به رسمیت شمرد. اعلامیه تساهلات به تمام آزمونهای مذهبی برای اشتغال دولتی خاتمه میداد، نیایش مذهبی را برای همه مومنان مجاز میشمرد، دخالت در گردهماییهای دینی را ممنوع میساخت و زندانیان عقیدتی پُرشمار انگلستان را آزاد میکرد؛ زندانیانی که پروتستانها از رهگذر تفتیش گسترده عقاید موجبات محکومیتشان را فراهم
آورده بودند. طنز تاریخ این است که ظهور همین سکولاریسم دینی تمامعیار و بیسابقه، سبب آغاز کودتای سرمایهداران پروتستان و بانکداران یهودی علیه حکومت وقت بود، چون برخلاف روایتهای مشهور، خواستة آنان «رواداری مذهبیِ حکومت» نسبت به اقلیتها یا دگراندیشان نبود. برعکس؛ در این خصوص «رواداری را به هیچ وجه روا نمیدیدند.» تحولات بعدی نشان داد که پروتستانها جز به قبضة تخت سلطنت و حذف کامل اقلیتهای دینی انگلستان - مثل کاتولیکها - نمیاندیشیدند و جدال بر سر «اصلاح دین» و «تسامح و تساهل» فقط یک بازی تبلیغاتیِ فریبنده از آب درآمد. در این میان، شاه انگلیس
علیرغم همه فساد حکومتی و اشتباهات تاریخیاش، استدلال جالبی داشت. از نگاه او، پروتستانها قابل اعتماد نبودند، زیرا با بدعتگذاری در شریعت مسیح «در برابر خدا شورش کردند.» وانگهی، آنان که با خدای خود عهد شکستند، چگونه میتوانستند به پادشاه خود وفادار بمانند؟ این بدگمانی، سرانجام به واقعیت پیوست و پروتستانها همان حاکمی را که خودشان بر «مشروعیت الهی» او صحه گذاشته بودند، با کودتا سرنگون ساختند.
براي مطالعه ارجاعات وپانوشتها به نسخه چاپي کتاب شاه کليد انگليسي که در آينده نزديک توسط دفتر پژوهشهاي مؤسسه کيهان منتشر خواهد شد ، مراجعه فرماييد .
شناسه خبر:
۲۲۲۵۴۳
شاه کلید انگلیسی
تئوری جان لاک: ابزار کاربردیِ انقلابهای استعماری
بزرگ ترین لاکشناسان معاصر که رابطة سرمایهگذاریهای هنگفت لاک برای تجارت برده را با نظریههای سیاسی او کاویده است، مینویسد: کتاب «دو رساله در باب حکومت» برآیند تجربههای فریبکارانه و مقاصد تجاری لاک در انگلیس است و به درد توجیه «انقلابهای استعماری» میخورد.
۰