«داغ دلربا» پر از صدای مردم است

کتاب « داغ دلربا » روایتی از تشیع پیکر شهید قاسم سلیمانی بر دستان مردم ایران به روایت میثم امیری است. حسن شیردل از نویسندگان کشورمان برای این کتاب یادداشتی نوشته است که در ادامه می‌خوانید:

کتاب از غروب شنبه‌ای که اتفاق بزرگی افتاده است شروع می‌شود. در شمایل تشیع جنازه که بی شباهت با تظاهرات انقلابی نیست، شروع می‌شود. برای سرداری که ترور شده است.

«نویسنده باید در دل اتفاق باشد. هر جا که اتفاقی می‌افتد نویسنده باید کوله‌اش را جمع کند و برود.»

این جمله‌های اولیه میثم امیری است؛ در اولین دیدارمان گفت. بعد از خواندن کتاب متوجه شده‌ام که اعتقاد دارد نویسنده باید یک کیسه خواب هم داشته باشد و هر جا که امکان داشت کیسه خوابش را پهن کند نه اینکه بخوابد. چشم برهم بگذارد و فقط کمی استراحت کند.

کتاب داغ دلربا در 186 صفحه که به همت انتشارات خط مقدم چاپ شده است. سفر نویسنده‌ای است با چند دوست که دغدغه‌های اجتماعی شبیه او دارند. نقد دارند. اعتراض می‌کنند. خشمگین می‌شوند و تا آنجا که می‌توانند از هر موقعیتی استفاده می‌کنند تا سرداری را که به دلربایی داغ بر دل‌های تشیع‌کنندگانش گذاشته است، درک کنند.

در کتاب، نویسنده هوشیار است و در تمام طول سفرش شهرستان به شهرستان همان‌طور که در کل کتاب گفته است فقط یک جا بی‌اختیار به خواب می‌رود و صدایی نمی‌شنود. کتاب پر از صدا است. هر صدایی که می‌توان در روزمرگی‌ها شنید، درک کرد. اما نه صداهای بیهوده صداهایی که تشیع جنازه‌ای را با تظاهرات‌هایی که تا آن روز بوده مقایسه می‌کند.

سفر از اهواز شروع می‌شود و چشم‌ها را پرتعلیق به دنبال خود می‌کشاند. نویسنده داستان‌نویس است و به تکنیک داستان اجازه می‌دهد در روایت سفر کنارش بایستد. جزئیات را خوب داستانی و روان می‌نویسد. حواسش به نویسنده اهوازی احمد محمود هست. حتی درست پای شاملو، مایکل جکسون، دولت آبادی و شفیع کدکنی و میلاد عظیمی شاگرد سایه را وسط می‌آورد که هم استانی خودش است و اقلیم مازندران را خوب می‌شناسد؛ از اینها نشانه می‌آورد برای سردار.

«داغ دلربا» پر از صدای مردم است

کتاب دیالوگ‌های تأثیرگذاری دارد. خانه معلم‌ها را نقد می‌کند و آزادانه به کشته شدن افراد در تشیع می‌پردازد و دوان‌دوان تو را به طرف خودش می‌کشد.

تنها این چیزها نیست. شش دانگ حواس نویسنده به جغرافیای بدنی که شهر به شهر می‌رود هست. خیابان ها را مانند یک نقشه دقیق توصیف می‌کند آنچنان که اگر خواننده کتاب را به دست بگیرد از همان راهی که نویسنده رفته می‌تواند مسیرش را پیدا کند و در بین کوچه‌ها و جاده‌ها گم نشود.

کتاب سرشار از گویش‌های مناسب و بومی است و وقتی کتاب را به اتمام می‌رسانید سوادی که انتظارش را نداشتید از کتاب در مغزتان باقی می‌ماند.

کلمات صمیمی‌اند. مثل استفاده روزمره ما در گفت‌وگوها. موبایل موبایل است و تلفن همراه نشده است و با همه‌ی این راحتی‌ها، خواننده با کتاب با سواد طرف است.

غلط فاحشی به چشم نمی‌آید.

میثم امیری حتی اسم مداح‌ها را خوب می‌شناسد درست به همان اندازه که صداها را در طول سفر خوب شنیده است. با حضور این همه مداح در کتاب اشک کسی را در کتاب در نمی‌آورد و روضه نمی‌خواند.

خیلی خوب مخاطب امروزش را می‌شناسد. مواظب اوست که زبان طنز را در این سفری که دلیلش ترور یک سردار نامی است چطور کجا و چگونه به کار ببرد و چنان به طنز می‌زند که بتواند به همان اندازه سریع فضا را عوض کند.

شما در کتاب داغ دلربا با نویسنده حواس جمعی طرف هستید که حتی روایت در پاورقی‌هایش، شمایل گفت‌وگو به داستان می‌دهد و نظر را به پاورقی خوانی جلب می‌کند. گرچه کمتر کتابی را می‌توان پیدا کرد که خواندن پاورقی‌هایش جذاب باشد اما اینجا این اتفاق افتاده است.

کتاب آذین بسته به عکس‌های حرفه‌ای است. اما متن راه خودش را می‌رود و در قسمت‌هایی آن‌قدر تعلیق زیاد است که خواننده از خیر خیره شدن به عکس‌ها می‌گذرد.

به نظر نویسنده، کتاب در اوج تمام شده است؛ در فصل 9 ص 186 :«می‌گفت: این اوج را دوست دارد.» اما نویسنده حواسش به خواننده هست که اوهم  داغدار اتفاق بزرگی است.