شعرهای ناب و جدید برای وفات حضرت زینب(س)

در اینجا گزیده ای از اشعار رحلت حضرت زینب(س) از نظر می گذرد.

در مدارِ با وفایی

بر قرار و در مدارِ با وفایی زیستی

ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی

با محمّد زخم خوردی، با علی فرقت شکافت

مصطفایی زیستی و مرتضایی زیستی

دم به دم با پهلوی مادر شکستی در خودت

لحظه ها را در تبِ داغِ جدایی زیستی

خون جگر بودی تمامِ عمر از زهرِ جفا

مجتبایی، مجتبایی، مجتبایی زیستی

بی زمان در بارگاهِ قدس با عشقِ حسین

پیش از آنی که به این دنیا بیایی زیستی

آمدی از «جانِ عالَم» خود پرستاری کنی

دورِ او هر لحظه گشتی و فدایی زیستی

غیرِ زیبایی ندیدی در بلا بارانِ عشق

از اَلَستِ عاشقی قالوا بلایی زیستی

از نیستان دور ماندی، داغ غربت بر جگر

در هوای ناله های نینوایی زیستی

خطبه خواندی حیدری از مصحفی آتش به جان

هم نَفَس با آیه های روشنایی زیستی

عالَمی دیگر مگر سازند و از نو آدمی

تا عیان گردد که بودی و کجایی زیستی

پر بزن! وقتِ پریدن آمد ای که سال ها

در قفس هر لحظه با شوقِ رهایی زیستی

اردستانی

کوه صبر

نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده

لاله ها دیده ولیکن همه پرپر دیده

مهر درسی ست که در مکتب حیدر خوانده

ماه نقشی ست که در چشمه کوثر دیده

کیست این زائر دل سوخته در سعی و صفا؟

کوفه تا شام، همه گرد حرم گردیده

هر چه او دیده، همه حُسن حسین و حسن است

جلوه یار در این داغ مکرّر دیده

آیه در آیه بلا بر سر او می بارد

صبر کوهی ست که بسیار پیمبر دیده

داوودی

مدال افتخار زینب

دیده آزاد مردان اشک بار زینب است

کوه صبر و استقامت بی قرار زینب است

در اسارت خلق را آزادگی آموخته

چون خدا در این اسیری پاسدار زینب است

باید از دخت علی کار علی را خواستن

لاجرم با خصم دین پیکار کار زینب است

مادرش آموزگار مکتب شرم و حیاست

فارغ التحصیل دانشگاه مادر زینب است

آنکه با ایراد نطقی کاخ استبداد را

کرد ویران بر سر قوم ستمگر زینب است

آنکه داغ شش برادر را بدل هموار کرد

تا بماند جاودان دین پیمبر زینب است

تازیانه خوردن و از دین حق کردن دفاع

فاطمه در این روش آموزگار زینب است

گر مدال فاطمه از میخ در بر سینه بود

خون پیشانی مدال افتخار زینب است

قلب ها، جان ها نفس ها نطق ها، اندیشه ها

جملگی بایک نگه در اختیار زینب است

هست از درهای جنت یک درش باب الحسین

فاش می گویم کلید قفل آن در زینب است

دختر مظهر العجایب

صبر از زبان عجز ثنا خوان زینب است

عقل بسیط، واله و حیران زینب است

در خطبه اش که کوفه از آن شد سکوت محض

گفتی که ممکنات همه به فرمان زینب است

