عصبانیت اروپا از مدیریت اوضاع افغانستان توسط آمریکا آنچنان آشکار است که هیچ نیاز به تحلیل و یا حرف اضافهای ندارد.
« بن والاس » وزیر دفاع بریتانیا در گفتوگو با نشریه اسپکتور با اشاره به اینکه این کشور دیگر یک ابر قدرت در دنیا محسوب نمیشود، در طعنهای غیر مستقیم به آمریکاییها گفت: ابرقدرتی که نتواند در سطح بینالمللی اهدافش را محقق کند، یک قدرت جهانی هم نیست بلکه فقط یک قدرت بزرگ است.
انتشار شایعه مجادله جانسون با بایدن در خصوص افغانستان را میتوان بازتابی از نارضایتی عمیق بریتانیا از ماجرای افغانستان دانست. البته بریتانیا در این ماجرا تنها نیست بلکه کل اروپا دیگر به این نکته پی برده که حتی در دوران بایدن هم نمیتواند همانند گذشته به آمریکا تکیه کند؛ در حالی که اروپاییها تصور میکردند در دوران بایدن میتوانند شاهد گسترش همکاریها و زنده کردن خاطرات خوش همکاری دو سوی آتلانتیک باشند، ناگهان با این واقعیت روبهرو شدند که برخی تحولات دوران ترامپ دیگر بازگشتپذیر نیستند.
اروپا دیگر نمیتواند همچون گذشته بر آمریکا تکیه کند و این واقعیت تلخ خود را در افغانستان بهوضوح به اروپاییها نشان داد.
* ترس از انفعال راهبردی آمریکا
همین تحول راهبردی است که بار دیگر مقامات اروپایی را به یاد «استقلال دفاعی از آمریکا» انداخته است که نمونه آن در سخنان بورل است.
«جوزپ بورل»، مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا هم پیش از آغاز دومین روز نشست وزرای دفاع اروپا که در پایتخت اسلوونی برگزار شد، با اشاره به رخدادهای اخیر در افغانستان از ۲۷ کشور عضو خواست هرچه سریعتر دست به یک اقدام عملی برای تشکیل و گسترش نیروی دفاعی مشترک بزنند.
بورل همچنین در گفتوگو با خبرگزاری فرانسه با انتقاد از کاخ سفید اعلام کرد که «رئیسجمهوری ایالات متحده در روند خروج از افغانستان هیچ توجهی به خواستههای اروپاییها نکرده است.» در این نشست مقرر شد تا طرح تشکیل نیروی دفاعی اروپا تا ماه نوامبر آینده در چارچوب نشست رهبران اروپایی در بروکسل به تصویب برسد.
البته این بار به نظر میرسد با نبود بریتانیا در اتحادیه اروپا چنین طرحی با محوریت فرانسه به سرعت به تصویب خواهد رسید. با این حال نکته اساسی این است که آیا طرح فوق حتی در صورت تصویب به مرحله اجرا میرسد؟
آیا میتوان انتظار داشت که اروپا واقعاً بتواند در حوزه نظامی حتی از آمریکا نیز مستقل شود.
* از جنگ جهانی دوم تا پایان جنگ سرد
ایده تشکیل یک نیروی دفاعی مستقل برای اروپا حداقل قدمتی به اندازه تاریخ بعد از جنگ جهانی دوم دارد.
در حالی که قاره سبز در جریان جنگ جهانی دوم ویران شده بود، اروپا ناگهان خود را بین دو آسیاب خردکننده دید؛ از یک سو اتحاد جماهیر شوروی و از سوی دیگر آمریکا. طبیعی بود که اروپا توانایی مقاومت مستقل از آمریکا را در برابر ارتش سرخ نداشت و بدون حضور سربازان آمریکایی و توان اتمی این کشور اروپای غربی ظرف چند هفته قابل اشغال بود.
با این حال ایدهای برای تشکیل یک اتحادیه دفاعی در مقابل آمریکا از همان اول در اتحادیه اروپا وجود داشت. در حقیقت قرار بود این اتفاق با امضای پیمان پاریس بین کشورهای اروپایی رخ دهد اما فرانسویها و به خصوص شخص «شارل دوگل» حاضر نبودند تا زیر بار این ماجرا بروند.
