مریم کاظم زاده، عکاس جنگ و همسر شهید اصغر وصالی، صبح امروز بر اثر عوارض ناشی از بیماری سرطان، درگذشت.
به همین مناسبت، تقی دژاکام، مطلبی در صفحه اینستاگرام خود درباره او منتشر کرد:
«مریم کاظمزاده همسر سردار شهید اصغر وصالی فرمانده گروه دستمال سرخها در غرب بود. اما فقط این نبود.
کاظمزاده بعد از شهادت وصالی، با یک جانباز هفتاد درصد ازدواج کرد و اوج ایثار و از خودگذشتگیاش را نشان داد. اما باز هم این نبود.
او علاوه بر همسر خوب بودن، مادر خوب دو دختر خوب هم بود که در تربیت آنها از هیچ چیز کم نگذاشت. اما باز هم این نبود.
خانوم کاظمزاده یک خبرنگار و عکاس فعال در دوران دفاع مقدس در روزنامه کیهان هم بود. نه از آن خبرنگارانی که از پشت میزهایشان در تحریریه تکان نمیخورند و خوراکشان اخبار آمادهای است که دیگران تهیه و تولید کردهاند. او با اینکه یک زن بود، در قلب حادثههای سخت و تکاندهنده و دهشتناک جنگ و دفاع مقدس، چه در پشت جبهه و چه در خط مقدم بخصوص در غرب کشور حضور فعالی داشت و گزارشهای دست اول او از جنگ که در روزنامه کیهان چاپ میشد، گاه از اخبار صداوسیما هم زودتر و دقیقتر و کاملتر بود.
کاظمزاده از حاضران همیشه در صحنه حق و باطل جامعه بود، نه از آنها که آدم را یاد این گفته شریعتی میاندازند که: «وقتی در صحنۀ حق و باطل نیستی، وقتی که شاهد عصر خودت و شهید حق و باطل جامعهات نیستی، هر کجا که میخواهی باش؛ چه به نماز ایستاده باشی، چه به شراب نشسته باشی، هر دو یکی است.»
اولین روزهای حضورم در تحریریه کیهان در اردیبهشت ۶۸ با تحریریه شلوغ و پرتحرکی مواجه شدم که بیش از صد نفر در سرویسهای مختلف آن لحظه به لحظه مشغول تهیه و تولید خبر و گزارش بودند. در این تحریریه پنج شش نفر از خانومها هم حضور داشتند که تنها یکی از آنها، چادری بود و آرام و ساکت پشت میز سرویس گزارش نشسته بود و آرام سخن میگفت و مانند دیگران شلوغ و پرتکاپو نشان نمیداد. او خانوم کاظمزاده بود. بعدها که با او بیشتر آشنا شدم، برای اولین بار نام سردار شهید «اصغر وصالی» را به عنوان همسر او شنیدم آن هم از دیگران نه از خودش. بارها پای خاطراتش از جنگ نشستم و هر بار که از او میپرسیدم چرا این خاطرات را منتشر نمیکنید، بهانههایی از این دست میآورد که کار روزنامه، همسری و مادری فراغت نشستن و نوشتن از جنگ را آنطور که میخواهم به من نمیدهد. بعدها رضا رئیسی که دبیر صفحه ادب و هنر مقاومت روزنامه بود، خانوم کاظمزاده را مجاب کرد که بنشیند و خاطراتش را بگوید و او موفق شد که همان مختصر را تدوین و در کتابی با عنوان خبرنگار جنگی منتشر کند. کتاب که منتشر شد، از شادی در پوست نمیگنجیدیم.
آخرین باری که خانم کاظم زاده را دیدم، در اولین نمایش فیلم چ ابراهیم حاتمیکیا در حوزه هنری بود که در آن ادای دین مختصری هم به شهید وصالی شده بود. بعد از فیلم، چند کلمهای هم صحبت کرد و از کار حاتمیکیا خیلی خوشحال بود. چند سال بعد، در اینستا صفحهای باز کرد و شروع کرد به نوشتن خاطرات خودش از آشنایی با اصغر وصالی و تهیه خبر و گزارش از جبهههای غرب در دوران دفاع مقدس. این بار بیشتر خوشحال شدم، چون این هم با قلم توانای خودش بود و هم با فراغت کامل و با ذکر دقیق جزئیات حوادث.
از بیماریاش خبر نداشتم تا همین دو شب پیش که داریوش خبرش را داد و همین امروز در کمال ناباوری خبر درگذشت این دوست و همکار قدیمی را دیدیم و نفسمان بند آمد.»