«پروژه تاریخ شفاهی سینما و تئاتر » این بار سراغ محمدحسین فرحبخش فیلمنامه نویس، کارگردان و تهیه کننده سینما رفته است. این فیلمساز ۶۳ ساله کار خود را با تهیهکنندگی فیلم سینمایی « ریشه در خون » در سال ۱۳۶۳ آغاز کرد.
محمدحسین فرحبخش از خانواده خود و چگونگی ورود به عرصه سینما صحبت کرد. از مخالفت پدر با پرداختن به سینما گفت. تا پایان گفت و گو هم از کشمکشی طولانی با مدیران دولتی دهه ۶۰ عرصه سینما حرف زد. او معتقد است باید همان سینمای قبل از انقلاب اسلامی را منهای مسائل فرهنگی ادامه میدادیم و عوض کردن ریل سینما غلط بود. مشروح مصاحبه با این هنرمند در پی میآید.
شما در یک خانواده مذهبی بزرگ شدید. کار حرفه ای تان در حوزه سینما را هم در دهه ۶۰ شروع کردید. با توجه به این که در آن روزگار نگاه خوبی به این هنر وجود نداشت آیا با خانواده تان به مشکل برنخوردید؟
خانواده ما مذهبی سنتی بود اما عوامانه نبود. سنتی بود اما به روز بود. پدرم با علما و سیاسیون در ارتباط بود. پدرم یک فرد سیاسی بود و با اشخاصی چون شهید مطهری نشست و برخاست داشت. البته ایشان روحانی نبود.
توصیه سینمایی شهید بهشتی
پدرتان موتلفه ای بود؟
نه، به جایی وابستگی نداشت. اما از قبل از انقلاب با تمام کسانی که بعد از انقلاب سردمدار حکومت شدند ارتباط داشت. حرفه سینما و تلویزیون قبل از انقلاب جرمی نابخشودنی بود. سال ۵۸ یکبار با پدرم به دفتر حزب جمهوری اسلامی رفته بودیم، چون پدرم آنجا زیاد می رفت. شهید بهشتی را دیدیم. بحث سینما شد و شهید بهشتی خیلی تاکید داشت که بچه مسلمان ها باید بروند و سینما را بگیرند. البته این را نقل به مضمون میکنم.
پدرم بعد از آن که از دفتر حزب بیرون آمدیم گفت آقای بهشتی این حرف را برای من و تو نمیگوید بلکه برای دیگران میگوید.
من سال ۶۱ وارد سینما شدم. از همان سال مقداری با خانواده سر علاقه مندی به سینما چالش پیدا کردم و سالها این چالش ادامه پیدا کرد. هفت، هشت، ده سال چالش داشتم و سرانجام حاج آقا(پدرم) چون میدید ما از آن رویهای که او میخواست خارج نشدهایم از مخالفتش دست برداشت. البته هنوز ذهنیت پدر درباره سینما ناشی از فیلم های قبل از انقلاب بود اما کم کم متقاعد شد که درست است و باید این کار را انجام داد. ایشان تاکید داشت جایی که پول میخواهد اعتقاد را خراب کند پول را بینداز دور. این کار خیلی سختی است ولی من سعی کردم تا امروز به لطف الهی این کار را انجام دهم.
اتهام نابخشودنی
شما جزو نخستین چهرههایی هستید که در سال ۱۳۶۲، فیلم ریشه در خون را با حضور بازیگران، کارگردان و عواملی حرفهای چون فرامرز قریبیان، اکبر زنجانپور، بابک بیات و.. ساختید. در ابتدای این راه، تا چه اندازه با معیارهای مدیریت سینمایی دهه ۶۰ همراه بودید؟
سوژه ریشه در خون در رابطه با انقلاب بود. زمانی که این کار را شروع کردم آقای مهدی کلهر سر کار بود اما زمانی که به پروانه نمایش رسید آقایان فخرالدین انوار و سیدمحمدبهشتی و سیدمحمدخاتمی آمدند.
کلهر در زمان خاتمی هم هفت هشت ماه سرکار بود ولی چون منویات خاتمی وزیر وقت ارشاد را اجرا نمیکرد عذرش را خواستند. بعد از او هم فیلم ریشه در خون را توقیف کردند. فیلم چند ماه توقیف بود. از نشانه ها، فرم نگاه و بازیگران این فیلم میشد فهمید که مربوط به سازمان منافقین نیست اما فکر میکردند چون من جوان هستم از آدمهای وابسته به این سازمان هستم.
