بستری شدن محمد کاسبی، بازیگر پیشکسوت تئاتر، سینما و تلویزیون در بیمارستان، واکنش بسیاری دیگر از اهالی فرهنگ و هنر را به دنبال داشته است.
ساعد باقری، شاعر معاصر کشورمان هم، امروز (جمعه اول بهمن)، به همین مناسبت، دل نوشتهای را منتشر کرده است که میخوانید:
«محمدآقا.. سرور من!.. قهرمان بچگیها و نوجوونیهای من؛ قبل از ورودت به سینما؛ همون روزها که برادران رحمانی و برادران فتاحی و محسن علیجانی و کی و کی از بچههای میدون چمن نازیآباد رو میبردی با خودت تمرین تئاتر.
میدون چمن، اسمش میدون چمن بود، زمینفوتبال نبود، اما بچهها از بعدازظهر تا آخرشب، درست پشت پنجره خونهات گلکوچیک میزدن، اغلب با داد و هوار و سروصدا. گاه شاکی بیرون میاومدی که «خب، نمیشه بیسروصدا؟ .. بابا فکر نمیکنین مردم ممکنه مریض داشته باشن، در حال استراحت باشن؟ یه خورده هم کتاب بخونین» گاهی توپ رو که برمیداشتی، درست همون موقعی که فکر میکردیم الانه که پارهش کنی؛ خندهٔ مهربونت که هم الان هم بد دلبری میکنه، از پشت اون عظمت و ابهت، و سبیل پرپشت پهنی که به قیافهٔ مردونهات جلال و جبروت خاص میداد، میاومد بیرون: «خب راستم میگین، کجا بازی کنین پس؟!.. بازی کنین بابا » و بچهها خودشون ادامه میدادن: «ولی بی جیغو داد»
محمدآقا... سرور من.. تا همیشه قهرمان من! فاصلهٔ سن شما با من ده سال هم نبود، پس چرا اون روز که از خونه زدی بیرون و به من که دل تو دلم نبود که توپو شوت کرده بودم روی پنجرهٔ خونهٔ شما اما فرار نکرده بودم، دروازه رو نشون دادی و گفتی شوت کن اونجا، نه اینجا ! و توپو دادی دست من و برگشتی به داخل خونه، فکر میکردم که جایگاه پدری پیدا کردی برام. یا هروقت روی سکوی مقابل مغازهٔ حاج حسین زارع، یا نیمپلههای میدون چمن مشغول گپوگفت و خوش و بش با خلایق بودی، وقتی سلام میکردم بهت، خیلی فرق میکرد برام که در جوابم به علیکسلام قناعت کنی، یا بگی علیکسلام پهلوون، یا «آ» آقا رو بکشی بعد از علیکسلام.
بیست ساله که شدم، اومدم جلسههای شعر حوزه اندیشه و هنر اون روز؛ پیش سید و قیصر. سلام که میکردم، متوجه میشدم که چیزکی به یادتون میاد و نمیاد از چهرهم.. خجالت میکشیدم بگم ساعدم، بچه محل شما.باید حدوداً سی ساله میبودین، ولی باز هنوز پدر بودین انگار. پدری با ده سال فاصلهٔ سنی از پسرش! بعدها که با شعرخونی و اجرای برنامههای ادبی در تلویزیون مثلاً اسمی درکرده بودم و چهرهمو خلایق میشناختند، باز هم وقتی به شما میرسیدم، خیلی برام فرق میکرد که چه جوری جواب سلامم رو بدین. همون ابهت و همون عظمت و همون مهربونی در چهرهتون بود و شک ندارم که تا هم الان هم، اگر باهاتون مواجه بشم، خنده و اخم شما مثل یک دوتا از معلمهای دورهٔ تحصیلم خیلی خیلی برام مهمه.
سرور من! قهرمان همیشگی عمر من... فیلم روی تخت بیمارستانت رو دیدم و کاش نمیدیدم؛ نفسم به نفست بسته بود، وقتی بریده بریده گله میکردی و میدونم دردت درد مردم بود: «کش شلوار مملکت پاره شده، پیژامهش از پاش افتاده» ( صحبتهای محمد کاسبی که در فضای مجازی منتشر شده است)
تصویری بود از نگرانیت برای آبروی وطن، که آبروی مردم بود.
محمدآقای کاسبی؛ سرور من؛ سرور و سالار بچه محلهای من در خیابون بوعلی که خیابونهای نیاکان و جنگل رو قطع میکرد؛ باش و سروری کن تو رو به علی. چشم من و امثال من در این سرما و ظلمات زمستون که کسی به کسی نیست، به منظم شدن تپشهای قلب مهربان و گرم توست. »
محمد کاسبی، زاده سال ۱۳۳۰ در تهران، از نوجوانی به کار تئاتر مشغول شد و پس از انقلاب، با فیلم «مرگ دیگری» (سال ۱۳۶۱)، روی پرده سینما هم ظاهر شد. «رعنا» (سال ۱۳۶۷) هم نخستین سریال تلویزیونی او بود. «خوش رکاب»، «صاحبدلان»، «بچه مهندس»، «توبه نصوح»، «بایکوت»، «مریم مقدس»، «کاکتوس» و ... بخشی دیگر از کارهای سینمایی و تلویزیونی این بازیگر بهشمار میآید.
کاسبی از ۲۷ دی به دلیل نارسایی قلبی، در بیمارستان بستری شده است.