: کمبود برنامههایی که مخاطبان کودک و نوجوان را پای تلویزیون بکشاند و آنها را به خود جذب کند، مشکلی است که چند سالی است دامن رسانه ملی را گرفته است. مدیران و برنامهریزان صداوسیما راهحل سریع این مشکل را در افزایش تعداد برنامههای زندهای دانستهاند که خاصیتی ندارند.
از آنجایی که بسیاری از این برنامهها غیرکارشناسی و بدون اعمال نظر کارشناس تربیت کودک بودهاند، مشکلات پنهان و آشکار بسیار را به دنبال داشته است. مرگ سه کودک خردسال در حین اجرای یک برنامه زنده در خرمدره فاجعهای بود که نگاه بسیاری را به این سو جلب کرد اما آسیبهای پنهان بعضی از برنامهها در سالها و نسلهای بعدی خودش را نشان میدهد. این اتفاقها در زمانی رخ میدهد که مشکل بودجه و اعتبارات به اندازه گذشته نیست و برخی از برنامهها و مجموعههای تلویزیونی با هزینههای میلیاردی آثاری ضعیف را میسازند.
در حالی که در همین زمان مانند سالهای گذشته گروههای با استعداد و جوانی هستند که هزینه و زمان و امکانات کافی را پیدا نمیکنند که استعدادهای خود را نشان دهند. گروههایی که مانند نسل اول برنامهسازان کودک بعد از انقلاب آثاری را ساختند که در ذهن نسل اول و دوم انقلاب باقی مانده است. به همین دلایل و برای بررسی بیشتر این مشکل به سراغ «مرضیه برومند»، «آزاده پورمختار» و «مریم سعادت» از برنامهسازانی رفتیم که در گذشته - و همین الان - آثار بهیادماندنیای را ساختهاند و با مرور خاطرات آنها درباره شرایط کاری آن روزها به مشکلات این روزهای برنامههای کودک و نوجوان
پرداختیم.
به اعتقاد این هنرمندان: «در دهه ۶۰ با وجود تمام مشکلات و سختیها حالمان خوب بود و امیدوار بودیم.» این هنرمندان از نسلی گفتند که حاضر نشد فرهنگ کاسبی کند. حاصل این تلاش هم همین برنامههایی است که در خاطر خیلی از نسل اول و دومیها مانده است. هرچند که هر سه این میهمانان معتقد بودند که الان هم جوانان با استعدادی هستند که اگر فرصت کافی داشته باشند میتوانند خودشان را نشان بدهند و کارهای قابل تاملی بسازند.
اما این روزها برنامههای زنده، تلویزیون را بلعیده. به گفته مرضیه برومند در همین میزگرد: «آن آدمهایی که دلسوز فرهنگ بچهها هستند، آدمهایی که احساس مسوولیت میکنند حضورشان در تلویزیون کمرنگ است. به جایش کسانی دارند با فرهنگ این مملکت، کاسبی میکنند.»
نسل ما نسل خاطرهزدهای است. نسل ما که میگوییم منظورمان کسانی است که در دهههای ۶۰ تا میانه دهه ۷۰ کودک و نوجوان بودند؛ نسلی که خاطرههای کودکیاش قابهای آشنای تصاویری است که در آن سالها به خاطر سپرده است. کودکی نسل ما با آنکه در میان صدای آژیر خطر و خاموشیهای پیدرپی و زیر نور چراغقوه در پناهگاه گذشت اما آنچه از آن روزها به یادمان ماند، حرفهای دوستداشتنی کپل و دمباریک و شیطنتهای مخمل و نوکسیاه بود.
در کنار «بازم مدرسهام دیر شد» مشق نوشتیم و از آقای حکایتی کلی داستان آموختیم. نسل ما اگر با صفهای طولانی و کوپن و دفترچههای تعاونی بزرگ شد اما خاطره پاککنهای آدامسی و ماه و ستارههای طلایی و نقرهای هزارآفرین و دفترچههای خاطرات گلدار و بیگل را با خودش به امروز آورد که در مغازههای لوازمالتحریرفروشیاش آنقدر دفترچههای پرنقش و نگار است که نمیتوانی یکی را انتخاب کنی. ما اگر موبایل و کامپیوتر نداشتیم اما انتظار یکهفتهای برای خواندن کیهانبچهها و دنبالکردن داستان نخودی برایمان شیرین بود که نسل امروز با همه امکاناتی که در اختیارش
هست آن را مزه نخواهد کرد.
