«مردی با بیل مادرزنش را کشت.» نخستین تصویری که اغلب ما از سعیدآقاخانی به یاد داریم، تصویر جوانی است که برای اجرای اخبار روبهروی دوربین نشسته و قصد دارد خبر قتل زنی توسط دامادش را بخواند. او درگیر طرح توطئه داماد برای خلاصی از دست مادرزن میشود. «عجب خبری. مردی با بیل مادرزنش را کشت.»
گیر افتادن بین واقعیت و تمناهای درونی. بین گیرهای شخصی و گرفتاریهای عمومی. ماندن بین زندان شهر و زندان تن. بین آن چیزی که هستی و آن چیزی که میخواهی، اینها با تصویر سعید آقاخانی در بین آن همه جوان که در طلیعه دهه ۱۳۷۰ با ساعتخوش وارد جهان ما شدند یکطوری در ذهن ما ماند تا امروز. این روزها او بازیگر فیلم جواد عزتی، «تمساح خونی»، شده و فصل پنجم سریال تلویزیونی «نون. خ» را در حال پخش دارد. او هنوز ادامه میدهد.
در میان تولیدات انبوه سریالهای مناسبتی تلویزیون سعید آقاخانی پای ثابت همه مدیریتها بوده. سروش صحت و رضا عطاران و مهران مدیری، همدورهایهای او یا کار کردن با تلویزیون را برای همیشه رها کردند یا با شل و سفت و کجدار و مریز مسئولی ساختند و با مدیری دیگر کنار نیامدند، اما آقاخانی در سایه همکاری با تهیهکنندگان صاحبجایگاهی در سازمان، چون ایرج محمدی و مهدی فرجی بهعنوان یک حرفهای که کار را درمیآورد، محبوب مدیریتهای دهه ۱۳۹۰ سازمان شد.
سازمانی که هرچه از پایان قرن گذشت در ساخت سریالهای فراگیر کارش به سختی خورد. آقاخانی که در ساخت سریالهای دورانساز رضا عطاران در دهه ۱۳۸۰ نقش مهمی داشت (از استفاده از نامش برای عنوان نویسنده تا بازیگر ثابت نقش جوانهای عاشقپیشه) با ساخت ۲سریال مناسبتی «خوشنشینها» و «زنبابا» توانست خود را از سایه عطاران که در همهچیز آثارش حضوری پررنگ دارد، بیرون بیاید. دهه ۱۳۹۰ برای آقاخانی دوران شکل گرفتن پرسونایی سینمایی بود که از همان خبر عجیب در ساعتخوش میآمد: «مردی با بیل مادرزنش را کشت.»
۳ فیلم شاخص سعید آقاخانی بهعنوان بازیگر در دهه ۱۳۹۰ هر سه درباره مردان میانسالی است که درون پرآشوب خود را برابر خواستهای بیرونی باید آرام کنند. باید از بندوبستهای اتهام قتل (خداحافظی طولانی)، همسر سابق همسر (بنفشه آفریقایی) و خانواده ازهمگسیخته (خون شد) رها شود تا بتواند رهایی را بهخودش که از زندان و زندگی سابق رهاشده برگرداند. آقاخانی در دهه پرافتوخیز ۱۳۹۰ نماینده چنین مردانی شد. همزمان با دورانی که زنان و مسائل زنانه در آن حرف اول را میزند، با چهرهای که چلچلی مناسبی را تجربه نمیکند، باید تند و تلخ برای تتمه زندگی که زیاد نیست و شروشورش سرآمد شده تصمیم بگیرد.
اصغرعبداللهی در فیلمنامه «خداحافظی طولانی» و مسعود کیمیایی در «خون ش» ابتدای داستان این مرد را خلاصی از حبس گذاشته بودند و مونا زندی در «بنفشه آفریقایی» اول داستانش را سرخوشی زندگی بیدردسری در یک شهرستان، اما انگار دهه چهارم زندگی مردان باید در آتش بگذرد. آتشی از درون که پایان قدرت و آغاز سقوط حرف اول زبانههایش است. او از بازیگری که در ساعتخوش با نادر سلیمانی زیرآواز میزد و در پوستر پر کله «کلید ازدواج» مردم را به خوشی با یادآوری ساعت خوش فرامیخواند، فرسنگها فاصله داشت. اتفاقاتی که روی آن صورت نقش انداخته بود او را به بهترین انتخاب برای نمایندگی دورانی تبدیل کرد که مرد بودن سختترین شکل نمایشی جهان است.
یادمان باشد در فیلمهای کمدی این سالها رضا عطاران با «نهنگ عنبر» و «خوابم میاد» و «مصادره» در حال دلبری است. نسخه تازهای از جواناولی که بیخیالی را با تلخی ترویج میکند. همنسل او، اما انگار در تله افتاده. اگر تصمیم نگیرد بازنده است و اگر برنده شود چیز بزرگی بهدست نیاورده و این همه زندگی است. در «قسم» تنابنده و در «لامپ صد» که خودش ساخت و «رحمان ۱۴۰۰»، چه آنها که نفروختند و چه آنها که اکران را به نام خود کردند، آقاخانی همان مردی بود که با تعجب به متن خبر نگاه میکرد و میخواند: «مردی با بیل مادر زنش را کشت.»
کار او در «نون. خ» در بازسازی مرد خانواده دور از مرکز با نورالدین خانزاده و اهلبیتش اگر چه با افتوخیز فراوان جلو میرود، اما تنها دستاورد نمایشی غیرالف ویژه تلویزیون است. در چندسالی که سازمان صداوسیما در سریالسازی به سرانجام چند سال قبل نمیرسد، آقاخانی و گروه «نون. خ» اگرچه به اندازه موفقیتهای دهه ۱۳۸۰نمیتوانند جولان بدهند و اگرچه شوخی نوشتن و شوخی کردن و شوخی ساختن برای مخاطب ایرانی روزبهروز بهکار سختتری تبدیل میشود، اما سعیدآقاخانی انگار قولوقراری با خود دارد که بتواند خط ارتباطش را با خطهای که از آن آمده حفظ کند. تداوم «نون. خ» برای یک جوان بیجاری شاید فراتر از مشغول بودن در شغلی باشد.
چهره جوانان ساعتخوش در دهه ۱۳۷۰ را بهخاطر بیاورید. ارژنگ امیرفضلی، یوسف صیادی، امیر غفارمنش، نصرالله رادش، رضا عطاران، رامین ناصرنصیر، رضا شفیعیجم. آنها همه ۵۰ سال را رد کردهاند. آنها طراوت دورانی بودند، دورانی که روال عادی برنامه چیز دیگری بود؛ مردی روبهروی دوربین مینشست و با تعجب میخواند: «مردی با بیل مادر زنش را کشت.»