زندهها آواره میشوند؛ آوارهها شهید. هیچ راه فراری از مرگ نیست. اگر از زیر آوارهای خانهات زنده بیرون آمدی، اگر آوار شدن خاطراتت، روزهای خوبت و زندگی با خانوادهات پایان زندگیات نبود، این بار اردوگاه آوارگان را بر سرت آوار میکنند. زندگیات آوار شد و خودت آواره، اما هنوز زندهای، پس ماجراهایت تمام نشده است. در اردوگاه آوارگان، در یک مدرسه آواره، پناهنده میشوی. گروهی ناتوان، گروهی گرسنه، گروهی داغدیده، گروهی تنها، مشتی کودک و تعدادی سالخورده. زندگی برایت چیزی جز غم نیست؛ اما تو را محکوم به مرگ کردهاند، به دلیلی نامعلوم، به برهانی ناگفته، به جرمی مجهول. سرانجام روز موعود فرا میرسد. در وقت نماز صبح همه را تکه تکه میکنند. اجساد در هم میشود. گویی همه یک پیکر میشوند. چارهای نیست جز وزن کردن، هر چند کیلو را میگویند این احتمالا یک آدم است. چیزی جز قدری گوشت سوخته نیست. گوشتها را مثل گوشت قربانی در کیسه ریختهاند و گره زدهاند؛ به قرن بیست و یکم خوشآمدید.
به دنیای مدرن خوشآمدید. به غربی که جز وحشی هیچ صفتی برازندهاش نیست. سران غرب از این تصاویر «وحشتزده» شدهاند. «وحشتزده» جایگزین صفت خشمگین است. شبیه دانشجوی پزشکی سالاولی که از دیدن اتاق تشریح وحشتزده میشود اما دلیلی برای عصبانیت و اعتراض و فریاد زدن ندارد. «وحشتزده» میشود، شاید چون روح لطیفی دارند؛ نه چون مرزهای جنایت بشر در حال جابهجایی است. این «وحشتزدگی» میتواند ناشی از یک واقعه طبیعی هم باشد. حالآنکه تکهتکه شدن انسانها وحشتناک نیست، باید برای آن فریاد زد، باید شمشیر کشید، باید قیام کرد.
دوران ما را نمیتوان به تصویر کشید، باید آن را مات کرد، دوران ما شطرنجی است؛ روزگار ما مجرم است. اوایل نسلکشی صحبت از این بود که ساعت صفر محور مقاومت کی میرسد. اما الآن باید منتظر ساعت صفر جهان بود. زمانی که جامعه بشری دیگر توان هضم این واقعیت عریان را نداشته باشد که سرتاسر تمدن جهانی دستش به یک جنایت بزرگ در غرب آسیا آلوده است. طوفانالاقصی از آگهی جامعه بشری یک کوه میسازد، کوهی از باور و روشنگری که در برابر صهیونیسم علم میشود، طوفان آنان را لرزاند، اما کوه بر سر آنان آوار خواهد شد.
جواد شاملو