محمد سلیمیراد کارگردان مستند «ماهر» همزمان با حضور این مستند در شانزدهمین جشنواره «سینماحقیقت» درباره این اثر توضیح داد: «ماهر» در واقع داستان یک خبرنگار بازنشسته کُرد عراقی است. او با یک واسطه با خانوادهای آشنا میشود که متوجه میشود فرزندان این خانواده، مادرش را ۳۲ سال قبل در ایران گم کرده است. او تلاش میکند تا بتواند مادر این خانواده را در ایران پیدا کند و سرانجام هم موفق میشود. نکته جالب این روایت هم این است که «ماهر» نابیناست و در جنگ میان آمریکا و عراق، در یک حمله انتحاری در کرکوک، چشمانش را از دست داده است.
ماهر بهواسطه ارتباطات خبرنگاری، دوستانی در ایران داشت و فارسی هم خیلی خوب صحبت میکند. از آنجایی که استان کهکیلویه و بویراحمد یک استان کوچک است که بسیاری از مردم یکدیگر را میشناسند، او موفق میشود فردی را که ساکن سوئیس اما اهل گچساران است، پیدا کند و از طریق همان فرد موفق میشود شماره برادر همین مادر گمشده را پیدا کند.
انگیزه مبهم پدری که برای فرزندانش گواهی فوت جعلی گرفت!
این مستندساز ادامه داد: این خانواده در ابتدای ادعای ماهر را نمیپذیرند و احساس میکنند او بهدنبال سودجویی است. بعد مشخص میشود پدر این خانواده وقتی بچهها به عراق برده، به ایران بازگشته و شناسنامه این خانواده را باطل و گواهی فوت جعلی برای آنها صادر کرده است. همه این مستندات در فیلم وجود دارد. احتمالاً این پدر اصلاً دوست نداشته فرزندانش در ایران بزرگ شوند و واقعاً هر چه جستجو کردم، متوجه انگیزه اصلی او برای این کار نشدم. شاید با خودش فکر میکرد این مادر یا خانوادهاش، سالها بعد میتوانند پیگیر بچهها شوند و آنها را از او بگیرند. خانواده زن به همین دلیل ابتدا به ماهر اطمینان میکند و بعد از طریق ارتباط مجازی و تماس تصویری این اعتماد شکل میگیرد و منجر به دیدار این خانواده میشود.
سلیمیراد گفت: من از زمانی با این داستان همراه شدم که اخبار مربوط به آن را در یکی از رسانههای محلی خواندم آن زمان دو خانواده یکدیگر را پیدا کرده بودند اما ملاقات هنوز صورت نگرفته بود. من شماره ماهر را به دست آوردم و به او گفتم زمانی که مادر میخواهد دخترش را ببیند، من همراه او میآیم. از زمانی که این دیدار شکل گرفت، من با این سوژه همراه شدم و مستند «ماهر» را ساختم.
وی در پاسخ به اینکه آیا این مادر و فرزندان طی ۳۲ سال، هیچ تلاشی برای یافتن یکدیگر نکرده بودند هم توضیح داد: این خانواده ساکن روستایی محروم در منطقهای محروم بودند که هنوز هم این منطقه محروم است. این خانواده در آن زمان در اوج محرومیت بودند و هیچ وسیله ارتباطی با دیگران نداشتند. تنها راهی که میتوانستند پرس و جو کنند، سوال از اطرافیان بوده است که به نتیجه هم نرسیدند. این مادر امکاناتی نداشت تا بتواند از طریق آن بچههایش را پیدا کند. بهخصوص که پدر خانواده اسامی اینها را هم تغییر داده بود تا به هیچ وجه به هم نرسند.
این مستندساز ادامه داد: دختر خانواده هم، زمانی که مادرش را ترک میکند، تنها ۶ سال داشته و وقتی از او پرسیدیم که آیا در این سالها بهدنبال مادر گشته بودی، گفت من تنها یک اسم از مادرم داشتم و چند اسم دیگر مانند اسم مادربزرگم را میدانستم و خاطره دیگری از آن سن و سال نداشتم و با این چند نشانه نمیتوانستم به مادرم برسم. او حتی فامیلی مادر خود را هم نمیدانست.
کارگردان «ماهر» درباره زمانی که طول کشید تا ماهر این خانواده را به هم برساند گفت: از زمانی که دختر خانواده با ماهر دیدار کرد، حدود ۶ ماه زمان برد تا به نتیجه برسند. این کاری است که خبرنگاری مانند ماهر توانست در این مدت زمان انجام دهد و اگر این خانواده چنین آدمی را پیدا نمیکردند، هیچ گاه به هم نمیرسیدند. دختر که کامل ناامید شده بود و مادر خانواده هم به این باور رسیده بود که بچههایش از بین رفتهاند. ماهر ارتباطات بسیاری داشت و بهرغم نابینایی میدانست که از چه مسیری باید سراغ این آدمها را بگیرد.
مادر در اولین دیدار پس از ۳۲ سال، بیهوش شد
سلیمیراد درباره واکنش مادر و دختر حین اولین ملاقات پس از ۳۲ سال هم گفت: در اولین دیدار که بهصورت تماس تصویری صورت گرفت، مادر بیهوش شد و کارش به بیمارستان کشید. در آن لحظه من حضور نداشتم. فیلمی هم که از آن لحظه ثبت کرده بودند، موبایلی بود و کیفیت لازم را نداشت و از نظر فنی نتوانستیم از آن استفاده کنیم. در دیدار حضوری اما ما هم بودیم. آن روز هم مادر سر از پا نمیشناخت. حدود ۶ ساعت در مسیر بودیم میخواستیم تصاویر بهتری هم ضبط کنیم اما این مادر آنقدر بیقراری میکرد که بدون هیچ توقفی این مسیر را طی کردیم.
ما فکر نمیکردیم از این ملاقات، این اندازه استقبال شود. جمعیت زیادی حدود ۲۰۰ نفر جلوی خانه آنها جمع شده بودند تا این دیدار صورت بگیرد. این مادر و دختر، تا صبح در بغل هم بودند و دیگر هم به ما اجازه فیلمبرداری ندادند. به خلوت خود رفتند و تا صبح، گریه و زاری کردند.
در همه این جریان، آن چیزی که برای من جالب بود، شخصیت ماهر بود. سوژه اصلی برای هر کس شاید دختر و مادری میشد که بعد از ۳۲ سال میخواهند یکدیگر را ببینند اما من زمانی که زندگی ماهر را بهعنوان یک فرد نابینا دیدم که تا این اندازه توانایی انجام کارهای بزرگ را دارد، این برایم بسیار حائز اهمیت بود. مدام از ماهر میپرسیدم، انگیزه تویی که خودت هیچ چیز را نمیبینی، برای اینکه دو نفر بتوانند یکدیگر را ببینند، چیست؟ زندگی ماهر و ازدواجش با همسرش که بعد از نابینایی او اتفاق افتاده بود، بهصورت ویژه برای من جذاب بود و به همین دلیل نیمی از فیلم من، بیش از ماجرای این مادر و دختر، درباره شخصیت ماهر است.