به گزارش افکار نیوز،او ۱۴ شب در برنامهاي با عنوان فستيوال موسيقي تهران به روي صحنه رفت و علاقمندان به موسيقي كلاسيك را در تالار وحدت گرد هم جمع كرد و در حالي وارد خبرگزاري ايسنا شد كه گرد و غبار تهران طي اين چند هفته او را به شدت به سرفه انداخته است.
آنچه در پی میآید، گفتگوی غیر رسمی ایسنا با لوریس چکناواریان است که از عشق به کشورش، سنین کهنسالی، علاقه ملت ارمنستان به مردم ایران و…میگوید.
*آقای چکناواریان شما از ۷۵ سال عمرتان، چند سال به موسیقی خدمت کردهاید؟
از ۵ سالگی موسیقی را آغاز کردم. البته تمام زندگیام هم که موسیقی نبوده است به هر حال درس خواندهام شیطنت کردهام و روزهایی را بیخودی هدر دادم. شما که بهتر میدانید، ما عادت کردهایم زندگی را مثل بادکنک باد کنیم و آخر یک سوزن به آن بزنیم. موسیقی چند درصد از زندگی من است. وقتی هشت ساعت میخوابیم و هشت ساعت کارهای روزمره را انجام میدهیم دیگر چه چیزی برای زندگی کردن میماند؟
*طبیعتا شما بخشی از زندگی خود را در سفر و در کشورهای مختلف گذراندید؟
بله خوشبختانه سفرهای زیادی داشتم.
* چه طور شد که شما از بروجرد سر درآوردید؟
مادرم در جریان قتل عام ارمنستان به ایران آمد. زیرا آنجا دو میلیون نفر قتل عام شده بودند و پدرم هم از زندانهای استالین فرار کرده بود. این در حالی بود که پدربزرگم رییس بهداری بروجرد بود. پدرم پس از فرار کردن به ایران آمد و در راهآهن با مادرم آشنا شد. آنها عاشق همدیگر بودند، اما وقتی موفق به ازدواج با یکدیگر نشدند، تصمیم گرفتند شبانه با هم فرار کنند. در حال فرار هر دوی آنها زندانی شدند. اما وقتی دیدند که این دو نفر تا چه حد عاشق هم هستند، گفتند زندانی بودن این دو نفر فایدهای ندارد. این طور شد که خوب یا بد، من متولد شدم.
*پس بیجهت نیست که این قدر به کشورتان علاقمند هستید؟
عشق است دیگر؛ من از دو سالگی به تهران آمدم و لالهزار، جمهوری و نادری را محله خودم میدانم. از این محل جای دیگری نمیروم؛ کشور من همین محله است. تمام کوچه وپس کوچهها و آدمها را خوب میشناسم. ساختمانها را میشناسم و همین جا راحتم.
*معمولا چقدر از سال را در ایران میگذرانید؟
بستگی دارد؛ گاهی یک سال کامل در ایران هستم و گاهی شش تا هشت ماه. در اینجا میمانم. اگر قصد آهنگسازی داشته باشم در ایران میمانم؛ در ایران راحتتر هستم چون باید برای آهنگسازی در فرهنگ کشور خودم باشم. در فرهنگ کشور دیگر نمیتوانم آهنگسازی کنم.
*این در حالی است که خیلیها فکر میکنند فرهنگ شما فرهنگ ارمنستان است؟
اینکه میگویید یعنی چه؟ ارمنی بودن به چه معناست؟ زمان کورش کبیر ۲۸ پادشاه در ایران حکومت میکردند و همه در کنار هم بودند. امروز فقط سرحدات مرزها تغییر کرده است. این دلیل نمیشود که فرهنگ من ایرانی نباشد. فرهنگ ایران زنده است. ترک، لر، کرد و ارمنی همه ایرانی هستیم.
*ما ایرانیها تلقی عمومیمان این است که در بین شما ارمنیها آدم بد وجود ندارد. آیا شما هم این را قبول دارید؟
امکان ندارد. یکی از آن بدها من هستم! بشر، بشر است. فرقی ندارد مال کجا باشی. کلمه «اقلیت» فقط در ایران وجود دارد. چرا که ایرانیها مردم را از دیدگاه مذهب میسنجند. در زمان مشروطیت یک نفر اشتباه کرد و کلمه اقلیت را رواج داد اما این مفهوم درست نیست.