نسل امروز برخلاف نسل ما با وجود این همه وسیلهای که برای ثبتکردن کودکیشان دارند، انگار خاطره زیادی ندارند و خاطرههایشان میان هجوم این همه تکنولوژی گم شده است. بچههایی که در هجوم گسترده خالهها و عموهای رنگارنگ زیر دست و پا میمانند و بزرگ میشوند. فاصله میان این دو نسل بود یا نوستالژیهای کودکی خودمان، نمیدانیم؟ هرچه بود باعثشد تا به سراغ کسانی برویم که خاطرههای کودکی ما را ساختهاند و با آنها درباره نسل بیخاطره امروز صحبت کنیم؛ نسلی که انگار کسی هم به فکرشان نیست.
نمیشد یادی از خاطرههای کودکیمان بکنیم و یاد «مدرسه موشها» و «خونه مادربزرگه» و «قصههای تابه تا» نیفتیم. عروسکهایی که با داستانهایشان بخش جدانشدنی کودکیهای ما شدهاند. برای همین هم وقتی قرار شد به دنبال پاسخ این سوال باشیم که چرا برنامههایی که ساخته میشود به یاد نمیماند و در خاطره تصویری بچههای امروز ثبت نمیشود، انتخاب اولمان بعضی از خالقان این برنامهها یعنی مرضیه برومند، آزاده پورمختار و مریم سعادت بود. پیشنهادی که وقتی با هر کدامشان در میان گذاشتیم با وجود مشغلههای فراوانی که هر سه نفرشان داشتند؛ پذیرفته شد.
این گفتوگو در دفتر مرضیه برومند جایی که بسیاری از این مجموعهها شکل گرفته بود انجام شد. گپ و گفت ما با این هنرمندان از خاطرههای سالهای دور و شرایط کار در دهه ۶۰ و ۷۰ آغاز شد و به برنامههایی که این روزها ساخته میشود و برنامههای زنده و خالهها و عموهای رنگی رسید. برنامههایی که کمتر نگاه کارشناسی پشت ساخت آنها هست. به اعتقاد این سه هنرمند، بخشی از هنرمندانی که این روزها در حوزه کودک و نوجوان کار میکنند هم نسل با استعدادی هستند و هم انگیزه کار دارند.
به قول خانم سعادت مگر کسانی که روزگاری برای کودکان برنامهسازی میکردند الان دوست ندارند کار کنند؟ این همه دانشجوی جوان فعال و خلاق با کلی سوژههای ناب که از دانشگاه فارغالتحصیل میشوند و میخواهند وارد بازار کار شوند نیستند؟» اما این هنرمندان جوان موقعیت مناسب به دست نمیآورند و بخشی از آنها دلسرد میشوند و انگیزه کافی ندارند. شاید هم به قول خانم برومند: «در دهه ۶۰ با وجود تمام مشکلات و سختیها ما حالمان خوب بود و امیدوار بودیم.
به نظرم نسلی که در دهههای ۶۰ و ۷۰ کودک و نوجوان بودند نسل خوشبختتری از بچههای امروزی بودند. چراکه از کودکیهایشان کلی خاطره دارند. خیلی از ما که از همین نسل هستیم هنوز هم با دیدن کپل یا دمباریک در شهر موشها احساس نزدیکی میکنیم و دیالوگهای «زی زی گولو» را فراموش نکردهایم. درحالی که کودک امروز با داشتن شبکههای بیست و چهارساعته و با وجود این امکان که میتواند در عرض چند روز فیلم مورد علاقهاش را در کامپیوتر شخصیاش ببیند چنین حسی را ندارد. با اینکه آن موقع مشکلات زیادی مثل جنگ و کمبود امکانات وجود داشت اما به نظر میرسد که نسل امروز با همه
امکانات و وسایل راحتی یک نسل بیخاطره است. شاید بخشی از این اتفاق به این دلیل باشد که جای خیلی از آثاری که امروز از آنها به عنوان خاطره نام میبریم و کسانی چون شما که خالقشان بودند خالی است؟ بخش دیگر هم به سبک زندگی کودکان امروز باز میگردد که انگار شخصیتشان تکوجهی شده است.
مریم سعادت: این سوالهایی که طرح کردید کلی است و چند موضوع را در بر میگیرد. سوال این است که ما چرا کار نمیکنیم؟ از خودم شروع میکنم، که کوچکتر این جمع هستم. من بعد از مرضیه برومند و آزاده پورمختار وارد کار شدم. یادم هست وقتی «مدرسه موشها» را میدیدم آرزویم این بود که با این گروه کار کنم. فکر میکنید الان کسانی که دارند کار میکنند آرزویشان چیست؟ دوست دارند با کدام گروه کار کنند؟ این مساله فقط در مورد کار کودک صدق نمیکند.