چرا این ذهنیت درباره شما وجود داشت؟
چون من آشنایی نمیدادم که پدرم چه کسی است. تازه سال ۷۲ بود که اهل سینما فهمیدند پدر من کیست. بعد از آن هم نام پدرم برای من امتیازات معنوی داشت اما امتیاز مادی اصلا. یعنی من دنبالش نبودم. چون اگر دنبال مسائل مالی میرفتم یا باید زبانم بسته میشد یا مانند خیلیها میرفتم و فیلمساز دولتی و حکومتی میشدم.
خاتمی سینما را با دانشگاه اشتباه گرفته بود
بعد چه شد؟
بعد از دو سه ماه که فیلم ریشه در خون رفع توقیف شد، رفتم سراغ فیلم شبشکن. این را بگویم که موضع آن موقع خاتمی و انوار و بهشتی که تئورسین داخلی آنها بود؛ عدم علاقه به سینمای مردمی، داستانی و قهرمان پردازی بود. آنها سینما را با مسجد، دانشگاه، فلسفه و نقاشی اشتباه گرفته بودند و به طور مطلق با جنبه سرگرمی سینما زاویه داشتند. اگر فیلمی ساخته می شد که با این طرز تفکر آنها مطابقت داشت اما مقداری سرگرمی هم در آن بود کاری با آن نداشتند اما اگر کسی فیلمی میساخت که جنبه سرگرمی آن غالب بود قطع به یقین برخوردهای چکشی خیلی تندی با او میکردند. به نظر من الان که سال ۱۴۰۱ است هم داریم چوب آن دوران را میخوریم.
آنها میگفتند سینما دانشگاه است. البته از نگاه من هم سینما میتواند دانشگاه باشد اما لزوما چنین چیزی نیست. سینما عبارت است از مجموعه سرگرمیها در هر نظام و هر فرهنگ و هر کشوری. فیلم ابتدا برای سرگرمی ساخته میشود. البته اگر کارگردانی توانست در قالب سرگرمی، حرفی را هم بزند باید دست او را بوسید، اما اگر حرفی را هم نزد اشکالی ندارد. هر چند من با فیلمی که بخواهد در ژانر سرگرمی ساخته شود ولی ضدفرهنگ و اعتقادات جامعه باشد مخالفم. شرع و عرف باید محترم شمرده شود. بحث من این است که فیلم نباید خلاف شرع وعرف باشد اما بقیه اش دیگر ربطی به کسی ندارد.
تماشاگران از سینما بریدند
دیگر چه انتقادی به نگاه حاکم بر سینما در دهه ۶۰ دارید؟
بهشتی و انوار اندیشهای داشتند و آن جذب شدن در سینمای جهانی بود. یعنی باید فیلمی بسازی که در آن سوی مرزها تحویل گرفته شود. شما ببینید ما چند فیلم اعتقادی ساختیم که در خارج از کشور جایزه گرفت؟ چند فیلم درباره جنگ تحمیلی ساختیم که در کشورهای دیگر مورد توجه واقع شد؟ اما فیلم هایی که اعتقادات و ملیت ما را زیر سوال برد با استقبال آنسوی آبیها روبرو شد؟ البته من با ساختن فیلمهای جنگی زیاد هم موافق نیستم. چند فیلم ساختهایم که خواسته است فرهنگ اسلامی و فرهنگ ملی مان را نشر دهد و در جشنوارههای خارجی مورد استقبال قرار گرفته باشد؟ فرهنگ اسلامی و ملی دو روی یک سکه اند. امکان ندارد شما بخواهی یکی را از دیگری جدا کنی. اگر این کار را کنی هیچ کدام به درد نمیخورد.
این نگاه به اصطلاح گلخانه ای به سینما در دهه ۶۰ چه تبعاتی داشت؟
عوارض آن را اکنون داریم می بینیم؛ تماشاگر از سینما برید.
آخر فیلم آنسوی مه یعنی چه؟ بازیگر در میدان انقلاب دارد می رود یک مرتبه تنگ ماهی از دستش می افتد و ماهی دارد میمیرد. او ماهی را میگیرد و آن را داخل حوض آب میاندازد. آن موقع میدان انقلاب حوض داشت. این کجا به درد سینما میخورد؟ اشکالی ندارد سالی سه، چهار تا از این فیلم ها ساخته شود اما بیشتر از آن یعنی خنثی کردن سینما و بیرون آوردن قهرمان از سینما.