در یک خانواده نباید بگوییم یکی تنی و آن یکی ناتنی است. همه ما یکسانیم من هم در ایران متولد شدم. اما وقتی کسی را در چارچوب قرار میدهی «گتو» به وجود میآید و این خطرناک است. ارمنی ها مهماننوازی ایرانیها را میبینند و در مقابل آن نمک نشناس نیستند. اما این بحثرفتار مردم را عوض کرده و آنها را عصبی میکند. در هیچ کشوری نباید «گتو» وجود داشته باشد. من بین آدمهایی بزرگ شدم که در زندگیشان خیلی رنج کشیدند، اما ارامنه آدمهای فرهنگدوستی هستند.
*ارامنه معمولا یا آدمهای صنعتی هستند یا آدمهای هنری، اینگونه نیست؟
ارامنه آدمهای جالبی هستند، اما راجع به آنها خوب صحبت نشده است. آنها جنگجوترین آدمهای دنیا هستند. بسیاری از ژنرالهای کشورهای شوروی که بر ضد نازی جنگیدند، ارمنی بودند. آنها دانشمند هم هستند و در عین حال هنر را هم دوست دارند. اما باید بگویم ارمنیها اهل دو چیز نیستند که گاهی چوبش را هم میخورند. یکی سیاست و دیگری تعارف کردن است. ما ارمنیها تعارف نداریم و خیلی رک هستیم. برای مثال شاید من برای رهبری ارکستر به آنجا بروم و همه بعد از اجرا بگویند کار چکناواریان مزخرف بود اما لازم نیست به من دروغ بگویند و از من تمجید نابجا بکنند. این در حالی است که در همه جای
دنیا سیاست حرف آخر را میزند. ارمنیها تقریبا مثل آلمانیها هستند اما آلمانیها شانس آوردهاند که ۷۰ میلیون هستند و ارامنه جمعیتشان محدود است.
به هر حال ارامنه در سینما، تئاتر و موسیقی ایران نقش داشتهاند و اولین ترجمههای شکسپیر به فارسی کار ارامنه بود. اما روابط عمومی خیلی خوبی ندارند.
*اما شما که روابط عمومی خیلی خوبی دارید و خیلی خوش اخلاق هستید؟ چون من ایرانی هستم و در میان ایرانیها بزرگ شدم. میدانید کنسرت دادن در ارمنستان خیلی کار سختی است چون کسی با تو تعارف ندارد و اگر از اجرایت خوشش نیاید روز بعد به تو سلام هم نمیکند.
*اما شما در ارمنستان کنسرتهای زیادی داشتید!
بله. من در راه استقلال ارمنستان بر ضد شوروی کنسرتهای زیادی داشتم و این برایم تجربه خیلی بزرگی است.
*شما به عنوان یک موسیقیدان چه نقشی در این فعالیتهای سیاسی داشتید؟
من بر ضد شوروی کنسرت دادم و سرود ملی آنها را عوض کردم.
*راست است که ابوالقاسم لاهوتی در آنجا وزیر فرهنگ شده بود؟ چنین چیزی را نشنیدم. اما حتما در مورد آن تحقیق میکنم البته این موضوع غیر ممکن نیست.
* شما ۱۴ شب در قالب فستیوال در تالار وحدت کنسرت دادید. این فستیوال را خودتان پیشنهاد دادید یا پیشنهادی از سوی بنیاد رودکی بوده است؟ آنها از من دعوت کردند و من هم پیشنهاد آنها را پذیرفتم و یک فستیوال برگزار کردیم.
*آیا نام فستیوال موسیقی تهران را خودتان انتخاب کردید؟ در همه شهرهای دنیا فستیوالهایی مانند فستیوال وین، نیویورک و … برگزار میشود، با خود گفتم چرا فستیوالی به نام تهران نباشد. تهران یک نام بینالمللی است و همه آن را میشناسند.