در مورد کار بزرگسال هم همین بحثپیش میآید؛ اصلا کدام کار؟ کاری وجود دارد که برایش دغدغه داشته باشی و آرزوی کار کردن با فلان گروه در ذهن بیاید؟ آنقدر همه چیز شبیه فاجعه است که انگیزهای باقی نمیماند. بحثدیگر این است که چرا کاری تولید نمیشود؟ مگر کسانی که روزگاری برای کودکان برنامهسازی میکردند الان دوست ندارند کار کنند؟ این همه دانشجوی جوان فعال و خلاق با کلی سوژههای ناب که از دانشگاه فارغالتحصیل میشوند و میخواهند وارد بازار کار شوند نیستند؟ منتها سوال این است که کجا کار کنند؟
تلویزیونی که همهاش شده یک مجری، یک پلاتو و یک خاله. همه هم فقط هوار میکشند و بچهها هم مدام در حال چرت زدن هستند. بعد هم مگر کدام رییس یک مدت زمان طولانی روی کار میماند که بشود با او برنامهریزی و کار کرد و کار را با اندیشه و فکر جلو برد، تا بدانیم که آیا تا آخر امسال ۴ تا سریال خوب در گروه کودک خواهیم داشت؟ حتی در گروه بزرگسال هم یک کار خوب مثل کارهای قدیم نمیبینیم.
فکر نمیکنم. زمانی که مثلا «مدرسه موش ها» و «خانه مادربزرگه» در شرایط جنگی و زیر موشکباران ساخته شد، حالا چه اتفاقی افتاده که امروز ما بگوییم جای این برنامهها خالی است؟
برومند: در این سالها آنقدر جواب این سوالها را دادهام، آنقدر به آن فکر کردهام که دیگر خسته شدهام. همه چیز به هم مربوط است. هیچ چیزی نیست که بدون ارتباط با مسایل اجتماعی دیگر به وجود آید. شکفتگی هنری، فرهنگی و اقتصادی و حال و هوایی که هر لحظه و هر سال و هر دهه بر یک جامعه حاکم است، تاثیرگذار روی تمام اتفاقات و تولیدات آن برهه زمانی است. در دهه ۶۰ با وجود تمام مشکلات و سختیها ما حالمان خوب بود و امیدوار بودیم. بالاخره ما هم نسل نسبتا جوان آن زمان بودیم و به هرحال روحیهمان روی گروه تاثیر میگذاشت و بالعکس.
این را قاطعانه میگویم. مشکلاتی که سر ساخت مدرسه موشها و خونه مادربزرگه به سرم آمد سر هیچکسی تا به حال نیامده است. چندین بار آقای «محمد هاشمی» – رییس آن زمان صداوسیما – من را از تلویزیون بیرون کرد. نامهای از آقای هاشمی دارم برای زمانی است که با بدبختی در حال ساخت سری دوم خونه مادربزرگه بودم. در نامه نوشته است: چرا به این خانوم کار میدهید؟ ایشان کار بلد نیست و کارش زیر استاندارد است؛ بیرونش کنید. اما من به همه آنها پوزخند میزدم و کارم را ادامه دادم. اصلا به خاطر پول نبود که کار میکردیم. با اتوبوس سر تمرین میرفتیم و میآمدیم، با بیپولی کار میکردیم. از
خانه وسایل میآوردیم، با دستهای خودمان عروسک میساختیم و توقع پول نداشتیم.
همه و همه این کارها را میکردیم چون دلمان خوش بود. الان هم خیلی خوشحالم که آن کارها را کردم، برای من این روند باعثافتخار شد. در آن سالها فکر کسب افتخار نبودم. اما الان میبینم حاصل آن بدبختیهایی که کشیدم پرونده با شکوهی شده که خیلی فراتر از من است. الان از این موقعیت وحشت دارم و بار مسوولیتم سنگینتر شده است. آوازهام از آنی که هستم فراتر رفته، این اتفاق به یمن وجود انگیزه و ابتکار بود. همه بچههای همراه من سختی و بدبختی کشیدند.
سعادت: میخواهم در تایید حرفهای خانم برومند خاطرهای تعریف کنم مربوط به دورهای که خونه مادربزرگه را میساختیم؛ چندین ماه فقط روی عروسکهای «خونه مادربزرگه» کار میکردیم و تقریبا کارمند واحد نمایش شده بودیم. هر روز صبح میرفتم واحد نمایش کیفم را میگذاشتم، غذایم را میگذاشتم داخل یخچال و به همراه گروه روی طرح عروسکهای «خونه مادر بزرگه» کار میکردیم. خدا احمد آقالو را رحمت کند، هیچ وقت یادم نمیرود در سالنی روبهروی ما تمرین یک تله تئاتر اساسی داشت.