باید سینمای قبل انقلاب را ادامه میدادیم
پس از نگاه شما راه چاره چه بود؟
ما باید سینمای قبل از انقلاب را منهای مسائل فرهنگی ادامه میدادیم. عوض کردن ریل سینما غلط بود. سینما در کشور جا افتاده بود. عین فرمایش امام خمینی(ره) را باید اجرا میکردیم. ایشان ابتدای انقلاب فرمودند «ما با سینما مخالف نیستیم با فحشا مخالفیم» فحشا اگر در مجلس قرائت قرآن باشد هم آن مجلس را حرام میکند.
در اصل سینما ربطی به فحشا ندارد بلکه این فحشا است که خود را قاطی سینما میکند.
متاسفانه بخش خصوصی نداریم
به زعم شما ما باید چکار می کردیم که آن سینما رشد عادی خود را ادامه دهد؟
همان کاری که بین سال های ۵۸ تا ۶۲ انجام شد: داستان و قهرمان.
طی آن سالها سینما آن قدر پول درآورد که به دولت مالیات هم میداد. اما از سال ۶۲ تا الان ما حتی یک سال هم نداشتهایم که سینما منفعت داشته باشد. من به شما آمار میدهم که سینما از سال ۶۲ تا کنون هر سال بین ۵۰ تا ۹۰ درصد ضرر داده است. دولت دارد پول بچه های مناطق محروم و فقیر نشین را میدهد به یک مشت تهیه کننده گردن کلفت سینما، وگرنه تا حالا سینما تعطیل شده بود.
به همین خاطر است که ما در سینما، بخش خصوصی نداریم. اگر هم میبینید چهار تا سالن سینما ساخته شده، برای این بوده که سازندگان آن بتوانند مجوز ساخت پاساژشان را بگیرند. وگرنه سینماداری اصلا نمیصرفد.
الف، ب، ج غلط بود
در همان دهه، سیاست درجهبندی هم برای فیلمها به وجود آمد. چرا خیلی از سینماگران مخالف این رتبه بندی بوده و هستند؟
آقایانی که قبلا از آنها نام بردند بین سال های ۶۲ تا ۶۵ دیدند نمیتوانند خیلی در پیشبرد سیاست گذاری هاشان موفق باشند. هنوز تک و توک فیلم های داستانی و مردم پسند ساخته میشد که چون خلاف قانون نبود نمیشد جلویش را گرفت. اگر هم میخواستند مقابل این فیلم ها بایستند سر و صدا میشد. لذا آمدند و یک کار من درآوردی کردند و فیلم ها را در قالب های الف و ب و ج گنجاندند. ج همان فیلمهایی بود که مردم میپسندیدند اما از منظر انوار و بهشتی مبتذل بود.
گویی سر فیلم گردباد هم به دردسرهایی برخوردید؟
بله. من سال ۶۴ فیلم گردباد را درباره تفاله های هستهای ساختم. این فیلم یک فیلم انقلابی بود که توسط بخش خصوصی ساخته شده بود. فرامرز قریبیان و جشمید مشایخی و ایرج راد در آن بازی کرده بودند.
در آخر فیلم، قریبیان یک آمریکایی را با دستان خود خفه میکرد. همه این قسمت های فیلم را درآوردند. میگفتند کلمه آمریکایی را بیرون بیاور و بگو یک خارجی. چرا؟ چون این فیلم آرتیست داشت.
باور نمیکنید سر این فیلم این آقایان چه هجمه ای به من کردند. اصلا گفتند چون تو گردباد را ساختی ما درجه بندی فیلم ها را طراحی و اجرا کردیم.
البته ۱۰ دقیقه از این فیلم را هم سانسور کردند و به آن اجازه پخش دادند. اما سال هاست صدا و سیما آن را بدون سانسور پخش میکند. آن هم صدا و سیمایی که این همه ممیزی دارد.