ابن زیاد شوم به دارالاماره اش

رسوا ز منطق شرر افشان زینب است

بر هم مزن اساس جفا کاری یزید

لحن بلیغ و نطق درخشان زینب است

افزون بود ز حوصله خلق عالمی

درد و غمی که در دل سوزان زینب است

در ماتم حسین، پریشانی جهان

عکسی ز حال زار پریشان زینب است

هر آیه در صحایف علوی به وصف صبر

نازل بر انبیا شده در شاُن زینب است

ایوب صابر است ولیکن در این مقام

انصاف ده که ریزه خور خوان زینب است

در قتلگاه جسم برادر به روی دست

بگرفت کای خدای من این جان زینب است

قربانی توست بکن از کرم قبول

کاری چنین به عهده ایمان زینب است

با اینکه با عیال برادر به شهر شام

در دست اهل ظلم، گریبان زینب است

دارد صغیر امیدی و از روی اعتقاد

چشمش به لطف بی حد و پایان زینب است

ای دختر مظهر العجایب زینب

وی مرکز و منبع فضاعل زینب

گرید به اسیری و غریبی شما

هر صبح و متاء امام غائب زینب

نون و قلم نبی ست و ما یسطرون حسین

طاق فلک علی است به عالم ستون حسین

خلقت تمام حضرت زهراست خون حسین

هستی تمام ظاهر و مافی البطون حسین

با یک قیامتست هم الغالبون حسین

در این قیام نقطه پرگار زینب است

تنها امیر فاتح میدان عشق کیست

عشق است حسین و گوش بفرمان عشق کیست

روح دمیده بر تن بی جان عشق کیست

اذن دخول در حرم یار زینب است

ذرات و کائنات همه مرده یا خموش

در احتجاج زنی یک علم به دوش

آتشفشان خداوند در خروش

در هیبتی ز حیدر کرار زینبت

یک تن شهید و یک تن دیگر اسیر شد

یک تن به خاک ماند و یک تن دیگر سفیر شد

یک تن نشان نیزه و شمشیر و تیر شد

یک تن کنار کشته صد پاره پیر شد

یک تن امیر آمد و یک تن امیر شد

بر خیل اشک و آه سپهدار زینب است

چشم ستاره در به در جستجوی ماه

بر روی نیزه دیده زینب گرفت راه

مبهوت می نمود به سرنیزه ای نگاه

آتش کشید شعله ز دل تا کشید آه

کی جانپاه زینب و اطفال بی پناه

راحت بخواب چون که پرستار زینب است

پیدا ترین ستاره دیبای خلقت است

زیباترین سروده لبهای خلقت است

زهرا ترین زهره زهرای خلقت است

لیلاترین لیلی لیلای خلقت است

گنجینه جزیره اسرار زینب است

چشم ستاره در بدر جستجوی ماه

بر روی نیزه دیده زینب گرفت راه

مبهوت می نمود به سر نیزه ای نگاه

کی جان پناه زینب و اطفال بی پناه

راحت بخواب چون که پرستار زینب است

از نای من به ناله چو افتاد نای نی

عالم شنید از پس ان های های نی

تو بر فراز نیزه و من در قفای نی

انقدر سنگ خورده ام از لا به لای نی

تا این که یافتم سرت از رد پا نی

عشق تو هست اتش و نیزار زینب است

خورشید روی قله نی آشکار شد

کوچکترین ستاره سر شیر خوار شد

ناموس حق به ناقه عریان سوار شد

هشتاد و چهار خسته به هم هم قطار شد