هر وقت میآمد و از جلوی ما رد میشد میدید ما یک کله گذاشتهایم جلویمان و داریم رویش با چه دقتی کار میکنیم. هی نگاه میکرد و سلام و علیک میکرد و میرفت. فردا میآمد و میدید یک کله دیگر جلوی ماست و «استاد نصرت کریمی» بالای سرمان نظارت میکند. پس فردا میآمد و میدید «عبدالله اسکندری» آمده و دارد کمک میکند. هرکسی نگاه میکرد فکر میکرد قرار است در این اتاق یک بمب بزرگ طراحی شود. اما قرار بود عروسک مخمل متولد شود. یک روز آمد و به خانم برومند گفت: «اگر روی من هم آنقدر کار میکردید قطعا یک چیزی میشدم.»
برومند: کتککاری هم میکردیم. یادم میآید آقای «رحیم دوستی» را سر همین عروسکها کتک زدم و از پلهها پرتش کردم پایین. چون فکر میکردیم باید حداکثر توانمان را روی کارمان بگذاریم. برایمان مهم نبود که چقدر درآمد دارد. الان عروسک سفارش میدهند و دو روزه حاضر میشود و تمام. در صورتی که خلاقیت بچههای امروز بیش از آن چیزی است که ما داشتیم. از عروسکسازی چیزی نمیدانستیم. مخصوصا من که نمایش عروسکی نخوانده بودم. خانم سعادت با عروسک بیشتر آشنا بود. من و خانم پورمختار به واسطه تئاتر با هم همراه شده بودیم و کار عروسکی میکردیم.
اینکه مدام بگوییم گذشته چنین بود و چنان که فایده ندارد. امروز اینجا نشستهایم و دیدگاه خودمان را میگوییم. اما اصلا شده در تمام این مدت که حرف میزنیم نظر یک بچه را بدانیم؟ نظر یک بچه معمولی پایین شهر نه بچههای خود ما و اطرافیانمان. آیا از آنها پرسیدهاید که چه نظری در مورد وضعیت برنامههای امروز دارند؟ بچههایی که در خانههایشان ماهواره ندارند و کمتر به امکاناتی که بچههای خانوادههای تحصیلکرده و متوسط دارند، دسترسی دارند. البته این ماجرا بیشتر وجه فرهنگ خانواده را در بر میگیرد، آنها نوع زندگیشان فرق میکند. فرزند کسی که مثلا در منطقه متوسط شهر
زندگی میکند و خانواده از نان شبش میزند تا برای بچهاش کالای فرهنگی تهیه کند و او را به مدرسه خوب بفرستد فرق میکند.
آیا شما از اینها سوال کردهاید؟ ما براساس چه آماری حرف میزنیم؟ نباید براساس دانستههای خودمان حرف بزنیم. چند وقت پیش میزگردی در مورد این خالهها در تلویزیون داشتیم. پنبهشان را هم در آن میزگرد زدیم. درست یک هفته بعد چندهزار نفر برای دیدن یکی از همین خالهها به آن استادیوم در خرمدره رفتند و چند بچه زیر دست و پا له شدند. چرا رفته بودند دیدن خاله شادونه؟ لابد به او علاقه دارند و شاید هم یک روز نوستالژیشان بشود.
البته مساله دیگری هم هست، بچهها در آن شهر هیچ تفریحی نداشتند.
برومند: زمان ما هم تفریحی نداشتند و «مدرسه موشها» نگاه میکردند، شاید اگر داشتند نگاه نمیکردند. من میگویم بیاییم همهجانبه فکر کنیم. برای خودم توجیهاتی دارم. در «خرمدره» اکثر بچهها محروم هستند و سرگرمیای ندارند. یکمرتبه خبر میرسد که کسی دارد از تلویزیون میآید. این خودبهخود جذاب است. ولی میبینیم همین بچهها «خاله شادونه» را میبینند و دوست دارند؛ ما نمیتوانیم انکارش کنیم. «عموپورنگ» را میبینند، «خاله نرگس» را میبینند، منتها این دیدن چه تاثیری روی آنها میگذارد، آیا در روند تربیتشان تاثیر مثبت میگذارد؟
این را ما نمیدانیم. باید نظرسنجی شود. بعد از زیزیگولو ما از بخش سنجش افکار تلویزیون چندین پرونده و گزارش را گرفتیم که ببینیم مردم «مادرخانمی» را بیشتر دوست دارند یا آقای «پدر» را؟ در مورد «امیر آقای جمالی» و «اعظم خانم» چه فکری میکنند؟ این آمارها به ما کمک زیادی کرد تا نظر مخاطب را راجع به فیلمی که ساخته بودیم، بدانیم. نمیتوانیم بگوییم بچهها، خالهها را نگاه نمیکنند. چرا؛ بچههای شهرستانی، بچههای خانوادههای کمدرآمد، بیشترین بیننده این برنامهها هستند.
