صفحهای که به نام به محمدرضا شفیعی کدکنی فعالیت میکند و اعلام کرده بود به مناسبت روز پنجم از ماه اسفند(سپندارمَذروز)، جشن باستانی «سپندارمذگان» و آیین باستانی بزرگداشت زنان ایرانی درباره زنان خواهد گفت، با به اشتراک گذاشتن بخشهایی از کتاب «آواها و ایماها»ی محمدعلی اسلامی ندوشن، به رودابه یکی از زنان شاهنامه پرداخته است:
«بین داستانهای عاشقانه شاهنامه ، از همه عالیتر و کاملتر داستان دلدادگی رودابه و زال است. این داستان که از جهتی ماجرای عشق رومئو و ژولیت را در شکسپیر به خاطر میآورد، از حیث زیبایی و گیرایی نه تنها در شاهنامه، بلکه در سراسر ادبیات فارسی نظیری برایش نمیتوان جست.
رودابه دختر مهراب کابلی است که نواده ضحّاک است و بر سرزمین کابلستان حکمروایی دارد، که البته کشور او با کشور ایران دشمن است. زال که فرمانروای زابلستان است، برای گردش و سیاحت از سرزمین خود پای بیرون مینهد و کنار رود هیرمند سراپرده میزند که مرز کابل یعنی کشور رودابه است. زال و رودابه بیآنکه یکدیگر را دیده باشند از طریق شنیدهها و وصفها، عاشق یکدیگر میگردند. این عشق چندی در خفا جریان مییابد ولی سرانجام برملا میشود.
شیفتگی جوان و دختر به حدّی است که علیرغم موانع سیاسی و دشمنی دیرینه بین دو کشور، منوچهرشاه به پیوند ایندو رضا میدهد. مهراب نیز که با سرگرفتن این وصلت خطر هجوم ایران را به کشورِ خود مرتفع میبیند، شادمان است. بدینگونه زال و رودابه از آنِ یکدیگر میشوند و از این پیوند رستم به وجود میآید.
رودابه مانند ژولیت با آنکه میداند خانوادهاش با خانواده زال دشمناند، در پروردن و بارور کردن عشق خود کمترین تردیدی به دل راه نمیدهد.
حفظ آبروی خانواده و نه تهدید پدر و مادر، هیچ چیز جلوِ عشق خروشانش را نمیگیرد، ولی در همین از خود بیخودشدگی و عنانگسیختگی نیز، آنچنان ظرافت و اندازه و عفاف نهفته شده که مینماید که انفعالات متضادّ هم اگر بر اصالت مبتنی باشند میتوانند قبول خاطر و همآهنگی بیابند.
رودابه زال را پنهانی به قصر خود فرامیخواند، آنگاه با لطف و دلبری بینظیری گیسوان خویش را از بام فرومیافشاند تا وی کمندوار دست به آن بزند و به فراز کاخ برود. در خلوت خود با زال حرکتی نمیکند که مغایر با عفاف و بانومنشی باشد. پاکیاش منشأ بیباکی اوست؛ چون چشمهای روشن است که اطمینان به آلوده نشدن خود دارد. این صحنه یکی از زیباترین صحنههای شاهنامه است.»