گروه طالبان طی هفته گذشته با پیشرویهای چشمگیر خود در افغانستان جهان را متحیر کرد چون تقریباً تمام افغانستان را از کنترل نیروهای امنیتی دفاعی ملی افغانستان خارج کرد، تا جایی که مراکز ولایات این کشور یکی پس از دیگری به راحتی سقوط کرد و حتی محمد اشرف غنی، رئیس جمهوری نیز مجبور شد از کشور فرار کند.
آنچه بیش از همه در تحولات چند روز اخیر در عرصه سیاسی افغانستان جلوه گری می کند، سرعت شکست دولت و پیروزی طالبان و نیز واکنش های داخلی و به ویژه بین المللی نسبت به این تحولات است که با بررسی این واکنش ها شاید بهتر بتوان دلایل بروز سریع این تحولات سیاسی و اجتماعی در این کشور آسیای میانه را پیدا کرد، تحولی که بیشتر شبیه به یک انقلاب است که البته برخلاف هر انقلاب سیاسی دیگر در جهان، تا این لحظه با خشونت و هزینه های انسانی کمتر از دیگر انقلاب ها بوده است.
برخی از تحلیلگران توطئه داخلی برای جابجایی قدرت را علت آن می دانند و برخی دیگر نیز بر توطئه خارجی به ویژه توسط دولت قبلی و فعلی آمریکا برای استیلای بهتر و بیشتر بر منابع افغانستان صحه می گذارند. هر یک از این دلایل را که بخواهیم در این جابجایی قدرت در افغانستان دخیل بدانیم،
کارشناسان معمولا دو دلیل عمده خارجی و داخلی را برای بروز این حوادث در افغانستان متصور هستند که البته هر یک از این دلایل عمده نیز به علت های فرعی تر تقسیم می شوند.
صرف نظر از داخلی و یا خارجی بودن این دلایل و ابعاد آنها، قطعا هیچ یک از آنها به تنهایی نمی توانستند این حادثه با تاثیرات گسترده آن را رقم بزنند، یعنی در بررسی دلایل بروز این اتفاق و برای نیل به نتیجه نزدیک به واقعیت باید مجموعه این عوامل را در یک بسته دید و به تجزیه و تحلیل آنها پرداخت.
دلایل داخلی شکست دولت حاکم در افغانستان
ساختار قبیله ای افغانستان
یکی از ویژگی های جامعه افغانستان ساختار قبیله ای آن است که به اعتقاد ناظران اجتماعی بسیار متشتت و ناسازگار با هم هستند، در نتیجه یک عامل شکست دولت افغانستان، ضعف آن در مدیریت این ساختار قبیله ای کشور بود. چون هر قبیله ای سهم خود را از قدرت می طلبد و هر یک از آنها در عین حال در طول تاریخ معاصر از جنگ سالاران خاص خودش نیز برخوردار بوده و هست، جنگ سالارانی که زمانی با ائتلاف با هم توانسته بودند نیروهای مهاجم اتحاد جماهیر شوروی سابق را از کشورشان بیرون کنند اما بعد از نیل به این هدف بزرگ در بین خود نیز دچار اختلافات اساسی شدند. حداقل اینکه این تعارض منافع قومی تا مدت ها بر ساختار قبیله ای این کشور حاکم بوده و نزاع های متعددی نیز در این کشور برای تصاحب قدرت درگرفته است. مثلا زمانی بود که عبدالرشید دوستم از قوم ازبک ها در نقطه ای از این کشور قد علم کرد و با وجود اینکه در جاهایی با رهبران قومی و قبیله ای دیگر هم همسو شد اما در نقطه ای دیگر با آنها دچار تعارض منافع شد.
ناگفته نماند که همین اختلافات قومی و قبیله ای در جای خود مشوق ها و محرک های بیرونی هم داشته و دارند. یعنی قدرت های منطقه ای و فرامنطقه در هر دوره ای سعی کردند با اهداف خاصی به تشویق و ترغیب یکی از این قوم ها دست بزنند. مثلا دولت پاکستان سال ها است که با حمایت از قوم پشتون آنها را همچنان در راس تحولات سیاسی این کشور همسایه نگه داشته است تا بتواند منافع خودش را در معادلات قدرت این کشور جستجو کند. اتفاقا گروه طالبان نیز از دل همین پشتون ها بیرون آمده و عمدتا نیز از مدرسه حقانی اسلام اباد و در مکاتب دینی پیشاور پاکستان تعلیمات سیاسی و ایدئولوژیکی دیدند.