شما میگویید نظرسنجیهایی که درباره برنامهتان بود را گرفتید و بررسی کردید، پس برنامهسازی برایتان مهم بود و نظر مخاطب اولویت داشت.
برومند: زمانه اینطوری شده که همه موضوعات با نگاه مادی سنجیده میشود. خیلی متاسفم که این را میگویم و اتفاقا از زبان مسوولان تلویزیون میگویم که خودشان از این وضعیت خیلی ناراحت هستند. الان برنامههای زنده، تلویزیون را بلعیده. چون هزینهاش خیلی کم است. طرف دو ساعت برنامه اجرا میکند، ناهارش را میخورد، میرود اصفهان و شیراز آنجا مسخرهبازیاش را روی سن درمیآورد. سر راهش چندتا شهرستان دیگر هم میرود و شب که میرسد کلی پول به جیب زده.
صبح دوباره از نو… آن آدمهایی که دلسوز فرهنگ بچهها هستند، آدمهایی که احساس مسوولیت میکنند حضورشان در تلویزیون کمرنگ است. به جایش کسانی که دارند با فرهنگ این مملکت کاسبی میکنند در حال کار هستند. من در اوج بیپولی ایستادم و گفتم من عکس مدرسه موشها را نمیدهم که روی جلد کتاب و دفتر کار کنند. البته باید این کار را میکردم، چون کالای فرهنگی بود. در زمان مدرسه موشها پول کلانی به من میدادند که برای زمزم تبلیغ کنم، قبول نکردم، دستهای پنهانی که حالا فهمیدم چه کسی بوده این کار را کرد. وقتی من این پیشنهاد را قبول نکردم یکی از پیشکسوتان عروسکی به من زنگ زد و
گفت: «به من این پیشنهاد را دادهاند که با شخصیتهای مدرسه موشها یک تبلیغ برای زمزم بسازند.
تو اجازه میدهی؟» من گفتم: «شما استاد و صاحب اختیارید. اما من موافق این کار نیستم.» او هم گفت: «من هم زیر بار این پیشنهاد نمیروم.» نسل ما حاضر نشد با فرهنگ کاسبی کند. الان با فرهنگ این مملکت کاسبی میکنند. حضرت امام خمینی(ره) گفتند تلویزیون دانشگاه است. اما این دانشگاه الان از نظر درجه علمی در حد دبستان است. هیچ شخص بافرهنگ دوست ندارد بچهاش خالهها را تماشا کند، چون میبیند نه ذوقی وجود دارد، نه استعدادی نه لحن و ادبیات درستی و همه چیز در حد ابتدایی و بیسلیقه است. حتی شعارهای اخلاقی و دینیشان هم به دل نمینشیند و تاثیر نمیگذارد.
معلوم است که فقط برای رفع تکلیف و انجام وظیفه است. آنچه این برنامهها باید منتقل کنند روح دین و مذهب و انساندوستی است که از آن غافل شدهاند. با دکورهایی که خالی از هرگونه ذوق و استعداد است. نه زیباییشناسی رعایت میشود، نه روانشناسی کودک، نه نگاهی جامعهشناسانه وجود دارد، نه با زمانه پیش میرود. انگار گروهی از اینکه بچهها تشنه دیدن و سرگرم شدن و گذراندن اوقات فراغتشان هستند سوءاستفاده میکنند.
ممکن است این بچهها بنشینند و این برنامهها را در زمان خودشان نگاه کنند. اما باز هم دوستشان نخواهند داشت. اما مجموعههایی که برای ما ساخته میشد محبوبیت پیدا میکرد و شهر پر میشد از شخصیتهای عروسکی که ما آنها را میخریدیم. ولی الان قهرمان بچههای ما اسپایدرمن و انگریبرد و راپونزل هستند.
برومند: آن موقع هم رقیب خارجی بود. آن موقع نینجای لاکپشت با ما رقابت میکرد. همیشه ما رقبای خارجی داشتیم.
ولی ما هنوز یادمان مانده شخصیتهای بدجنس دوستداشتنی میتوانند شبیه مخمل باشند.