شارل دوگل
از نظر دوگل امضای چنین پیمانی به معنای به رسمیت شناختن تسلط نظامی آلمان بر اروپا بود. مخالفت دوگل با امضای پیمان پاریس منجر به وحشتناکترین جنجال سیاسی پس از رسوایی دریفوس بین سال ۱۹۵۳ تا ۱۹۵۴ شد. در نهایت دوگل پیروز شد و جامعه دفاعی اروپا به نقطه نهایی خود نرسید. کشورهای اروپایی پذیرای سلاحهای هستهای آمریکا و نیروهای ارتش این کشور شدند.
البته دوگل در این میان راه خود را رفت. فرانسه را به سلاح هستهای مجهز کرد و رابطه فرانسه را با ناتو قطع کرد. این اقدام دوگل اگرچه از نظر نظامی در مقابل استقرار ۳۰۰ موشک هستهای اس اس-۲۰ و ۱۰۰ لشگر نظامی شوروی در اروپا از لحاظ نظامی ارزشی نداشت، اما نشانه نوعی استقلالطلبی اروپایی در مقابل آمریکا محسوب میشد که تا پایان جنگ سرد نیز ادامه یافت.
بعد از جنگ سرد بهنظر میرسید که اروپا آرام آرام به سمت یک استقلال جدی در حوزه نظامی حرکت میکند اما ظاهراً این اتفاق به یک مانع محکم برخورد کرد.
آمریکاییها تمایلی نداشتند تا استقلال نظامی اروپا را به رسمیت بشناسند بهخصوص اینکه بحث حرکت جدی ناتو به سمت شرق نیز مطرح بود. آمریکاییها به دنبال این بودند تا هر چه زودتر کشورهای سابق عضو بلوک شرق را وارد ناتو کنند و در این میان یک تشکل نظامی اروپایی موی دماغ آنها بود.
از سوی دیگر کشورهای اروپایی که با مشکلات اقتصادی ناشی از فروپاشی دیوار برلین روبهرو شده بودند با مغتنم دانستن این فرصت شروع به کاهش هزینههای نظامی خود کردند؛ بهگونهای که نزدیک به 80 درصد تعهدات نظامی ناتو بر روی آمریکا و ارتش این کشور قرار داشت.
بسیاری از ارتشهای اروپایی در همین دوران به دلیل محدودیتهای بودجهای به سرعت توان عملیاتی خود را از دست دادند. سربازگیری اجباری لغو شد و دفاع یکپارچه از اتحادیه اروپا در مقابل تهدید احتمالی روسیه بر عهده آمریکا قرار گرفت.
هماکنون مهمترین و آمادهترین ارتش اروپایی متعلق به کشور فرانسه است اما فرانسه نیز با مشکلات فراوانی در خصوص آمادگی نیروهای ارتش خود روبهرو است. به عنوان مثال نیروی هوایی فرانسه حتی توانایی حمایت از یک درگیری محدود در کشور دیگر را هم ندارد. در نبرد ارتش فرانسه با شورشیان طوارق در کشور مالی، پاریس برای حمل و نقل نیروهای خود مجبور به کمک گرفتن از آمریکا شد. در آلمان بخش مهمی از تجهیزات ارتش این کشور آماده استفاده سریع نیستند و جوانان آلمانی هم تمایلی به استخدام در ارتش این کشور ندارند. ماجرا به حدی حاد شده که حتی مقامات آلمانی بحث استفاده از شهروندان سایر کشورهای اروپایی در ارتش آلمان را مطرح کردهاند که با مخالفت سایر کشورها روبهرو شده است.
با این حال این اتفاقات تا دوران ترامپ معضل جدی محسوب نمیشد. اما درخواستهای ترامپ در خصوص افزایش پرداختیهای اروپا در ناتو و همچنین کاهش نیروهای آمریکا در اروپا سبب شد تا دولتمردان قاره سبز برای اولین بار بحث احیای نیروی جدید اروپا را جدی بگیرند.