زیباترین ستاره دنباله دار شد

در این مسیر نور جلودار زینب است

در خلوت تو اشک و دعا و انابه بود

داغت شراره ای به همه آشیانه ها

ذکر تو و حسین تو قرآنِ خانه ها

تنها ز تازیانه تن تو نشد کبود

بر قلب ماست آن اثر تازیانه ها

ایمان و عشق و غیرت و دین را چو آب برد

دشمن تو را به جانب بزم شراب برد

از بس که داغ ماند روی داغ بر دلت

همچون خیام کرب و بلا سوخت حاصلت

در بین خنده و کف و شادی به شام بود

هجده سر بریده در اطراف محملت

روزی به روی دامن پر مهر فاطمه

روزی دگر به گوشه ویرانه منزلت

در خلوت تو اشک و دعا و انابه بود

یک شب سر بریده چراغ خرابه بود

بر غربت تو شمع شب تار گریه کرد

در لاله زار آبله ات خار گریه کرد

حتی سه ساله ای که به ویرانه دفن شد

تا صبح با دو دیده خونبار گریه کرد

آن شب که روی دامن طفلش گرفت جا

رأس بریده بهر تو بسیار گریه کرد

مانند مادرت که غریبانه دفن شد

دردانه ات به گوشه ویرانه دفن شد

اشک تو سیل چشم همه خلق عالم است

با آه تو همیشه جهان ماه ماتم است

وقتی تو در خرابه نهی روی خود به خاک

در چشم شیعه، ماه صفر هم محرم است

نبوَد عجب بسوزد اگر هست و بود را

تا شعله های دل ثمر نخل میثم است

چشمی بده که باز بگریم برای تو

آتش بزن که آب شوم در عزای تو

حاج غلامرضا سازگار

محرم دل

ما را به سر کوی تو اعدا نگذارند

خواهیم بمانیم در اینجا نگذارند

زینب ز تو ای جان برادر نکند دل

اعدا بگذارند اگر یا نگذارند

خواهم همه عمر کنار تو بمانم

اما چه توان کرد که اعدا نگذارند

ای محرم دل تا غم دل گویم از این بیش

آوَخ که مرا پیش تو تنها نگذارند

شب می رسد و قافله در حال رحیل است

زین بیش دگر پیش تو مارا نگذارند

رفتم من و داغ تو و هجر همه یاران

یک لحظه من دلشده را وا نگذارند

گفتی نکنم گریه به شیون ز فراقت

اما چه کنم شورش غمها نگذارند

دانی چه کسان بار حسینند مؤید

آنانکه به جز در ره او پا نگذارند

سید رضا مؤید

عزم و اقتدار

زلف عفاف، رشته دامان زینب است

آیات صبر، پایه ایمان زینب است

ایثار و پاکدامنی و عزم و اقتدار

این چار، درسِ طفلِ دبستان زینب است

حبل المتینِ قافله سالار عاشقان

تا روز حشر، موی پریشان زینب است

گل زخم های پیکر صد پاره حسین

آیات بی شماره قرآن زینب است

هر کس که پا نهد به عزا خانه حسین

بر او کرم کنید که مهمان زینب است

سرهای نوک نیزه همه دسته های گل

تن های پاره پاره، گلستان زینب است

آن نیزه ای که خصم به قلب حسین زد

زخمش هنوز بر دل سوزان زینب است

با یاد صبح یازدهم، صبح بی حسین

هر روز صبح، شام غریبان زینب است

وقتی که گفت با سپه کوفه «اُسکُتوا»