*بازخورد مخاطبان از این ۱۴ شب اجرا چطور بود؟ استقبال خیلی خوب بود. گاهی وقتی کنسرتی میدهی راضی نیستی. اما وقتی می بینم مردم راضیاند، خوشحال میشوم. البته چیزی که تو فکر میکنی و مردم فکر میکنند با هم تفاوت دارد. برایم مهم است که مردم نظرشان خوب باشد. اما اگر درست با مخاطب ارتباط برقرار نکنید اجرا به درد نمیخورد. اما با اینکه هرشب فوتبال پخش میشد، استقبال خوب بود.
در تمام دنیا تمام سالنهای کنسرت ۱۰ تا ۲۰درصد در شبهای فوتبال خالیاند. فوتبال رفته رفته اپیدمی شده است. فوتبال دیگر تبدیل به یک ویروس اجتماعی شده و از حالت ورزشی در آمده و تبدیل به قمار شده است. کاشکی به هنر هم همین قدر توجه میکردند.
*به نظر میرسید تبلیغات در روزهای اول اجرا خوب نبود اما روزهای بعد بهتر شد و مخاطب بیشتری جذب کرد؟ بله. متاسفانه این یک ضعف است و گاهی در آشپزخانه ۱۰ نفر آشپزی می کنند. هر کس می گوید فلانی مقصر بود و با هم هماهنگ نیستند. گاهی هم بر ضد هم کار میکنند. اما خوشبختانه مردم به تدریج متوجه شدند و روزهای بعد تبلیغات بهتر شد. موقعیت خیلی خوب نبود و کنسرت با فوتبال همراه شده بود اما در هر حال شکایتی ندارم و از استقبال مردم راضیام.
*البته چارهای هم وجود ندارد، چون فقط در همین ایام میتوان کنسرت داد.
کنسرت دادن در ایران کار سختی است. چرا که فقط یک شب یا دو شب را میتوانی برای کنسرت انتخاب کنی. اگر بخواهی فستیوال درایران برگزار کنی به ندرت میتوان دو هفتهای را پیدا کرد که در آن مناسبتی نباشد. علاوه بر آن امتحانات دانشجویان نیز دخیل است. بهترین زمان برای کنسرت دادن در ایران، ماه شهریور و اردیبهشت است.
*البته باید ماههای قمری را هم در نظر گرفت.
بله. اما اتفاق افتاده که به مدت یک ماه یک فستیوال را در ایران رهبری کنم. مانند «لیلی و مجنون» و «خسرو و شیرین» که چند سال پیش اجرا شد. اما متاسفانه تعطیلات زیاد است و بیشتر کنسرتهای یکی دو روزه برای اجرا در ایران مناسب است.
*برای انتخاب رپرتوار در این اجراها چه ویژگیهایی را در نظر میگرفتید و دلیل تفاوت آنها چه بود؟
به هر حال باید قطعاتی را در این کنسرت اجرا میکردیم که برای ارکسترهای زهی نوشته شده باشند و ما به غیر از چند ساز زهی، هارپ و پیانو ساز دیگری نداشتیم. در واقع کار مجلسی در همه دنیا مرسوم است.
*این فستیوال تا چه حد میتوانست برای دانشجویان موسیقی مفید باشد؟
تصمیمگیری بر عهده خود آنهاست. به هر حال با این فستیوال شرایطی برایشان فراهم شده بود تا آنها بتوانند آثار برتر کلاسیک را به همراه سولیستهای حرفهای بشنوند. آنها به جای اینکه سی دی بخرند و موسیقی گوش کنند، میتوانستند یک اجرای زنده با کیفیت خوب ببینند.
*شما هر شب با یک سولیست روی صحنه میرفتید، آنها بر چه مبنای انتخاب شده بودند و دلیل تغییر رپرتوار در برخی شبها چه بود؟
سولیستها بر مبنای آثار انتخاب میشدند، باید در نظر میگرفتم که هر سولیست آثار کدام هنرمند را بهتر مینوازد. دلیل تغییر رپرتوار هم در شب اول، تولد آرام خاچاطوریان بود. خاچاطوریان را خوب میشناسم وقتی یادم افتاد آن روز جشن تولدش است، تصمیم گرفتم اجرا را با قطعهای زیبا از او آغاز کنم البته شب آخر هم از قطعات او خیلی استفاده شد.