فقر اقتصادی و فرهنگی ناشی از ساختار غلط توزیع ثروت در این کشور
با وجود اینکه افغانستان کشوری محدود به خشکی است از منابع زیر زمینی زیادی نیز برخوردار است، اما ضعف ساختار صنعتی ناشی از سیستم معیوب سیاسی و اقتصادی آن موجب شده است تا دولت مردان نامتحد آن نتوانند از این امکانات طبیعی بهره برداری لازم را به عمل آورند و اگر هم در جایی توانستند، اما سیستم معیوب تر توزیع ثروت و خدمات اجتماعی در آن اجازه نداده و نمی دهد تا همه مردم این کشور به یک اندازه بتوانند از این مواهب طبیعی و اقتصادی سرزمین خودشان بهره مند باشند.
البته اگرچه بسیاری از متفکران اجتماعی فقر و فشارهای اقتصادی حاکم بر یک کشور را عاملی برای قیام مردم آن برای تغییر و مطالبه گری می دانند اما در مورد افغانستان باید گفت که فقر هم مقدمه ای بر این تغییر بود، اما رسیدن به یک شناخت نسبی از این فقر و سیستم غلط توزیع ثروت های ملی از طریق رسانه های اجتماعی و درک بیشتر و بهتر بی لیاقتی های ناشی از اختلافات درونی هیات حاکمه موجب شد، اعتراض آنها به وضعیت حاکم بیشتر شود و سرانجام مردم مجبور شدند به هر ساختاری غیر از نظم موجود ولو از نوع طالبانی آن رضایت دهند.
شبکه های اجتماعی در افغانستان طی چند سال اخیر ابرازی شد تا مردم این کشور از فاصله زیادی که بین آنها و حاکمیت ایجاد شده بود بیشتر آگاه شوند. آنها عمق فساد اقتصادی و رفاهی را که دولتمردان این کشور در آن غرق بودند را دریافتند و شاهد بودند که مقامات با روحیه اشرافی گری در مقابل فقر و فلاکت مردم چه قصرهای مجللی برای خود در کشور و به ویژه خارج از کشور دست و پا کرده اند. پس در واقع یکی از دلایل پیروزی طالبان در افغانستان امروز دلسردی شدید مردم این کشور از حاکمان و خستگی از جنگ قدرت و بی کفایتی ها و خودبینی های موجود بین آنها بود که به قیمت فقر و فلاکت گسترده در این کشور تمام شد.
جدای از شبکه های اجتماعی، مردم در رسانه های ملی هم می دیدند که دو دسته از دولتمردان کشور چگونه از دو کاخ ارگ (محل استقرار محمد اشرف غنی، رئیس جمهوری) و کاخ سپیدار (محل استقرار عبدالله عبدالله رئیس شورای مصالحه ملی) تکیه زده اند و بعضا تصمیم های ملی می گیرند که باید این تصمیات به تایید دولت های خارجی و نمایندگان آنها در این کشور برسند. نمایندگانی که در این کشور از حقوقی متفاوت از شهروندان افغان ولو مقامات آن برخوردارند، حقوقی در حد "حق کاپیتالیسیون.
همین مردم به ضعف کشیده شده افغانستان در مقابل می دیدند که چگونه گروه طالبان لباس آزاد افغانی دیگر شهروندان عادی را می پوشند و حتی مثل آنها با دست غذا می خورند. مشاهده همین تضادها از زندگی بسیار مرفه مقامات عالی دولتی و زندگی در ظاهر محقرانه طالبان موجب شد مردم به تدریج احساس همدلی بیشتری نسبت به آنها پیدا کنند.
در این خصوص محسن روحی صفت، دیپلمات سابق ایران در کابل معتقد است که مردم افغانستان از حکومتشان سرخورده بودند و گسست شدیدی بین مردم و دولت وجود داشت. از این رو مردم انگیزه کافی برای قربانی دادن، دفاع و مقابله با نیروهای طالبان را نداشتند" و به راحتی در مقابل آن تسلیم شدند .