دیدند کائنات به فرمان زینب است

وقتی رقیه را به ره شام می زدند

دیدم حسین، دست به دامان زینب است

یا للعجب مگر که قیامت به پا شده

بر نیزه آفتاب درخشان زینب است

مه بر فراز چرخ چراغ خرابه ها

خورشید نوک نیزه ثناخوان زینب است

روز جزا بهانه ما از برای عفو

خون حسین و دیده گریان زینب است

تا آفتاب بذل کند نور خویش را

میثم همیشه بنده احسان زینب است

حاج غلامرضا سازگار

یاران غرقه خون

خودم دیدم که صحرا لاله گون بود

زمین از خون یاران غرقه خون بود

خودم دیدم فضای آسمان ها

پر از انا الیه راجعون بود

خودم دیدم که نور چشم زهرا

جراحات تنش از حد فزون بود

خودم دیدم که بر هر برگ لاله

نوشته این سخن با خط خون بود

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

خودم دیدم گلوی اصغرش را

خودم در بر کشیدم اکبرش را

اگر چه از کنار نهر علقم

زگریه منع کردم خواهرم را

خودم دیدم که زهرا ناله می کرد

خودم دیدم سرشک مادرم را

مکن منعم اگر با این همه داغ

زنم بر چوبه محمل سرم را

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل میرسم می بویم او را

خودم دیدم که دلها مرده بودند

خودم دیدم همه افسرده بودند

خودم دیدم کبوترهای معصوم

همه در زیر پر، سر برده بودند

خودم دیدم که گلهای نبوت

زبی ابی همه پژمرده بودند

همان جایی که فرزندان زهرا

بجرم عشق سیلی خورده بودند

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل میرسم می بویم او را

گل من یک نشان در بدن داشت

یکی پیراهن کهنه به تن داشت

خطِ خون

ماند تا جمع کند اهل حرم را تنها

تا که بردارد از این خاک عَلَم را تنها

ماند تا چادرِ خود را بتکاند زینب

کوفه را بر سرِجایش بنشاند زینب

خطبه ای خواند که از شام بجز نام نماند

نامِ او ماند به تاریخ ولی شام نماند

خطِ خون زنده شد و خِطّه ی دشنام نماند

گفت در شام که اسلامِ علی می ماند

به رویِ مأذنه ها نامِ علی می ماند

همه رفتند ولی سنگرِ او دست نخورد

به پَرِ بیرق آبِ آور او دست نخورد

به سویِ سایه ای از معجرِ او دست نخورد

آه یک روزه عطش دور و برش را سوزاند

خواست آهی بکشد غم جگرش را سوزاند

خواهری بود که بی پنج برادر بود و

با حرم در وسط آن همه لشگر بود و

یک نفر بود و هر آن کس که نمی زد می زد

بشکند دست حرامی چقدر بد می زد

تپشِ ما نَفَسِ ما قلمِ ما زینب

قدم ما دو دمِ ما علَم ما زینب

شرف ما نجف ما حرم ما زینب

بنویسید که ما ملت زینب هستیم

حسن لطفی

عصمت کبری

عشق از روز ازل آینه دار زینب است

صبر ما از صبر و عزم استوار زینب است

در جهان آفرینش بین زن ها روزگار

تشنه شهد ولایت از وقار زینب است

جدّ او باشد محمّد باب او باشد علی

 عصمت کبریِ حق، آموزگار زینب است

کس ندیده داغ رو داغ و غم بر روی غم

آنکه دیده قلب زار و داغدار زینب است

از دم گرمش نفس ها می شود در سینه حبس

 اختیار جان مگر در اختیار زینب است

کوفه را تبدیل کردن بر دیار مردگان

 نیست کار هیچ کس این کار کار زینب است

هر که فیض از چشم مستش می کند شرم و حیا

 شرم از فرط خجالت شرمسار زینب است

هر بهاری را خزانی هست امّا در جهان

 گر بهار بی خزان خواهی بهار زینب است

ژولیده نیشابوری

صبری خسته

دلش دریای صدها کهکشان صبر

غمش طوفان صدها آسمان ابر

دو چشم از گریه همچون ابر خسته

ز دست صبر زینب، صبر خسته

صدایش رنگ و بویی آشنا داشت

طنین موج آیات خدا داشت

زبانش ذوالفقاری صیقلی بود

صدا، آیینه صوت علی بود

چه گوشی می کند باور شنیدن؟

خروشی این چنین مردانه از زن

به این پرسش نخواهد داد پاسخ

مگر اندیشه اهل تناسخ:

حلول روح او، درجسم زینب

علی دیگری با اسم زینب

زنی عاشق، زنی اینگونه عاشق

زنی، پیغمبر قرآن ناطق

زنی، خون خدایی را پیامبر

زن و پیغمبری؟ الله اکبر

قیصر امین پور

چوب محمل

یک سال و نیم مانده غمت در گلوی من

هر روز و شب تویی همه جا رو به روی من

در زیر آفتابم و تشنه شبیه تو

دنیا کشیده خنجر غم بر گلوی من

تصویر قتلگاه تو یادم نمی رود

یک بوسه از تنت شده بود آرزوی من

از خاطرات آن شب مقتل کنار تو

مانده هنوز لاله سرخی به روی من

یک لحظه چوب محمل و پیشانی ام شکست

تا رفت روی نیزه سرت پیش روی من

قاری روی نیزه شدی تا نگاه ها

آید به سوی نیزه نیاید به سوی من

سنگین ترین غمم غم دفن سه ساله بود

او رفت و رفت پیش شما آبروی من

بشکن سفال عمر مرا تا نفس کشم

دیگر بس است باده غم در سبوی من

عمه سادات

پس از حسین چگونه حیات داشته باشد؟

چگونه در دل طوفان ثبات داشته باشد؟

کسی که کرببلا رو به چشم دیده و مانده

گمان نمی کنم اصلا وفات داشته باشد

به وقت مرگ نه، حقش نبود زینب کبری

کنار خویش دو شاخه نبات داشته باشد؟

چه غم از اینکه کسی هم حرم نداشته باشد

کسی که معجزه در کائنات داشته باشد

قسم به عمه سادات می دهد همگی را

کسی که کار مهم با ذوات داشته باشد

دمشق جمع پریشان کربلا و بقیع است

اگر چه فاصله با این نقاط داشته باشد

وزیده پرچم ارباب رو به سوی دمشقش

به خواهرش همه جا التفات داشته باشد

رقیه تا که نخواهد از عمه مشک عمو را

مباد سوریه رود فرات داشته باشد

قسم به اشک رباب و قسم به گوش سه ساله

زیارت تو دوتا احتیاط داشته باشد

مهدی رحیمی

بانوی والا

کیست بعد از فاطمه بانوی والا، زینب است

آنکه ما را جمع کرده دور مولا زینب است

کیست آنکه ارث از مادر بزرگش برده است

آنکه او را چون خدیجه خواند طاها، زینب است

احترامش بر همه واجب به دستور خداست

کیست بانوی دو عالم بین زنها زینب است

مریم و آسیّه و هاجر کنیز درگهش

دختر إنسیّهُ الحَوراست، حورا، زینب است

در رسالت از همه پیغمبران پیروز تر

می توان گفتا رسول آل زهرا زینب است

زینتِ دوش نبی باشد حسین فاطمه

زینتِ نام علی، محبوبِ بابا زینب است

از جلال فاطمه چیزی ندارد کم یقین

بی گمان آئینه ٱم أبیها زینب است

چون حسن یکتاست در حزن و بکاء و حلم و صبر

با حسینش در مسیر عشق، همتا زینب است

کربلا از منظرِ دین، قلب تاریخ است و بس

ایستاده آنکه در دینش سراپا زینب است

کوهِ صبرش گر بخوانم باز نامی نارساست

حضرت ٱم المصائب، کنز الأسما زینب است

داستان راستان نینوایش خواندنیست

راست قامت تر ز هر بانوی عظما زینب است

بُرده حتی حضرت ارباب بر سقّا پناه

آنکه داده آبرو حتی به سقّا زینب است

داغ هفتادو دو تن دیدن ولی شاکر شدن!

آنکه کرده قتلگه را چون مصلّا زینب است

این کرامت چیست، او بارِ امامت می کشد!