یا شما بروید فیلم غریبه مرا که در سال ۶۶ تولید شد و آقای مهدی هاشمی و اکبر عبدی در آن بازی میکردند و از فیلم های اجتماعی بعد از انقلاب بود را ببینید، به این فیلم نمره ج دادند، یعنی این فیلم مبتذل بود. در حالی که این فیلم از آن سال به بعد هر سال چند بار در صدا و سیما پخش میشود.
این آقایان با این روش خیلی ها را از سینما بیرون کردند. یعنی تهیه کننده ها ضرر کردند و از این عرصه بیرون رفتند.
یا مثلا درسال ۶۵ شاپور قریب فیلمی با عنوان بگذار زندگی کنم ساخت. این فیلم را ۲۱ روز در سینما سعدی شیراز روی پرده بردند. همه هزار صندلی این فیلم در همه سانس هایش از صبح تا شب پر بود. این فیلم آموزنده و تاثیرگذار بود. روز ۲۲ اما فیلم آنسوی مه به نویسندگی همین آقای سیدمحمدبهشتی را در همین سینما پخش کردند، فقط ۸ نفر برای مشاهده آن رفتند.
مردم که نمیدانند رتبه بندی الف و ب و ج چیست؛ فیلم جذاب باشد میروند و آن را تماشا میکنند.
خط قرمزها مشخص نبود
خط قرمزهای دهه ۶۰ چه بود؟
هیچ چیز مشخص نبود. برای مثال اگر دو نفر زد و خورد میکردند به چک سوم که میرسیدند می گفتند این آرتیست بازی است و آن را درمیآوردند. خط قرمزهای دهه ۶۰ باعث بی خاصیت شدن فیلمها شد. می خواستیم سناریو بنویسیم، میگفتند هر جای فیلمنامه دراماتیک و قهرمان بازی دارد را خودتان سانسور کنید. وگرنه دهه ۶۰ که حجاب بازیگران سینما خیلی سفت و سخت بود و این طوری نبود. اما بهشتی میگفت اگر پروانه هم به تو بدهیم نمره فیلمت را ج میدهیم و اذیتت میکنیم.
یادم هست سر فیلم دستمزد با بازی محمد صالح علا و مهدی فتحی پدر مرا درآوردند تا به آن پروانه دادند. گفتند تا فلان صحنه را درنیاوری مجوز پخش نمی دهیم. البته من تنها کسی بودم که جلوی این ها ایستادم. بقیه نابود شدند. یادم است انوار بعد از فیلم غریبه به من گفت اگر باز از این فیلم ها بخواهی بسازی از سینما بیرونت میکنیم. او عین رضاخان دیکتاتور بود و کسی جرات نمیکرد مقابلش بایستد. پاسخ دادم تو آب توی جوی هستی و من ریگ آن، من میمانم و تو میروی. همین طور هم شد از او خبری نیست ولی من همچنان در سینما فعالم.
بحث ما با انوار و بهشتی و امثالهم فقط این نبود که من چرا به بازیگران سینمای قبل از انقلاب دوباره بازی میدهم آنها کسی را میخواستند که مطابق منویات آنها فیلم بسازد که من این طور آدمی نبودم.
خاطرم است بعد از فیلم نار و نی ساخته سعید ابراهیمیفر در سال ۱۳۶۷، مد شده بود که در همه فیلم ها کارگردانان یک انار میگذاشتند تا آقای بهشتی خوشحال شود.
اناری که مد شده بود
منظورشان از گذاشتن انار چه بود؟
من نمی دانم این را از خودشان بپرسید.
یا وقتی با آقای محمدعلی سجادی، گمشدگان را ساختیم پدر ما را درآوردند. این فیلم را اگر شما ببینید لذت میبری. آنها دنبال این بودند که تهیه کننده را نابود کنند. چون فقط تهیه کننده میتوانست جلوی اینها بایستد و سایر عوامل نمیتوانستند. البته نباید از حق گذشت. این ها در دهه ۶۰ در استانداردسازی سینما خیلی کمک کردند. طوری که سینمای الان اصلا قابل مقایسه با سینمای قبل از انقلاب نیست. اما در اصل سینما که محتوای آن است، ریل گذاری غلطی کردند که آثارش تا به امروز باقی است.