*قرار بود در یکی از شبهای فستیوال ژاله صادقیان در کنار اجرا دکلمه کند، اما ایشان به علت بیماری به اجرا نیامدند؛ آیا این نکته در کنسرت شما تاثیر داشت؟
فکر نمیکنم تاثیر زیادی بر اجرای ما گذاشت. به هر حال خیلی از مردم به خاطر موسیقی به کنسرت میآیند. در کنسرت قبلی که خانم صادقیان «لیلی و مجنون» را دکلمه کردند، خیلیها به من گفتند که ما سه بار به کنسرت آمدیم. یک بار برای شنیدن موسیقی، یک بار برای شنیدن کلام و یک بار دیگر برای شنیدن هر دوی آنها آمدیم.
خوب شاید دلیلش این است که ما ایرانیها موسیقی را در طول تاریخ خوب گوش نکردهایم. در ایران، ادبیات رشد بیشتری نسبت به موسیقی داشته است برای همین است که مردم بیشتر شعر را دوست دارند. یادم است که روحالله خالقی گریه میکرد و میگفت: «لوریس من سعی کردم در برنامه «گلها» مردم را به موسیقی بیکلام عادت دهم اما هر وقت صدای خواننده قطع میشود، آنها رادیو را خاموش میکنند.» آنچه باید در نظر گرفت این است که این کشور، کشور کلام است. اما هستند کسانی هم که به موسیقی علاقه دارند.
*فکر میکنم آخرین شب فستیوال فضایی متفاوتی داشت، چرا که با تولد شما همراه شده بود؟
بله اما آن روز تولد من نبود. در اروپا رسم است که هر سال را به نام یک نفر انتخاب میکنند و تمام سال به اسم او نامگذاری میشود. برای مثال از سال بتهوون یاد میکند. البته همچین رسمی در ایران رایج نیست.
به هر حال ۷۵ سال عمر من مثل ۷۵ ثانیه گذشت. آخر زندگی ما هم که زندگی واقعی نیست. دایم در گیر و دار قوانین اجتماعی هستیم. این قوانین اینقدر ما را اشتباه بار آوردهاند که همه مانند موتور کارخانه عمل میکنیم. همه روی یک ریل ایستادهایم و منتظر متوقف شدن هستیم و در هر مسیر وظیفهای مشخص برای خود تعیین کردهایم.
مثلا میگوییم اکنون سن ازدواج است و حالا نوبت بچهدار شدن است و دیگران هم میگویند که فلانی کی میمیرد که ارثاش به ما برسد؟ آخر این مفهوم ندارد. تمام سیستم فکری ما اشتباه است. هر کس دنیا را اینگونه شروع کرده، اشتباه شروع کرده است. چرا مثل ماشین الات زندگی میکنیم و فکر میکنیم آمدهایم تا به خاتمه برسیم؟
*در کنسرت شما مردم حتی گاهی دست هم زدند خیلی ها فکر میکنند که این نکته بدی است؟
نه اصلا، این یک سنت اروپایی است. بعد از یک سمفونی سنگین باید چیزی به گوش مخاطب برسانیم که سبک شود. درست مثل اینکه وقتی غذای سنگین میخورید، بعد آن شیرینی یا شکلات میل میکنید؛ هنر هم همین است.
بعضی رهبرها خودشان را زیادی جدی میگیرند. کسی گناهی نکرده که من موزیسین هستم. من هم گناهی نکردم. قرار نیست چون من موسیقیدانم از مردم جدا باشم.
*شما همیشه در حین اجرا با مخاطب شوخی هم میکنید؟
مخاطبی که آمده موسیقی بتهوون، شوپن و … را بشنود گاهی ذهنش هم خسته است. دیگر دنیا عوض شده است. این اجراها برای زمان امپراطوریها است. الان عصر دموکراسی است. ما هم بشر هستیم و جزیی از اجتماع به حساب میاییم. باید همرنگ مردم باشیم. البته نمیدانم شاید من هم اشتباه میکنم.