کیست آنکه مانده تا محشر معمّا زینب است

تازیانه خوردن و دم بر نیاوردن ز چیست؟

آخرِ ایمان و مردی در دو دنیا زینب است

روی نیزه در برِ هجده سرِ از تن جدا

آنکه میخواند بلا را جمله زیبا زینب است

میکند کاخ ستم را زیر و رو با خطبه اش

آنکه سازد خصم را رسوای رسوا زینب است

چون به کوفه صوت حیدر شد بلند از حنجرش

حاضران گفتند این مولاست، اما زینب است

از حرم تا قتلگه، تا کوفه، تا شام بلا

آنکه هستِ خویش را دیده به یغما زینب است

العجب یارب از این صبر و بصیرت، این وفا

استقامت میوه شیرینِ هر یا زینب است

می شود قامت کمان، اما نیفتد پرچمش

رهبرِ مردان، علمدار سَبایا زینب است

راستی مردانِ مرد اهل حریم زینبند

کشتگان وصل را مسئولِ امضا زینب است

هر پرستوی مهاجر را که دیدی سینه سرخ

در حقیقت کشته فرزند زهرا زینب است

دشمنانش خواستند از غِیظ تخریبش کنند

باز آنکه ماند در تاریخ بر جا زینب است

این همه دارد مقام و اینهمه دارد شرف

باز هم عبد سراپا در مصلا زینب است

جلوه یا نور و یا قدوس میدانید کیست؟

در دل محرابِ خود نورِ مُجلّا زینب

آخرین سوغات او از کربلا یک پیرهن

کشته یک کهنه پیراهن به معنا زینب است

محمود ژولیده

ساعات آخر

کنج حیاط خانه خود، بین بسترش

بانو رسیده بود به ساعات آخرش

خیره به گوشه ای شده بود و یکی یکی

رد می شدند خاطره ها از برابرش

خورشیدوار، در تب گرمای شهر شام

می سوخت آسمان ز نفس های آخرش

همراه هر نفس زدنش، آه می کشید

آن کهنه یادگاری خونین دلبرش

هر روز، روضه داشت؛ حسینیه ی دلش

این مدّتی که بود بدون برادرش

یک سال و نیم میل تبسّم نکرده بود

از خنده رو گرفت، لب روضه پرورَش

یک سال و نیم با عطش آن کویر سُرخ

دریای اشک بود دو تا دیده ی ترَش

یک سال و نیم بود که او آب رفته بود

یعنی که بیشتر شده بود عین مادرش

وقت سفر چقدر غریبانه پر کشید

مثل حسین سرور و سالار بی سرش

دختر سلطان دین

السلام ای دختر سلطان دین

السلام ای زینت عرش برین

السلام ای تالی خیرالنسا

السلام ای جلوه اهل کسا

السلام ای دختر حبل المتین

وارث حلم امیرالمومنین

السلام ای بانوی مرد آفرین

گفته بر صبرت خدایت آفرین

رخصتی ده تا بگویم شرح تو

فرصتی ده تا بگویم مدح تو

مدح تو فوق بیان و درک ماست

مدح تو کار خدای ماسواست

ای امیر المومنین حیران تو

حضرت روح الامین دربان تو

انبیا و اولیا پابست تو

گریه ماه محرم دست تو

عالم و آدم گدای خوان تو

ما همه شرمنده احسان تو

ای سراپا عصمت و عز و وقار

حضرت صدیقه را آئینه دار

ای فدای ذکر یا رب یا ربت

ای ملائک عاشق اشک شبت

از تو خواهش می کند خون خدا

در نماز شب کنی او را دعا

ذوالفقار حیدری در کام تو

کوفه با تیغ سخن شد رام تو

تو حسین بن علی را یاوری

کشتی نوح خدا را لنگری

ای که نامت ذکر هر روز و شب است

ای خدا فرموده نامت زینب است

ای فدای نام تو عالم همه

تو حسینی یا حسن یا فاطمه (س)

بعد زهرا بر زنان سرور تویی

بر حسین بن علی مادر تویی

بعد زهرا دیده ای رنج و محن

گریه کردی بحر مادر چون حسن

بعد زهرا دیده ای شق القمر

بسته ای با معجرت فرق پدر

بعد زهرا دیده ای داغ پدر

بعد زهرا دیده ای لخت جگر

بعد مادر دیده ای رنج و بلا

با برادر بوده ای کرب و بلا

پیکر صد چاک اکبر دیده ای

ای بمیرم ذبح اصغر دیده ای

دیده ای خون خدا مضطر شده

دیده ای سبط نبی بی سر شده

آمدی از خیمه ها با چشم زار

زینبا کردی عبور از نیزه زار

آمدی در قتلگه با اشک و آه

دیده ای تو پیکر صد چاک شاه

با دلی آرام و قلبی استوار

دست بردی بر تن خونین یار

لب گشودی کای خدایا کن قبول

این قلیل قربانی از آل رسول

 محمد رستمی

خورشیدِ غم

بانوی قد خمیده، رنج و بلا کشیده

مثلِ تو کس به عالم، جور و جفا ندیده

ای شعرِ تو شکسته، در حنجر و گلویم

ای درد تو هزار و، من از کدام گویم؟

ای بغضِ خسته تو، در سینه ام نهفته

شعرم ز غربتِ تو، جز اندکی نگفته

می سوزم، در آتشِ غمِ تو

اشکِ من، دارو و مرهمِ تو

ذکرِ لبِ تو والعصر، با شرحه شرحه آه!