چطور؛ شما که تا کنون نقاد آنها بودید؟
ببینید اصل سینما محتوای آن است. اگر از من بپرسی ما در جمهوری اسلامی سینما داریم پاسخم این است که ما در جمهوری اسلامی سینما نداریم بلکه تعدادی فیلم خوب داریم. مثالی بزنم. شما معلم یک کلاس هستید و ۲۰ دانش آموز دارید. از این ها ۵ نفر نمره ۲۰ گرفتهاند، ۵ نفر ۱۸ و ۱۰ نفر نمره زیر ده. معلم دیگری هم است که دانش آموزانش فقط ۳ نمره ۲۰ گرفتهاند اما بقیه شان نمره شان بالای ۱۵ و هیچ کدامشان هم مردود نشدهاند. به نظر شما کدام معلم موفقتر است؟ من میگویم معلم دوم. این در مورد سینمای بعد از انقلاب ما صادق است.
سیفالله داد گفت: من از دست این دوست سرطان گرفتم
در مجموع دوره های سینمای بعد از انقلاب، کدام معاونت سینمایی ها را می پسندید؟
دوره سیف الله داد و دو سال ابتدایی جواد شمقدری.
مگر سیف الله داد چه کار کرده بود؟
او به اهالی سینما امنیت داد. فیلمسازی امنیت میخواهد چرا که فکر کردن به یک فضای امن نیاز دارد. امنیت نداشته باشی و شکمت گرسنه باشد نمیتوانی فکر کنی. البته در نهایت رفقای خود سیف الله داد او را نابود کردند.
چطور؟
او چون به رفقای خود باج نداد و سینمای دولتی را تعطیل کرد و گفت بخش خصوصی باید بیاید و پول نداد، همان رفقایش که دم از حمایت از خاتمی می زدند همان ها ریشه او را زدند و باعث استعفای اجباری او شدند. حتی نایستاد ۷،۸ ماه پایانی دوره اش تمام شود. بخاطر این که از دست دوستان مثلا اصلاح طلبش داغان شد. آنها باعث شدند سیف الله عطایش را به لقایش ببخشد. خودش به من نام یکی از رفقایش را گفت و تاکید کرد که من از دست این سرطان گرفتم. خدابیامرزدش.
شمقدری همه فیلم های توقیف شده را آزاد کرد
جواد شمقدری چرا؟
دو سال اول شمقدری هم این طور بود. دو سال اول کار او عالی بود. می خواست ریل را عوض کند. اما متاسفانه این شاه نشین های خانه سینما و تفاله های تفکری دهه ۶۰ که هنوز هم هستند، به او اجازه ندادند. آنها هنوز هم تمامیت خواه هستند.
مرادتان از این ریل گذاری چیست؟
سال ۶۲ که آقایان انوار و این ها آمدند سینما را به مسیر بی خاصیت عدم قهرمان پردازی و بگیر و ببند بردند و مسائل امنیتی را وارد سینما کردند. آقای شمقدری اولین کاری که کرد همه فیلمهای توقیف شده را آزاد کرد. او میخواست سینما را در مسیر عادی خود که سرگرمی است و در ضمن میتواند در کنارش محتوا هم باشد هدایت کند. ولی همان اعضای هیات مدیره خانه سینما که سینما را نابود کردند و همه شان رفتند از حوزه هنری باج گرفتند و با این پول ها فیلم ساختند.
شما ببینید حوزه هنری در سال ۹۰ به چه کسانی باج داد و پای چه کسانی را به سینما باز کرد. این ها بعدا آمدند سینما را به فساد و فحشا متهم کردند و پای کسانی را به سینما باز کردند که تا آن موقع که سی و چند سال از انقلاب گذشته بود اصلا وارد سینما نشده بودند. آنها با این کارشان سینما را به ورطه ای بردند که از نظر نظام موجودی نامحرم شد.
سعید راد مجبور به مسافرکشی در آمریکا شد
شما یکی از کسانی بودید که زمینه فعالیت مجدد را برای جمشید هاشمپور فراهم کردید. واقعا چگونه توانستید در آن فضای بسته که بسیاری از ممنوعالکارها رنگ پرده سینما را ندیدند، چنین کاری انجام دهید؟
آقای هاشم پور سال ۴۶ وارد سینما شد و با نام جمشیدهاشم پور یک نقش کوتاه بازی کرد. سال ۴۷ در فیلم جهنم سفید آقای ساموئل خاچیکیان بازی کرد و یک کلاه گیس سر او قرار دادند و نام جمشید آریا را روی او گذاشتند.