برومند: نمیدانم. درباره چیزی هم که نمیدانم نمیتوانم نظر بدهم. قبول دارم که وقتی عشق و احساس مسوولیت از بین برود حاصلش این است. ولی من میگویم بچههایی که برنامه مفید و جالبی ندارند به این برنامههایی که میگویید اصلا جذاب نیستند نگاه میکنند و متاسفانه یا چیزی یاد نمیگیرند یا نکات بد یاد میگیرند. اگر نگاه نمیکردند خیالمان راحتتر بود و در خرمدره چهار، پنج هزار نفر نمیرفتند و آن حادثه رخ نمیداد. میدانم برخی از مسوولان تلویزیون خودشان خیلی ناراحت هستند. پول نیست. اول از همه امکانات در اختیارشان نیست. همین حالا کلی کارگردان و تهیهکننده خلاق و
دلسوز هستند که دارند کار میکنند. اما برآوردشان آنقدر پایین است که هزینه استودیو و دوربین را نمیتوانند تامین کنند.
مریم سعادت: همین روزها پروژهای به تهیهکنندگی نگار استخر در حال ساخت است که جوانهای بااستعدادی روی آن کار میکنند، اما نگار تا دو ماه پیش نمیدانست که میتواند روی آن کار کند یا نه؟ مکافات یکی، دو تا نیست. بچههایی که الان دارند با نگار کار میکنند از بهترینهای گروه کودک هستند. اما نمیدانند چه کاری باید انجام دهند.
برومند: اینها همین بچههایی هستند که در خلق شخصیتهای سریال جدید کلاهقرمزی سهم داشتند؛ شخصیتهایی که مردم هم دوستشان دارند. اما برای کارهای دیگر موفق نمیشوند و امکانات کافی ندارند. برای مثال خانم «نگار استخر» سالهای زیادی برای کودکان برنامهسازی کرده و جزو پیشکسوتان این حرفه به شمار میآید. باید برای او امکاناتی فراهم شود که بتواند در کارش پیشرفت کند و کارهای بهتری بسازد و قابلیتهایش را نشان بدهد. متاسفانه کسانی مثل او با سختی و مشکلات فراوان برنامه تولید میکنند.
یکی دیگر از مشکلات کار کودک زمان نامناسب پخش بعضی از فیلمهایی است که اتفاقا کارگردانان خوب و جوان و باانگیزه میسازند. یک گروه با انگیزه روزها زحمت میکشد تا یک سریال خوب را آماده کند اما این مجموعه در زمان مناسب و خوب به نمایش درنمیآید.
برومند: بیسلیقگی در تمام کارها به چشم میخورد. حتی یک تبلیغ خوب هم برای برنامههایمان درست نمیکنیم. یک سال تمام بیبرنامهایم، بعد هزینه تولید یک سال تولید برنامههای کودک را به یک کار خاص میدهند. نمیگویم کارهای حرفهای پول نگیرد؛ بگیرد حقشان است. اما اگر کمی هم عدالت برقرار شود، بد نیست. کاش یکپنجم برآورد اینگونه برنامهها را در اختیار گروههای جوانتر میگذاشتند.
پورمختار: یک سوال، واقعا ما قرار است درباره چه صحبت کنیم؟
بحثاین است که ما سالهاست چیزی به نام برنامهسازی کودک و از آن مهمتر سینمای کودک نداریم.
برومند: اصلا حرف سینمای کودک را نزنید و بحثش را باز نکنید که دلم خیلی پر است.
به نظرم بچههای نسل ما که الان کار فرهنگی میکنند، دارند از تجربههای گذشته تغذیه میشوند و از آن برنامههایی که هنرمندانی چون شما برای ما ساختید چیزهای زیادی آموختند. اما بچههای دهههای ۷۰ و ۸۰ که بچههای نسل MP۳ هستند چه چیزی خواهند داشت؟ در زمان کودکی ما کتابهای مخصوص کودکان به نام سری کتابهای لاکپشت منتشر میشد که کاملا مضمون فرهنگ ایرانی را بازگو میکرد. اما کتابهای کودکان امروز هم خالی از سلیقه است. یکسری کتابهای فانتزی برگرفته از افسانههای خارجی بدون هیچ سلیقهای تمام بازار را گرفته. ما حتی دیگر قصههای اصیل ایرانی را در کتابها
نمیبینیم. کودکان ما راپونزل را میشناسند اما ماهپیشونی را نمیشناسند.
پورمختار: متاسفانه ما چه در مساله چاپ کتاب، چه در تلویزیون و چه تئاتر اوضاع جالبی نداریم.
حالا باید چه کار کرد؟ چه اتفاقی برای نسل بعدی میافتد؟ ما میدانیم که کسانی مثل شما هنوز هم مشتاق کار کردن هستید و دارید برنامهسازی میکنید. خانم برومند سه، چهار سال روی «آب پریا» کار میکند و مطمئن هستم وقتی پخش شود در خاطرهها خواهد ماند. اما آیا گروه دیگری مثل خانم برومند وجود دارد که در این خلأ کار قابل دیدن بسازد؟ به نظرم مشکل ما کم شدن آدمهای باانگیزه در این حوزه است.