وی هفته گذشته در وبیناری برگزار شده بود گفت که بیشتر به این دلیل که حاکمان غرق در فساد سیستماتیک و گسترده بودند و این فساد حتی در حلقه های امنیتی و مقامات عالی هم وجود داشت. مردم وقتی چنین رهبرانی را می دیدند، انگیزه ای برای مقابله با طالبان نداشتند. نشانه این سرخوردگی به راحتی خود را در انتخابات گذشته نشان داده بود که تنها دو میلیون نفر از جمعیت ۴۰ میلیونی افغانستان در آن شرکت کردند و از این دو میلیون هم یک میلیون نفر به محمد اشرف غنی رای داده بودند.
همین مردم از سال ۲۰۰۱ یعنی زمانی که نیروهای اشغالگر آمریکایی و پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) برای به اصطلاح استقرار دمکراسی وارد این کشور شدند. به بازی قدرت مسئولان تن دادند و حتی در چند انتخابات مورد نظر قدرت های منطقه ای و فرا منطقه ای شرکت کردند، انتخاباتی که شفافیتی در روند برگزاری آنها وجود نداشت و هر بار به نوعی با تقلب نیز همراه بود.
یک بار حامد کرزی روی کار آمد، بار دیگر محمد اشرف غنی رئیس جمهوری کشور شد که بعد از مدتی با رقیب دیگر خود عبدالله عبدالله دچار چالش درون حاکمیتی شد و سرانجام مجبور شد همین میزان از قدرت را به نوعی با رقیب خود تقسیم کند. انتخاباتی دیگر برگزار شد و این بار نیز عبدالله عبدالله به نتیجه آن تمکین نکرد و بار دیگر قدرت بین آنها تقسیم شد. جابجایی قدرتی که عمدتا با نظر قدرت های خارجی انجام می شد و نظر مردم نقشی در نتیجه آنها نداشت.
مردم افغانستان به تدریج دریافتند که در چند انتخابات اخیر نه تنها نظر خودشان به کرسی ننشست بلکه نظر این سفارت خارجی یا آن سفارتخانه خارجی است که به راحتی به کرسی می نشیند. عمدتا دو سفارت انگلیس و آمریکا بیشترین تاثیر و نقش را در نتیجه گیری از انتخابات های این کشور بازی کرده و می کنند.
به اعتقاد کارشناسان، در ۵۰ سال گذشته هیچ گاه مردم افغانستان حکومت خودشان را انتخاب نکرده اند؛ در غیر این صورت رئیس جمهورشان باید می ماند. امان الله خان، ظاهرشاه، داوود خان، ربانی و حتی ملاعمر و غنی هیچ کدام به پایان خط نرسیدند؛ تنها کسی که به پایان خط یا دوره صدارتش رسیده بود کرزی بود. در واقع این هم دلایل سیاسی و در عین حال جامعه شناختی خاص خودش را دارد.
البته مردم افغانستان به خوبی می دانند که خود طالبان هم برخی از درس های سیاست مدرن یعنی دمکراسی را قبول ندارند. چون در اعلامیه های آنها هنوز از برگزاری انتخابات خبری نیست و قرار است یک امیر در راس امور کشور قرار گیرد و والی ها نیز توسط امیر انتخاب شوند، نه در یک فرایند انتخابات آزاد.
چون یکی از اعضای طالبان به نام وحیدالله هاشمی به تازگی در گفت وگو با خبرگزاری رویترز تاکید کرده است که در حکومت طالبان هیچ شکلی از سیستم حکومتی دموکراسی وجود نخواهد داشت. برخی مقامهای طالبان از تشکیل یک شورای حکومتی قبل از تدوین قانون اساسی جدید خبر دادهاند که رهبری آن به عهده ملا هیبتالله رهبر طالبان و یکی از معاونان او باشد. طالبان تاکنون برای ولسوالیها و ولایتهایی که تصرف کردهاند، والی جدید و تاکنون دستکم یک وزیر برای حکومت خود تعیین کردهاند.
این نکته ای است که حتی در سخنان مدیر مسئول تلویزیون تمدن افغانستان نیز آمده بود. وی به تازگی با اعلام اینکه مردم به استقبال طالب نرفتند بلکه از جنگ خسته بودند، گفت: طالبان اگرچه مدعی است که حاضر به مشارکت با دیگر قوای سیاسی برای حاکمیت است، اما هنوز هیچ نشانهای مبنی بر پذیرش دموکراسی یا حکومت برآمده از انتخابات نشان نداده است، بلکه برعکس سخنگوی دفتر سیاسی این گروه شبهنظامی، بر عدم برگزاری انتخابات و لزوم تشکیل فوری حکومت سخن میگوید. سهیل شاهین، سخنگوی دفتر سیاسی طالبان گفته است: «در حال حاضر، این خلأ است، خلأ قدرت است.