در سال ۵۱ هم از سینما کناره گیری کرد.سال ۶۰ دوباره به دعوت مسعود کیمیایی برای بازی در فیلم خط قرمز به سینما بازگشت و نامش همچنان جمشید آریا بود. از فیلم تاراج که انوار آمد گفت آریا نمی شود و باید بشود هاشم پور. سال ۶۳ مرحوم ایرج قادری از او بازی میگیرد و او را کچل میکند. بلافاصله هم در فیلم های یوزپلنگ و تیغ و ابریشم کیمیایی بازی می کند. آقای ساموئل خاچیکیان هم در سال ۶۴ از او در فیلم عقاب ها بازی می گیرد. بعد از آن جمشید تبدیل به یک ستاره شد و انوار این را نمیخواست. زورشان نرسید وگرنه عقاب ها را توقیف میکردند. لذا سعید راد را پس از بازی در عقابها، ممنوع الکار کردند و گفتند از این مملکت برود. سعید راد مجبور شد به آمریکا برود و ۱۵،۱۰ سال راننده تاکسی شود. شما میدانید چقدر در جبهه ها عقاب ها را برای رزمندگان نشان دادند؟ عقاب ها و همین طور برزخیها و سفرسنگ را قبل از عملیاتها نشان میدادند تا روحیه رزمندگان تقویت شود، اگر نار و نی را نشان میدادند که از دشمن شکست میخوردیم.
لذا به هاشم پور یک تهمت اخلاقی زدند و او را ممنوع الکار کردند. من بارها هاشم پور را در خیابان میدیدم که ریش بلندی گذاشته بود و گیج گیج راه میرفت. او ضربه روحی بزرگی خورده بود. او تا سال ۶۷ ممنوع الکار بود. سال ۶۷ آقای کیانوش عیاری برای فیلم روز باشکوه از او بازی گرفت. منتهی با قرار دادن دو شرط؛ نخست این که نقش یک ساواکی را بازی کند و دوم این که موهای سرش را نتراشد. به نظر من اما مردم هاشم پور ساواکی را نمیخواستند. آنها هاشم پور آرتیست را دوست داشتند.
سال ۷۰ برای بازی در فیلم قافله سراغ او رفتم. قرار شد او نقش یک افسر نیروی انتظامی را بازی کند. با او قرارداد هم بستم و رفتیم اصفهان برای فیلمبرداری. او باید با لباس مبدل وارد یک باند مواد مخدر میشد برای همین لازم بود سرش را از ته بتراشد. وقتی موضوع را به او گفتم گفت نمیشود و مرا بیچاره میکنند. من خانه هم ندارم و در یک زیرزمین زندگی میکنم. نمیخواهم جلوی ادامه کارهایم را بگیرند.
به او گفتم و دستخطی دادم که اگر شما را ممنوع الکار کردند بیا تا آخر عمر هر ماه از پویا فیلم حقوقت را بگیر. قبول کرد و او را به منزلی که گروه فیلمبرداری در آن جا بود، بردم و سرش را از ته تراشیدم. البته این اسرار را برای ایرنا میگویم چون بیشتر از ۳۰ سال از آن موقع گذشته است.
فیلم ساخته شد. کسی برای من خبر آورد که زمانی که اعضای هیات بازبینی داشتند فیلم شما را میدیدند، وقتی هاشم پور وارد کادر شد یکمرتبه انوار از جا پرید و روی دستش زد و گفت تمام رشتههایی که ما پنبه کرده بودیم، پنبههایش را رشته کردند.
تاب کله کچل هاشم پور را نداشتند
از فیلم قافله خاطره دیگری هم دارید؟
بله. مردم در سینما آزادی در حال تماشای این فیلم بودند. در اولین پلانی که هاشم پور وارد فیلم می شود حسن رضایی در حال رانندگی یک تریلی ۱۸ چرخ است. دوربین هم طرف شاگرد بسته شده که خالی است. اما حسن رضایی در حال حرف زدن است. تماشاچی فکر میکند او دیوانه شده است اما یک مرتبه دوربین هاشم پور را وارد کادر میکند. به محض این که این اتفاق میافتد تمام هزار صندلی سینما از جا بلند میشوند و سوت و کف سینما را منفجر میکند. به نظر من برای این آقایان اگر یک زن برهنه را نشان میدادی قابل قبول تر بود تا کله کچل هاشم پور.