پورمختار: این مشکل، مشکل فراگیری است. شما نمیتوانید و نباید مشکلات را منفک کنید. مسالهای که در تلویزیون اتفاق افتاده مساله پخش زنده است که به دلیل مساله مالی باعثشده چنین اوضاعی پیش بیاید.
برومند: تا به حال کسی پرسیده آیا پخش زنده برای کودکان مناسب است؟ در تمام جهان فقط اخبار کودکان به طور زنده پخش میشود. پخش زنده برای برنامه کودک خطرناک است. باعثبروز مشکلات زیادی میشود بارها هم دیدیم. پخش زنده یعنی کار سردستی و سمبل کردن برنامه. در صورتی که اگر قرار است برنامهای برای بچهها ساخته شود باید متن آن از قبل نوشته شده باشد، هم از لحاظ ادبی، هم فرهنگی و هم روانشناختی کنترلشده باشد.
فردی که قرار است مجری برنامه باشد، باید به تمام مسایل تربیتی کودک احاطه داشته باشد. دکور و حتی لباس خانم و آقای مجری باید با مطالعه و برنامهریزی طراحی و انتخاب شود. اگر برنامههای پخش زنده را به حداقل برسانند و به جای کمیت کیفیت برنامهها را بالا ببرند، ممنونشان خواهیم بود. قیافه بچهها را در این برنامهها دیدهاید. همه حوصلهشان سررفته و خمیازه میکشند. برای اینکه از کله سحر آمدهاند و خوابشان میآید.
کسانی که پیش از این کار کودک میکردند بچهها را دوست داشتند. بارها دیدهام که قبل از شروع برنامه همین خالهها چه رفتاری با کودکان تماشاگر دارند و چطور آنها را از خود میرانند. بچه وقتی مجری معروف و محبوبش را میبیند خوشحال میشود و میخواهد مجری را بغل کند. اما خیلی از این مجریها پیش از شروع برنامه خیلی با بچهها بد برخورد میکنند و آنها را از خودشان میرانند. اما همین که جلو دوربین میروند آنچنان قربانصدقه بچهها میروند که انگار بچه خودشان است. این رفتار تصنعی و دروغی است برای همین به دل نمینشیند.
برومند: موضوع این است که مردم ما دوست دارند به هر قیمتی جلو دوربین تلویزیون قرار بگیرند. خود من هر وقت به محل کارم میروم کاسبهای محل جلویم را میگیرند و التماس میکنند که بچههایشان را به تلویزیون ببرم، چند باری هم این کار را انجام دادهام. در گذشته پدر و مادرها پول میدادند تا عکس بچهها را روی جلد مجلات بیندازند. حالا همه دوست دارند توی تلویزیون دیده شوند. همین موضوع باعثگول خوردن برنامهسازان میشود و فکر میکنند برنامهای که میسازند بیننده دارد.
پورمختار: در گذشته وقتی کار میکردیم حواسمان به همه چیز بود. سرکار بستنیها چون با بچه سروکار داشتیم اجازه نمیدادم پدر و مادرها بیایند. میگفتم بچهها را بگذارید و بروید؛ در عوض مجانی دختر خودم و چند تا از دوستانم را گذاشته بودم مواظب بچهها باشند. الان بیدلیل مادرها و پدرها هم میآیند.
سعادت: یکبار در ورودی شبکه دو خانمی با سه، چهار تا بچه دورش و یک نوزاد بغلش را دیدم که برای برنامه فیتیله آمده و در صف بودند. نوزاد خواب بود و وضعیت بدی داشت. از یکی از کسانی که آنجا بود پرسیدم بچه به این کوچکی را چرا آورده؟ گفتند آورده تا خودش هم در برنامه باشد.
در برنامههای امروز خیلی نقش تربیتی پررنگ نیست. شخصیتهای محبوب ما مثل زی زی گولو شخصیتهای مودبی بودند.
پورمختار: زی زی گولو مودب نبود. فقط کتابی حرف میزد. مودب نبود ولی بیتربیت هم نبود.
سعادت: من هم فکر میکنم که زی زی گولو عروسک و شخصیت یکبعدی نبود. هم شوخ بود، هم سربهسر همه بهخصوص اعظم خانم میگذاشت، هم اشتباه میکرد، گاهی جادوهایش دردسرساز میشد.