خورشیدِ غم بر آید، همراهِ گریه با ماه

ای ابرِ آسمانت، هر شب بهانه دارد

در کنجِ غربت و غم، گل آشیانه دارد

مصداقِ آیه های، صبر و سکوتِ قرآن

از تو به آیه آیه، شد کربلا نمایان

آید سکوتِ سرد از، کرببلای عشق ات

آید صدای درد از، گلدسته دمشق ات

می سوزم، در آتشِ غمِ تو

اشکِ من، دارو و مرهمِ تو

هستی محرابی

چرخ و فلک و ستاره حیران دیدم

آن محنت و غم که کس ندیده، آن دیدم

نوحی به هزار سال یک طوفان دید

من نوح نیم هزار طوفان دیدم

حِلم او صبر و توانایی زدست صبر برد

عِلم او از دست هر دانا کتاب انداخته

تا قیامت وصف او «موزون» اگر گویی کم است

زان که حق او را چو خود در احتجاب انداخته

موزون اصفهانی

با داغ و فراق آشنایی زینب

بر درد غم عشق، دوائی زینب

سوگند به مظلومی زهرا و علی

تو فاطمه کرببلائی زینب

ناموس حق عقیله عفیفه مکرمه

طبق حدیث عالمه بی معلمه

ارواح و جن و انس و ملک خادمش همه

 روحش شبیه شیشه ای از نور قائمه

جان می سپارم و دم آخر دلم خوش است

دیدار تو مقارن این جان سپردن است

یک سال و نیم خواهر تو مرد و زنده شد

یک سال و نیم کار دلم غصه خوردن است

هادی ملک پور

به شیعه آبرو داده وجود زینب کبری

یقین و صبر بوده تار و پود زینب کبری

اگر خالی ست جایش در کسا اما خدا پر کرد

نماد پنج تن را در وجود زینب کبری

حسن کردی

نه مشتاق گلزار و نهرم حسین

شده زندگی بی تو زهرم حسین

تو رفتی و یک سال و نیمه که من

با هر چی خوشی بوده قهرم حسین

مظاهر کثیری نژاد

ستاره، گریه و الماس با من

شب است و بوی زخم یاس با من

تمام حزن زینب را بخوان، باز

گلوی زخمی احساس با من

صادق رحمانی

بزن شرر به دل دشمنت به یکباره

بخوان یکی دو خطابه میان گهواره

خطابه های تو از حرف مهتران، خوشتر

شمیم عطر تو از سدره جنان، خوشتر

به راه عشق تو مُردن، ز نقد جان، خوشتر

دمشق توست ز جنات عرشیان خوشتر

توقعات گداهای سفره ات بالاست

وصال کرببلا بی دمشق بی معناست

تو یادگار علی؛ سینه سوز فاطمه ای

به علم عالم امکان تویی که عالمه ای

به صبر و حلم رقیه تویی که خاتمه ای

ای اوج عشق حسین، عشق شاه علقمه ای

فرات خون شده هر چشم کربلای حسین

چرا که جای تو خالی است بین آن حرمین

چه سنگها که شکستند در پی قدمت

چه داغها که نشستند بر دل المت

چه اشکها که روان شد ز شوره زار غمت

چه ناله ها که فرو ریخت در شب حرمت

نشسته در دل خون، پاره مفاتیحت

و ریخت روی زمین دانه های تسبیحت

چو تیغ ها به گلوگاه زخم، رو کردند

ز خون پاک حسینت همه وضو کردند

غبارها، تن مجروح را رفو کردند

هزار بوسه به جای تو بر گلو کردند

نگینِ روشنِ انگشتر تو را بردند

به روی ناقه عریان تو را کجا بردند

سری بلند شد از نی، تو را نظاره گرفت

دمی که سنگ حرامی تو را اشاره گرفت

شکست تا که برای تو راه چاره گرفت

برات با لب خونبار، استخاره گرفت

اگرچه بر سر نیزه حسین اقامت کرد

اراده کرد اگر هر کجا، قیامت کرد

رضا دین پرور

به روی دل، غم و داغ تو را گذاشته ام

به روی شانه خود کربلا گذاشته ام

برای آن که مرا غُصه تو پیر کند

به روی کلِّ جوانیم پا گذاشته ام

برای آن که بگویم هنوز فکر توام

ببین که پیرهنت را کجا گذاشته ام

شکسته تر شده این دل، دل بدون حسین

شکسته تر شده هر چه دوا گذاشته ام

اگر بناست ببینی مرا بیا گودال

که خویش را لب گودال جا گذاشته ام

هنوز خون گلوی تو رنگ موی من است

گمان مبر که به مویم حنا گذاشته ام

نشد اگر چه تنت را کفن کنم اما

هنوز هم کفنت را سوا گذاشته ام.