* پیمان آخن، قلب تشکیل ارتش اروپایی
شاید اولین نشانههای مربوط به آغاز چنین فرآیندی مربوط به سال 2017 باشد. مهمترین قدم در مسیر تشکیل یک سیستم نظامی جدید در اتحادیه اروپا با امضای توافق «همکاری ساختارمند دائمی» اتحادیه اروپا یا «پسکو» (Permanent Structured cooperation — Pesco) در دسامبر همان سال توسط اعضای این اتحادیه برداشته شد.
قدم بعدی امضای پیمان آخن پایتخت قدیمی کشور شارلمانی در مرز بین فرانسه و آلمان بود. این پیمان که با امضای ماکرون و مرکل به امضا رسید چهارچوبهای جدیدی برای دفاع از اتحادیه اروپا فراهم میکند.
شاید مهمترین ویژگی پیمان آخن که جلب توجه میکند، تضمین این مسئله است که حمله به فرانسه یا آلمان به معنای حمله به طرف مقابل است. در حقیقت این قسمت از پیمان آخن به طور کامل همانند ماده ۵ پیمان ناتو است و عملاً این پیمان را دور میزند.
درج چنین مادهای در چنین پیمانی علاوه بر آن که نشان میدهد کشورهای اروپایی تا چه میزان نسبت به انجام تعهدات متقابل از سوی آمریکا در پیمان ناتو بدبین شدهاند، بلکه عملاً ساختار جایگزینی هم برای آن هم فراهم کردهاند.
معنای ضمنی دیگر این پیمان آن است که سلاح هستهای فرانسه که به غیر از بریتانیا تنها کشوری صاحب توانمندی نظامی هستهای در اروپای غربی است، تبدیل به سلاح راهبردی اتحایه اروپا خواهد شد. این نکتهای است که در صورت خروج صدها سلاح هستهای تاکتیکی آمریکا که هماکنون در ایتالیا و بلژیک مستقر هستند، به چشم روسها خواهد آمد.
طبیعی است که در صورت اتخاذ چنین رویهای سرمایهگذاری فرانسه بر روی سلاحهای هستهای نیز افزایش خواهد داشت. از جنبههای مهم دیگر پیمان آخن تلاش دو کشور برای توسعه یک ارتش مشترک اروپایی و همچنین برنامههای مشترک تسلیحاتی است.
* چه مشکلاتی در پیش است؟
به احتمال زیاد مسیر جدید اتحادیه اروپا برای تشکیل یک نیروی مشترک بر اساس همین پیمان آخن خواهد بود. اما سوال اینجاست که آیا چنین تشکیلاتی قابل تحقق است؟ در حالی که کشورهای اروپای شرقی پذیرای پایگاههای ضدموشکی آمریکا شدهاند، تمایلی برای پیوستن به اتحادیه اروپا دارند؟
اتحادیه اروپا حتی از داشتن یک نیروی دریایی قوی نیز محروم است. بریتانیا که قدرتمندترین نیروی دریایی قاره سبز را دارد، حتی توان ایجاد یک ناوگان عملیاتی را نیز ندارد. نیروی دریایی فرانسه نیز فاقد توانمندی در سطح عملیات جهانی است.
حتی توان تسلیحات هستهای فرانسه نیز بسیار محدود است و قابل مقایسه با کشورهایی همانند روسیه، آمریکا و چین نیست. با این تفاصیل روشن است که بحث ارتش مشترک تا مدتها اجرایی نخواهد شد.
حتی اگر چنین ارتشی به مرحله تخصیص بودجه و امکانات برسد زمان زیادی تا تکامل آن درپیش خواهد بود. فراموش نکنیم که ارتش مشترک تاتو در اروپا به لطف نیروهای آمریکایی در مقابل شوروی دوام آورد. بدون شک در شرایط فعلی نیز استقلال نسبی اروپا از آمریکا نیاز به مسیر طولانی دارد که شاید به انتها نرسد.