داستان خواندنی از توبه " شعوانه "
افکار

- در بصره زنی زندگی می کرد به نام «شعوانه» که در لاابالی گری و رقاصی معروف بود و هیچ خانه و مجلس فسادی نبود که شعوانه در آن نباشد. روزی وی با کنیزان خود از کوچه ای گذر می کرد اتفاقا گذرش به خانه مرد صالحی که از زاهدان زمان خود بود افتاد، ناگهان صدای خروش و گریه و ناله ای از آن خانه به گوشش رسید.

یکی از کنیزان خود را به آن خانه فرستاد تا ببیند جریان چیست.
کنیز به درون خانه رفت و پس از مدتی بیرون نیامد. کنیز دیگری را فرستاد بازهم از او خبری نشد. همه کنیزان را یکی یکی فرستاد خبری نشد. خیلی ناراحت شد گفت مگر چه خبر است همه کنیزان را فرستادم هیچ کدام نیامدند. شاید در این جا سرّی باشد، زیرا این ماتم، ماتم و عزای مردگان نیست بلکه عزا و ماتم زندگان است، این ماتم بدکاران است، این ماتم گناه کاران است، این ماتم مجرمان است، این ماتم نامه سیاهان است. سپس با خود گفت من خودم به داخل منزل بروم و ببینم چه خبر است.

وارد خانه شد دید مرد صالحی بالای منبر است و مردم زیادی دور منبر نشسته و در حال گریه و زاری اند. در این هنگام واعظ داشت این آیه را تفسیر می کرد: «إِذا رَأَتهُم مِن مَکانٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً»؛ جهنم در روز قیامت وقتی که گنه کاران و عاصیان را ببیند به غرش درآید، عاصیان و گنه کاران از صدای غرش آتش جهنم به لرزش درآیند و وقتی هم معصیت کاران را وارد آتش کنند در آن مکان های تنگ و تاریک، زنجیرهای آتشین هم در گردنشان است که به یکدیگر بسته شده اند.

«وَإِذا أُلقُوا مِنها مَکاناً ضَیِّفاً مُقَرَّنِینَ دَعَوا هُنالِکَ ثُبُوراً».

فریاد واویلای آن ها بلند است، مالک دوزخ گوید: ها؟! چه زود صدای فریادتان بلند شد! حالا کجایش را دیده اید؟! که چه فریادها و دردهای شدیدتری هم دارید برای آن ها چه خواهید کرد؟!

شعوانه تا این سخن و آیه را شنید چنان در او اثر کرد که به گریه درآمد و صدا زد: ای شیخ اگر کسی توبه کند آیا با این همه گناه خداوندتوبهاو را قبول می کند و مرا به درگاه خود جای می دهد؟ و مرا می آمرزد؟

شیخ گفت: خدا ارحم الراحمین است، توبه کنی از سر تقصیراتت می گذرد اگر چه گناهانت به اندازه شعوانه باشد.
شعوانه گفت: ای شیخ شعوانه منم. توبه کردم و دیگر پیرامون گناه نمی روم.

شیخ گفت: حال که توبه کردی تمام گناهان تو را خداوند متعال آمرزید و تو را مشمول عفو و بخشش خود قرار داد.

شعوانه توبه راستین کرد و هر چه ثروت از این راه در آورده بود و غلام و کنیزان را که داشت در راه خدا داد و آزاد کرد و یک سره به عبادت و راز و نیاز پرداخت.

روزی نگاهی به بدن خود انداخت، دید بدنش سوخته و گداخته و نحیف و لاغر شده آهی کشید و گفت: ای شعوانه این بدن توست، آه در دنیا چنین زار و نزار شدی نمی دانم در آخرت احوال تو چگونه خواهد بود، سپس به گریه افتاد.

ناگهان صدایی شنید که: ای شعوانه، تو از درگاه ما دور نشو و ملازم درگاه ما باش و مترس تا ببینی که فردای قیامت کار تو چگونه خواهد شد. کم کم کارش بالا کشید که یکی از اولیاء شد که مجلسی تشکیل می دادند، او سخنرانی می کرد و اشک می گرفت.

منبع: عرفان و عبادت، ص۴۹۸-۴۹۹.