رسالت وفاداری

چون او کسی به راه وفا یاوری نکرد

خون جگر نخورد و پیام آوری نکرد

زینب، که مثل او کسی از داغدیدگان

با اشک چشم خویش، گهر پروری نکرد

بعد از وداع روز دهم، با ستارگان

کوتاهی از وظیفه هم سنگری نکرد

در حقِّ غنچه های دل افسرده یتیم

چون او، کسی مراقبت و مادری نکرد

بعد از امام آینه ها، با کلام نور

هیچ آفتاب، این همه روشنگری نکرد

همراه کاروان اسیران، خدای صبر

کاری به جز رسالت و پیغمبری نکرد

جز او، که بود شاهد محمل نشین، کسی

دیدار، تازه، با گل خاکستری نکرد

در سایه بان محمل غم، با هلال خویش

جز صحبت از شکوه و بلنداختری نکرد

ویرانه بود و دربه دری، باز لحظه ای

غفلت ز حال لاله نیلوفری نکرد

یادش، هماره مظهر عزّت مداری است

نامش، همیشه بر لب ایام جاری است

محمدجواد غفورزاده

نقش بهشت، جای کف پای زینب است

روی حسین، مهر دل آرای زینب است

موی حسین، لیله اسرای زینب است

زیباترین مطاع به بازار روز حشر

در نزد اهل بیت، تولای زینب است

دارالزیاره و حرم قدس کبریاست

هر سینه ای که طور تجلای زینب است

هر لحظه ای که بگذرد از گردش زمان

در چشم ما قیامت کبرای زینب است

فریاد خون پاک شهیدان کربلا

تا روز حشر، خطبه غرای زینب است

مکتب نرفته عالمه عالم وجود

ایثار و صبر، درس الفبای زینب است

دوزخ تنم بسوزد اگر غیر از این بوَد

نقش بهشت، جای کف پای زینب است

مگذار تا به خاک فتد اشک دیده ات

این اشک نیست، گوهر دریای زینب است

نامی که می برد همه جا دل ز پنج تن

باور کنید، نام دل آرای زینب است

در روز حشر، آینه نور می شود

پرونده ای که پای وی امضای زینب است

گر در خرابه خُفت، نکاهد مقام او

چون سینه رسولِ خدا جای زینب است

جبرانِ جای خالی، زهرا کند علی

او را نظاره تا که به سیمای زینب است

بگشوده دست، بهر قنوت نماز شب

نام حسین بر روی لب های زینب است

خون حسین یافت بقا از خطابه اش

دین سرفرازِ همت والای زینب است

سیل بلا جمیل بوَد در نگاه او

دریای خون، بهشت تماشای زینب است

شب های بی حسین که ذکرش بوَد حسین

شب های قدر و لیله احیای زینب است

رأس حسین: طور تجلا به نوک نی

بازار کوفه: سینه سینای زینب است

افتاده اند زنگ شترها هم از صدا

این معجز اشاره و ایمای زینب است

بالله بقا دهنده قرآن و اهل بیت

خون حسین و منطقِ گویای زینب است

یک بوسه مثل بوسه پرمهر فاطمه

بر حنجر بریده، تمنای زینب است

چون جای تازیانه بر اندام مادرش

آثار کعب نیزه به اعضای زینب است

وقتی کنار طشت طلا ایستاده است

چشم حسین بر قد و بالای زینب است

دشنام و خنده و کف و خاشاک و خاک و سنگ

در شام و کوفه بهر تسلای زینب است

میثم برای دخت علی اشک چشم تو

دُرّی گران بوَد که ز دریای زینب است

حاج غلامرضا سازگار