رابعه اسکویی که همیشه در کارهای طنز حضور داشته ، متولد دهه ۴۰ میباشد. رابعه اسکویی فعالیت خود را از سال ۷۵ آغاز کرده. اینستاپست رابعه اسکویی را در ادامه مشاهده می کنید.
بیوگرافی رابعه اسکویی
نام:رابعه
نام خانوادگی:اسکویی
تاریخ تولد 1345
محل تولد :تهران
---------------------------
رابعه اسکویی متولد 1345 در تهران بازیگر سینما و تلویزیون ایران است. وی دوره بازیگری را زیر نظر حمید سمندریان گذرانده است.
فیلم شناسی رابعه اسکویی
سینما
- نیمه شب اتفاق افتاد (1394)
- دزد و پری (1393)
- یحیی سکوت نکرد (1393)
- شیر تو شیر (1390)
- ننه نقلی (1390)
- دزدان خیابان جردن (1389)
- آینه های روبرو (1388)
- پوپک و مش ماشاالله (1388)
- دلقک ها (1388)
- چشمک (1387)
- میزاک (1387)
- زن بدلی (1385)
- سوغات فرنگ (1385)
- چپ دست (1384)
- سرتو بدزد رفیق (1384)
- شاخه گلی برای عروس (1383)
- عروس فراری (1383)
- ماجراهای اینترنتی (1383)
- تارزن و تارزان (1380)
- سگ کشی (1379)
- یکی بود یکی نبود (1379)
تلویزیون
- شوخی کردم (1392)
- بیدار باش (1391)
- ویلای من (1391)
- جنایت و مکافات - فیلم تلویزیونی (1390)
- دانی و من - سری دوم (1378)
- پلاک 14
جوایز
- کاندید سیمرغ بلورین "بهترین بازیگر نقش مکمل زن" در دوره نوزدهم جشنواره فیلم فجر برای فیلم "سگ کشی" (1379)
مصاحبه ی خواندنی با رابعه اسکویی
رابعه اسکویی بازیگر سینما و تلویزیون در تازه ترین گفتگوی خویش از تصمیم جدی خود برای لاغر شدن می گوید. وی که گویا سه ماهی می شود دست به یک رژیم لاغری زده در گفتگویی که با رعنا زارعی در «نسل امروز» انجام شده از این مساله سخن گفته که هرچند سالها بود که اضافه وزن داشت و به چاقی اش هم عادت کرده بود اما به یک باره و برای ایجاد تنوع در زندگیش هم که شده تصمیم گرفته که وزنش را کم کند. بخشهایی از گفته های اسکویی را در ادامه می خوانید:
وقتی وارد کلاس شدم، بچه ها به من گفتند سلام خانم معلم
من از بچگی چاق بوده ام. از آنجایی که فاصله سنی من با برادر کوچکترم تنها 10 ماه است برای اینکه دچار کمبود مواد غذایی نشوم بیشتر از حد معمول تغذیه شدم و سلولهای چربی در بدنم زیاد شد. البته پدر مرحومم درشت هیکل بودند اما در خانواده هیچکس چاق نیست. یکی از خاطرات دوران نوجوانی ام برمی گردد به کلاس سوم راهنمایی که وقتی وارد مدرسه شدم بچه های سال اولی به من گفتند:«سلام خانم معلم» یعنی از هم سن و سالان خودم درشت تر و تپل تر بودم. سه ماه پیش از رابعه اسکویی که بودم خسته شدم و تصمیم گرفتم تغییر کنم و الان مطمئنم که تا چند ماه دیگر شما با یک رابعه اسکویی جدید با چهره و اندامی کاملا متفاوت آشنا می شوید. دوست دارم در کنار تغییر فیزیکی، اصلاحات روحی هم داشته باشم. من بطور کلی آدم تنوع طلبی هستم، به همین خاطر است که در تمامی اقشار جامعه دوستان زیادی دارم. چند وقت پیش از خودم خسته شدم. با خودم فکر کردم که خب یک مدت از عمرت را به این شیوه سپری کردی با این نگاه، با این تفکر، با این فیزیک، با این مدل کار و کلا همه چیز، از خودم خسته شدم و تصمیم گرفتم تغییراتی ایجاد کنم و منشا این تغییرات خودم بودم.
سیگار را هم کنار گذاشتم
قبل از اینکه تصمیم به لاغری بگیرم سیگار را کنار گذاشتم. در حال حاضر هر چیزی را که عاشقش هستم، ترک می کنم. من اصولا در هر کار زیاده روی می کردم. مثل زیاد خوردن یا سیگار کشیدن. گاهی شبها 5 نخ سیگار داشتم و می خواستم فیلم ببینم و برای اینکه مبادا وسط فیلم بدون سیگار بمانم و دیگر گیرم نیاید اول می رفتم سیگار می خریدم تا خیالم راحت شود. الان هم نمی گویم سیگار را ترک کردم، می گویم جایش را در مغزم عوض کردم. چون وقتی می گویی ترک کردم انگار یک سد جلوی خودت می گذاری که باید شکسته شود. الان به جایی رسیده ام که وقتی کنار یک سیگاری می نشینم بویش اذیتم می کند و به خودم می گویم قبلا که افراد غیر سیگاری کنارم می نشستند چقدر از این بو در عذاب بوده اند!
در گذشته خوردن انگار برایم یک نقطه امن بود و با آن احساس آرامش می کردم
پنیر، برنج، ماکارونی، میوه هایی مثل هندوانه، موز، طالبی، خربزه، انگور و چیزهایی شبیه به اینها که البته بین تمام اینها بیشتر از همه دلم برای خوردن پنیر تنگ شده، چون من عاشق پنیر هستم و الان دو ماه است که هربار در یخچال را باز می کنم و پنیر می بینم، دلم می خواهد، اما سراغش نمی روم. برنج را هم که یکی دو بار تخلف کردم و مقداری خوردم. یکی از علل چاقی من به غیر از اینکه نمی توانستم به غذا نه بگویم این بود که به شدت اهل ریزه خوری بودم. مثلا عاشق خشکبار مثل تخمه بودم. و امان از روزی که در خانه مقداری تخمه وجود داشت، باید تا آخرش را می خوردم. اصولا در گذشته خوردن انگار برایم یک نقطه امن بود و با آن احساس آرامش می کردم. زمانی که بازیگر شدم مردم مرا پذیرفتند، یعنی با همین فیزیک مرا قبول داشتند و شاید به همین خاطر مانند دوران نوجوانی ام زیاد به فکر لاغر شدن نبودم.
حالا میتوانم زانوی غم بغل بگیرم
الان حس سبکی، راحت خوابیدن، راحت بیدار شدن و نشستن و بلند شدن را دارم؛ راه رفتنم هم راحت تر شده است، از همه مهمتر نه گفتن به غذا است. یکی از آرزوهای من این است که در فیلم هایی که بازی می کنم زانوی غم بغل بگیرم. که هنوز هم آرزوی محالی است چون هنوز نمی توانم زانوهایم را در شکم جمع کنم. یکی دیگر از آرزوهایم این بود که وقتی روی صندلی می نشینم مثل خیلی از افراد بتوانم پایم را روی پای دیگر بیندازم بدون اینکه با دست زانوهایم را نگه دارم که البته این آرزو الان هم تاحدودی برآورده شده است.