وی در ۳۱ مرداد در گفت وگو با روزنامه اعتماد گفته بود: هنوز غبار فتح «مسالمتآمیز» کابل توسط طالبان به زمین ننشسته است که این گروه شبهنظامی از تشکیل فوری حکومت بر اساس شرایط و مطالبات خودش سخن میگوید. این در حالی است که همزمان با این ادعا، سیاستمداران ارشد و رهبران گروههای سیاسی مهم افغانستان بر گفتوگو برای تشکیل یک حکومت همهشمول بر اساس قانون اساسی سخن میگویند.
در هر حال باید گفت که همین مردم خسته از وضع موجود همچنین با علم با ابعاد اجتماعی و فرهنگی احتمالی حکومت طالبان وقتی دیدند که همین سیستم نیم بند دمکراسی تحمیل شده از سوی غربی ها به این کشور نیز نه تنها نتوانست پاسخی برای سعادتمند شدن آنها بدهد و حتی جامعه را به سراشیبی سقوط برده است، در یک فرآیند آزمایش و خطای اجتماعی آنرا مزمزه کرده و سرانجام آنرا پس زدند.
بسیاری از صاحب نظران افغان معتقدند که آنچه آمریکا طی چند سال اخیر برای آنها به ارمغان آورده است، دمکراسی نیست بلکه توهم دمکراسی است تا غربی ها بهتر بتوانند بر این کشور مسلط شوند. در توئیتی که به تازگی یک جوان افغان زده بود و در اغلب رسانه های جهان انعکاس داشت آمده است: "دمکراسی موجود در افغانستان به معنی اداره مردم بر مردم نیست بلکه اداره سفارت های خارجی بر مردم این کشور است و هر انتخاباتی هم که در این کشور برگزار می شود به نفع کشورهای ذینفع خارجی است نه مردم افغانستان. پس دمکراسی را نمی توان از بیرون آورد بلکه باید آنرا در درون پرورش داد".
در هر حال مردم چه به اختیار و چه اکراه تسلیم طالبان شدند و در این بین نمایندگان آنها و حتی احزاب سیاسی هم هیچ واکنش منفی در برابر پیشروی های تدریجی گروه رقیب یعنی طالبان از خود نشان ندادند. هنگامی که طلبان در افغانستان رشد می کرد جز در هرات و مزار شریف هیچ حزب و یا گروه و یا شخصیتی بیانیه ای علیه آنها صادر نکرد و صدایش در نیامد. این نشان می دهد که کل جامعه افغانستان چندان اعتراضی نسبت به ماهیت وجودی طالبان ندارند، حداقل اینکه در این مقطع زمانی و شرایط اجتماعی باید در برابر قدرت گیری مجدد طالبان سکوت کنند و حتی از آنها استقبال کنند.
همین مردمی که قبلا یکبار ساختار حاکمیتی طالبان را به مدت 5 سال تجربه کرده بودند و از آنها وحشت داشتند این بار با کمترین مقاومتی در برابر آنها تسلیم شدند، با وجود اینکه هنوز هم نمی دانند چه نوع سیستم حکومتی سرکار خواهد آمد چون طی این تقریبا دو هفته از سقوط کابل، هنوز قانون اساسی امارات اسلامی طالبان تدوین و برای مردم تبیین و ابلاغ نشده است.
در اینجا باید پرسید، درست است که مردم به دلایل مختلف بدون مقاومت در برابر طالبان تسلیم شدند، اما چرا ارتش این کشور نیز در بسیاری از نقاط کشور هیچ مقاومتی در برابر طالبان از خود نشان نداد.
کارشناسان باز هم فقر حاکم بر زندگی نیروهای نظامی و انتظامی (پلیس) و در واقغ نظام طبقاتی حاکم بر هیات حاکمه این کشور را علت این بی تحرکی و بی انگیزگی ارتش در برابر طالبان می دانند. همین ارتشی که طبق اسناد نظامی آمار آنها تا ۳۵۰ هزار نفر نیز می رسد زمانی در برابر نیروهای مهاجم خارجی ایستادگی می کردند و حتی زمانی هم بود که با طالبان جنگیده بودند. حتی ارتش جدید را خود آمریکایی ها سازماندهی کردند.