*ما همیشه عادت کردیم که در کنسرتها رهبر کنسرت را یک حاکم و از یک طبقه دیگر بشناسیم اما در اجرای شما مردم هم جزوی از اجرا هستند؟
بله. به خاطر اینکه هنر دیکتاتوری نیست. هنر دموکراسی است. کسی که بلیت خریده و به کنسرت آمده، گناهی نکرده است او آمده که از اجراها لذت ببرد، پس باید دیوارها را برداریم.
*فکر نمیکنید حضور شما در ایران گاهی به این معنا بوده که مسئولان بیلان کاری خود را پر کنند و بگویند از چکناواریان دعوت کردیم و او برایمان برنامه اجرا کرد؟
نمیدانم چه بگویم، آخر نمیتوانیم مطمئن شویم. به هر حال سپاسگزارم که آنها این لطف را کردند و این کنسرت را برایم برگزار کردند. هدف و منظورشان را هر طوری میتوان آنالیز کرد. البته هر طور آنالیز میکنی آخرش به اشتباه میرسد. هیچ وقت به واقعیت نمیرسی. البته باید این را هم بگویم آقای حسینی هم مرد روشنفکر و هنردوستی است.
*شما در نشست خبریتان از آثاری صحبت کردید که هیچ گاه آنها را اجرا نخواهید کرد؟ چرا؟
اپراها و آثار زیادی را نوشتهام که مطمئن هستم. هیچ گاه در طول زندگیام اجرا نخواهند شد. دلیلش هم نبودن اسپانسر است. شاید در ایران سرمایهگذار داشته باشیم، ولی اسپانسری نداریم چون پولی برنمیگردد.
در تمام دنیا ۸۰ درصد کنسرتها را دولت و مردم حمایت میکنند. دولتها در سال ۱۰۰ میلیون دلار به ارکسترها هدیه میدهند. دلیلش هم این است که آنها نمیتوانند بدون فرهنگ زندگی کنند. شهری که فرهنگ نداشته باشد، قابل زندگی نیست.
البته مردم هم کمک میکنند. برای مثال در آمریکا دولت برای هنرهزینه نمیکند و سرمایهگذاران هم به سمت موسیقی پاپ و جاز میروند. خرج موسیقی کلاسیک بالا است و حتی اگر قیمت بلیت چند دلار باشد، خوب نمیفروشد.
*نوازندگان شما همگی ارمنی بودند. تلقی آنها پس از اجرا نسبت به ایران چگونه بود؟
ارمنیها ایرانیها را میپرستند. احساسات، اخلاق و فرهنگ، هیچ گاه عوض نمیشود. ما دو ملت همیشه با هم بودیم و مثل دو برادر هستیم. ایران مثل خانه ارمنیها است.
*شما در نشست خبریتان از ساخت یک فیلم هم خبر دادید؟ آیا این یک موضوع جدی است؟
بله، میخواهم فیلم بسازم و خودم در آن بازی کنم. دنیا به سرعت پیش میرود ما نباید درجا بزنیم. نقاشی میکشم و مجسمهسازی هم میکنم.
*پس میخواهید تا مدتها جوانی کنید؟
من به پيري اعتقادي ندارم. اينها همه مرزبنديهاي اشتباه است. وقتي سن بالا ميرود زيباييهايت به درونت نفوذ ميكند آدمهاي ظاهربين ميگويند تو پير شدهاي اما بايد بگردي و زيباييها را در خودت پيدا كني، من حالا حالاها كار دارم و ميخواهم به علايقام برسم.
شناسه خبر:
۱۱۷۳۴۰
لوریس چکناواریان: من هنرمندم، نه دیکتاتور
لوریس چکناواریان را خیلیها میشناسند و البته خیلیها هم فکر میکنند او هنرمندی به شدت تحت تاثیر موسیقی غرب است، این در حالی است که چکناواریان میگوید به غیر از ایران و فرهنگ خودش نمیتواند در هیچ کجای دنیا اثر موسیقی خلق کند.
۰