در فیلم های قدغن و دشمن زن از صدای جواد یساری استفاده کردید. مورد انتقاد قرار نگرفتید؟
من یساری را دوست دارم. چرا باید از او استفاده نشود. او در قدغن در یک عروسی میخواند. مگر او چه جرمی انجام داده است؟ قبل از انقلاب خوانده است؟ خیلیهای دیگر هم قبل انقلاب خیلی کارها می کرده اند و بعد از انقلاب نمی کنند. پیغمبر ابوسفیان را بخشید، یعنی یساری از ابوسفیان بدتر است؟
او ۸۰ سالش است و یک نماز قضا ندارد. برادرانش همه روسای هیات های مهم تهران بودند. او بچه محل من است و از دههها قبل میشناسمش. کشتی گیر هم بود و طلای فرنگی کشوری دارد.
پای خیلیها را به بازیگری باز کردم
شما یکی از تهیهکنندگانی هستید که زمینه ورود بسیاری از بازیگران را به سینما فراهم کردید. هنوز هم به این اصل توجه دارید یا ترجیح میدهید با حرفهایها کار کنید؟
من در قدغن و تک خال هم چند جوان را وارد سینما کردم. به جوان ها خیلی اعتقاد دارم. فکر جوان در کنار تجربه اثرگذار است. از اولین فیلمم یعنی ریشه در خون این تفکر را داشتم و جهانگیر الماسی را وارد سینما کردم. خانم پورانداخت مهیمن در فیلم شب شکن، آقای ایرج راد در فیلم گردباد، اکبرعبدی در فیلم ماموریت، خانم معتمد آریا در فیلم گمشدگان، امین حیایی در دو روی سکه، مهناز افشار در فیلم دوستان را وارد سینما کردم.
شما زمینهساز شهرت ۲ بازیگر یعنی خانم مهناز افشار و سحر قریشی بودهاید. ۲ بازیگری که این سالها درگیر حواشی متعددی هستند. بهشخصه همانگونه که در بدو ورود آنها، راهنماییشان کردید در قضایای اخیر این ۲ بازیگر، سعی کردید با آنها صحبت کنید؟
همان ابتدایی که از ایران رفتند در حد چند تذکر دوستانه به آنها دادم. اما آنها سنی ازشان گذشته و دیگر به تذکر من توجه نمیکنند. آنها دیگر برای خودشان کسی شدهاند و حتما فکر میکنند مسیری که می روند درست است. البته من راهشان را نمیپسندم. البته دیگر ارتباطی با آنها ندارم.
ده نمکی فیلمم را از اکران پایین آورد
خط قرمزهای سینما در دهه ۷۰ چه بود؟
تا سال ۷۶ اگر فیلم های سیاسی میساختی با شما برخورد میشد. فیلم توقیفی در آن سال ها زیاد داشتیم. تحفه هند را که ساختم مسعود ده نمکی آمد و این فیلم را از اکران سینمای قدس بیرون کشید. این فیلمی کمدی بود و بارها صدا و سیما آن را پخش کرده است.
در دوره حمید خاکبازان، او فیلم های آدم برفی و دیدار را توقیف کرد. با او صحبت کردم گفت اگر آدم برفی را نشان دهیم یعنی جمهوری اسلامی را منقرض کردهایم.
در حالی که مقام معظم رهبری این فیلم را دیده و آن را بی ضرر دانسته بودند. آقای هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود می گوید: آیتالله خامنهای، فیلم را مفید و بدون ضرر دانستهاند. من هم آن را مفید دانستم.
به نظر من جمهوری اسلامی با این فیلم تقویت شد نه ضعیف. وقتی فردی مثل خاکبازان نظرش چنین تضادی با شخص اول نظام دارد، من نباید به حرف او گوش دهم بلکه باید بروم توی شکم او. درست است که او قدرت دارد و با من میجنگد، اما در نهایت من برنده میشوم چون حرف او باطل است.
البته این را بگویم که دولت جدید هم در زمینه سینما دارد اشتباه می کند. لذا سینمایی که میتواند برای ما امنیت بیاورد دارد تبدیل به مقوله ای ضد امنیتی میشود.