ناگفته نماند که قدرت پلیس افغانستان هم با سیاست های دولت به قدری تضعیف شده است که مطالعات اجتماعی انجام شده در این کشور نشان می دهد بیش از یک سوم نیروهای پلیس این کشور معتاد هستند.
همین ارتش که اکثر فرمانده ها آن در آمریکا و انگلیس دوره های عالی نظامی گری دیده اند در اغلب مناطق مرزی کشور نه تنها چندان مقاومتی در برابر طالبان نکردند بلکه تعداد زیادی از آنها به کشورهای همسایه فرار کرده بودند و نیروهای انتظامی در شهرستان ها هم هیچ مقاومتی در برابر حضور طالبان در حوزه های استحفاظی خود از خود نشان ندادند.
قابل توجه اینکه بسیاری از سران قبایل، مقامات استان ها و شهرها نیز قبل از ورود اعضای طالبان به شهرهایشان پیشاپیش به استقبال آنها می رفتند. نمونه بارز آن شهر بزرگ غزنی بود که والی آن قبل از اینکه طالبان قصد ورود به این شهر را داشته باشد برای آنها دعوتنامه فرستاده بود.
این همه نشان می دهد که زمینه های قدرت گیری طالبان در افغانستان از قبل در میان مردم این کشور کاملا فراهم بود و آنها (طالبان) به خوبی به این موضوع واقف بودند. به همین دلیل هم بود که آنها به مذاکرات با دولت مرکزی اهمیتی نمی دادند و سعی می کردند این معادله را در خارج از کشور و با قدرت های جهانی و کشورهای منطقه حل کنند. آنها برای گرفتن اختیار کل کشور بهتر آن دیدند که با کدخدای بازیگران خارجی (یعنی آمریکا) مذاکره کنند.
بنابراین وضعیت افغانستان امروز و زمینه های مردمی پذیرش طالبان در این کشور را می توان به وضعیت اتحاد جماهیر شوروی (سابق) زمان تزارهای روس تشبیه کرد که مردم خسته از تزارها به نقطه ای از نارضایتی از وضع موجود رسیده بودند که حاضر بودند به هر نظام حکومتی غیر از تزارها تن بدهند.
دلایل خارجی به قدرت رسیدن مجدد طالبان در افغانستان
به تازگی برایان تریسی، متفکر آمریکایی در اظهار نظری در باره تحولات افغانستان "خود ملت افغانستان را مسئول این شکست معرفی کرده و خطاب به آنها گفته بود که "از خویش بنالید که اصل سخن اینجاست".
گرچه براساس سنت های الهی و اجتماعی نمی تواند این ادعا او را رد کرد، چون همانگونه که خداوند در قرآن می فرماید "ما سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی دهیم مگر آنکه خودشان خواسته باشند"، اما در عین حال "تئوری توطئه" را نیز نمی توان در تحولات اجتماعی امروز در سطح جهان نادیده گرفت.
باید از تریسی پرسید چگونه ملتی که با سیاست های مختلف به ضعف کشیده شدند و هیچ اختیاری از خود ندارد می توانند در تعیین سرنوشت خودشان نقش داشته باشند. یک بررسی کلی در روندشکل گیری طالبان در افغانستان توسط آمریکا و حمایت های مستقیم و غیرمستقیمی که غربی ها از آنها و یا حاکمیت های مسئله دار این کشور برای حفظ منافع خود در این کشور انجام داده اند بخوبی نشان می دهد که آنچه تریسی ادعا می کند نمی تواند یک اصل مطلق باشد، ولو اینکه بطور نسبی قابل قبول باشد.
چون همانگونه که اشاره شد، مقامات طالبان وقتی که دیدند زمینه پذیرش آنها در داخل کشور فراهم است و می توانند با مردم تعامل عادی داشته باشند، به تعامل با قدرت های خارج از کشور روی آوردند. آنها اگرچه می دانستند که یکبار دیگر در گذشته توسط آمریکا و اعراب مورد استفاده ابزاری قرار گرفته بودند، این بار هم به خوبی می دانند که معادلات در یک کشور جهان سومی همچون افغانستان صرفا در داخل شکل نمی گیرد و باید آنرا در خارج از کشور حل و فصل کرد.