پورمختار: تهیهکنندههای تلویزیونی هم بسیار بیسواد و بیفرهنگ شدهاند. سالها پیش سر ضبط یک برنامه نمایشی بازیگر یک نقش سیبزمینی میگفت سیبزیمینی. من به آن هنرپیشه گفتم نگو سیبزیمینی؛ بچهها میبینند و یاد میگیرند. اما الان شما در تلویزیون در بخش بزرگسال اشتباهات فاحشی میبینید.
برومند: در یکی از مجموعههای تلویزیونی آقایی که مدعی است کارشناسی زبان دارد، در نقش یک پزشک در دیالوگی گفت این بیمار «عروقهایش» مشکل دارد. آخر تا چه حد بیسوادی؟
سعادت: سر یک سریال چندین بار گفتم در دیالوگها از کلمه «خواهشا» استفاده نکنیم. این کلمه غلط است آقای تهیهکننده با عصبانیت گفت چرا نگوییم؟ این یک اشتباه مصطلح است و هیچ اشکالی ندارد که گفته شود.
پورمختار: به نظر من اینطور نیست که هیچکس متوجه نباشد. اما میگویند بگیریم برویم. انگار وظیفهشان این است که بودجهای را که در اختیار دارند تا آخر سال به هر نحوی تمام کنند و بگویند ما تا آخر سال ۱۰ تا کار داریم.
خانم برومند وقتی کار بزرگسال هم میکنند به عوامل فرهنگی توجه دارند. یادم هست که در زمان پخش مجموعه «کتابفروشی هدهد» که سعی داشت کتابخوانی را رواج دهد، کتاب «روی ماه خداوند را ببوس» به چاپ ۱۴ رسید.
پورمختار: خانم برومند اخلاقش همین است. مثلا من یادم میآید در سریال کلاهقرمزی هم وقتی به دیدن بچهها رفت برایشان کتاب عیدی برد. این دغدغه خانم برومند است.
خانم پورمختار، خیلی وقت است که ما صدای شما را در تلویزیون نشنیدیم. آخرین باری که کار صدا در تلویزیون داشتید کی بود؟
پورمختار: مجموعهای به کارگردانی زهرا جواهری چهار سال پیش به اسم «خانه گلپری اینا».
برومند: زهرا جواهری هم از هنرمندانی بود که انگیزه زیادی داشت و میخواست کار خوب ارایه دهد. متاسفانه رفت.
در این سالها خیلی از هنرمندانی که برای گروه کودک برنامهسازی میکردند یا دیگر کار نمیکنند یا جذب گروهها و ژانرهای دیگری شدهاند یا از ایران رفتهاند. خیلی از کسانی که استعداد و علاقهمند هستند، دلسرد شدهاند، یا از این وضعیت ناراحت هستند.
من به بچههایی که دستاندرکار هستند، میگویم باید پوستکلفت باشید و بدانید برای چه آمدهاید. کسی که کار فرهنگی میکند باید از خودگذشتگی داشته باشد، باید بداند چه میخواهد و چه حرف جدیدی را میخواهند بزنند. باید مطالعه کند، سختکوش باشد و میدان را زود خالی نکند. ما در گذشته مسوولانه و عاشقانه کار کردیم و هر آنچه در چنته داشتیم را به کار بستیم. الان هم وقتی کار میکنیم با همان عشق کار میکنیم.
میخواهم یک نکته هم به مسوولان بگویم. مسوولانی که دلسوز هستند و دستشان بسته است و بودجه لازم را ندارند تا کارهای خوبی بسازند، کاش کمیت کار را کنار بگذارند و اجازه بدهند برنامهای روی آنتن برود که در شأن تلویزیون و مردم باشد. این تلویزیون دولتی است، خصوصی نیست که هر کار بیکیفیتی در آن پخش شود. جلو سودجویی این «خاله» ها و «عمو» ها را بگیرند.
یکی از مسوولان تلویزیون با دل پردرد میگفت: خاله خیلی قابل احترام است، خاله مثل مادر است و ما داریم با این برنامهها به خالهها بیاحترامی میکنیم. در آب پریا به محیطزیست پرداختم چراکه در این دوران ارتباط بچههای ما با طبیعت پیرامونشان در حال قطع شدن است و خانوادهها کوچکترین توجهی به این فاجعه ندارند. همه ما به طور بدی داریم نعمتهای خداوندی را از بین میبریم. وقتی طبیعت از بین برود تمام خصایل نیکوی انسانی در معرض خطر قرار میگیرد.
گفتوگو با مرضیه برومند، مریم سعادت، آزاده پورمختار
آن آدمهایی که دلسوز فرهنگ بچهها هستند، آدمهایی که احساس مسوولیت میکنند حضورشان در تلویزیون کمرنگ است. به جایش کسانی دارند با فرهنگ این مملکت، کاسبی میکنند.