خاتمی رییس جمهور خیلی متفاوت با خاتمی وزیر ارشاد بود
خط قرمزهای دهه ۸۰ چه بود؟
ابتدا بگویم خاتمی رییس جمهور خیلی متفاوت با خاتمی وزیر ارشاد بود. او در دوران وزارت ارشاد، دیکتاتورترین آدم بود. ولی در دوره رییس جمهوریاش نسبت به فرهنگ نگاه آرامی داشت وگرنه شخصی مثل سیف الله داد که نمیتوانست با او کار کند.
بعد از فشارهایی که از بیرون به سیف الله داد آوردند، یک مقدار فضای سینما را تا سال ۸۴ بستند. سال ۸۴ که محمد حسین صفارهرندی وزیر شد بگیر و ببند شدید راه انداخت. البته بگیر و ببندش مثل دولت جدید نبود.
همه چیز خط قرمز بود
دهه ۹۰ چه؟
در دهه ۹۰ چون مسوولین ما هیچ کدام عرضه اداره معاونت سینمایی را نداشتند همه چیز خط قرمز بود.
در آن دهه زندگی خصوصی را علیه روزنامه نگاران اصلاح طلب ساختید؟
نه. من آن را علیه تمام آدم های تندروی نظام ساختم. آنهایی که وقتی از این ها قدرتشان را می گیری تبدیل به ضد نظام میشوند. این ها کسانی بودند که یک روز پونز در پیشانی زنان میکردند و امروز میروند در ماهواره میگویند امام عسگری اصلا فرزند نداشته است.
در این فیلم، آقای فرهاد اصلانی مجموعه آدم های متعددی است که در تمام ادوار جمهوری اسلامی بوده اند. آتیلا پسیانی را هم گذاشته ام که از نظرم آقای حسین شریعتمداری است. حاج داود کریمی را هم گذاشته ام در نقش نیکپور.
منظر انقلاب به نظر من حاج داود کریمی است. کسی که بعد از جبهه آمد در کارگاه تراشکاری اش کار کرد و بعد هم تحت تاثیر آسیب سلاح های شیمیایی که در جبهه خورده بود شهید شد. امثال او آدم هایی هستند که این نظام و مردم به آنها بدهکارند.
از ۱۰ دقیقه داستان می خواهند ۹۰ دقیقه فیلم در بیاورند
شما یکی از فعالترین سینماگران دهه ۶۰ سینمای ایران بودید. در آن سالها هم تهیهکنندهای مستقل بودید؟ هزینه کارهایتان را در آن سالهایی که سرمایهگذار چندانی وجود نداشت و نهادهای دولتی هم چندان حمایتی از کارهایتان به عمل نمیآوردند، چگونه مهیا میشد؟
من در همه دههها از همه بخش خصوصی فعالتر بودم. تهیه کنندگی امروز شده حق عمل کاری، ما امروز تهیه کننده نداریم بلکه حق عمل کار داریم. سال ۶۱ که ریشه در خون را ساختم ۲ میلیون هزینه کردم. با این پول میشد ۴ آپارتمان در میدان ونک خرید. ماشینم را فروختم ، مقداری هم پول هم داشتم که شد یک میلیون و ۲۰۰ هزار تومان.۲۰۰ هزار تومان هم شریکم آورد. ۶۰۰ هزار تومان هم رفتم زیر بار قرض.
شما هم تهیه کننده بودید هم کارگردان. مشکل سینمای ایران چیست؟
فقط و فقط فیلمنامه. منظورم از فیلمنامه ممیزی است. فیلمنامه نویس خوب هم نداریم. باید ممیزی ها به این صورتی که است رها شود.
از نظر بازیگر ما بازیگر میسازیم. اگر بازیگر در ایران ساخته نمیشود برای این است که ما قهرمان نداریم، ما موضوعات دراماتیک نداریم، سناریوهایمان دراماتیزه شده نیست. ده دقیقه داستان داریم میرویم یک فیلم دوساعته میسازیم. چرا موضوع نداریم، چون به هر چه دست میزنیم می گویند نزن!
باید یک آدمی سر کار بیاید که جگر داشته باشد. بگوید آقا این شرع است این هم عرف، با این دو کاری نداشته باشید، بروید هر چه میخواهید بسازید. خط قرمز ما هم دو چیز است. خط قرمز شرعی مان اهل بیت(ع) هستند و خط قرمز سیاسیمان مقام معظم رهبری. در مورد این دو هم با کسی شوخی نداریم.