طالبان که خواستگاه ایدئولوژیکی آنها پاکستان بود، در ارتباط نزدیک با مقامات این کشور سعی کردند ارتباطات خود را با رهبران جهان عرب به ویژه عربستان سعودی و امارات متحده عربی تقویت کنند. در عین حال ارتباطات خود را با زلمای خلیلزاد، نماینده امریکا در امور افغانستان که از قضا او هم همچون طالبان از قوم پشتون است حفظ کردند.
در این بین آنها بیش از همه با آمریکا به عنوان نماینده همه کشورهای غربی، پاکستان و قطر تعامل داشتند تا جایی که بیشتر مذاکرات خود را نیز در دوحه قطر برگزار کرده بودند.
البته نخستین مذاکرات طالبان با دنیای خارج ابتدا در سال ۲۰۰۱ با یوشکا فیشر، وزیر خارجه آلمان در بن برگزار شده بود و دور بعدی مذاکره نیز در اسلو پایتخت نروژ اتفاق افتاد. همان موقع بود که وزیر خارجه آلمان جامعه افغانستان را به یک جامعه موزائیکی تشبیه کرده بود و به طالبان هم گفته بود که غرب می تواند حاکمیت افغانستان را به طالبان بسپارد.
شروع و ادامه این مذاکرات نشان می داد که همه این کشورهای طرف مذاکره برای افغانستان طالبان را به رسمیت شناخته بودند و بعد از آن بود که برای به قدرت رساندن آنها دولت این کشور را به میز مذاکرات دعوت می کردند. مذاکراتی که در خود افغانستان برگزار نمی شد.
صرف نظر از ریشه های شکل گیری گروه طالبان که زمانی بعد از پایان جنگ سرد آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی ظهور کرد و از دل گروه تروریستی القاعده بیرون آمده بود و حتی در لیست گروه های تروریستی جهان قرار داشت، این گروه بعدها با حمایت چند کشور از یک گروه تروریستی به یک گروه عادی و قابل مذاکره در معادلات کشورش تبدیل شد. به همین دلیل هم هست برخی از تحلیلگران معتقدند که در واقع "تروریسم جهانی افغانستان را اشغال کرده است".
یعنی غربی ها از قبل می دانستند دارند چه بلایی سر مردم این کشور می آورند و به اجبار به مدت ۲۰ سال سیستمی را با نقطه ضعف های خاص خودش به مردم این کشور تحمیل کردند تا در نهایت بگویند که مردم باید به حاکمیت طالبان تمکین کنند.
اگرچه در طول تاریخ کوتاه موجودیت طالبان تاکنون چند نوع طالبان داشتیم. نوع اولیه آنها بیشتر شبیه به گروه تروریستی داعش بودند. اما نمی توان انکار کرد امروزه این گروه به اجبار برای ادامه بقا تغییرات زیادی را در روش و شاید هم منش خود ایجاد کرده است و با این تغییر روش ها بود که به راحتی توانست پیروان زیادی در جامعه افغانستان فراهم آورد که البته اغلب آنها نیز از اقشار ضعیف این جامعه هستند و عمدتا با فرار از حاکمان خود که به اختلافات طبقاتی در این کشور دامن زدند، به دامن این گروه پناه آورده اند.
چندی پیش بود که یکی از رهبران طالبان با تعجب اعلام کرده بود که تصورش را هم نمی کردند که این قدر در این کشور طرفدار داشته باشند. در واقع طالبان این فرصت را مدیون تغییر روش نسبی شان و نیز بی تدبیری دولت افغانستان هستند.
البته صرف نظر از دگردیسی نسبی گروه طالبان در طول دو دهه اخیر، کارشناسان سیاسی گروه فعلی آنها را نیز متشکل از طیف های مختلف فکری می دانند. جناح دوحه، جناح کویته و جناح پیشاور. اما در این میان جمعیت علما و افراد مذهبی پاکستان که ذی نفوذند، بر جهت گیری های سیاسی و ایدئولوژیکی کل این گروه تاثیر گذارند.
در هر حال این گروه، امروزه در یک روند آزمایش و خطا دریافت که اگر بخواهند همچنان بر روش های تندروانه قبل تکیه کنند نه تنها اقبال داخلی، بلکه مقبولیت خارجی خود را نیز از دست خواهند داد. رهبران طالبان که انگیزه سیاسی آنها قوی است و نمی توانند به جبران شکست قبلی خود در این کشور نیاندیشند در عین حال به خوبی واقف هستند هیچ یک از از درون خودشان با علوم جدید آشنا نیستند و فقط در مدارس علوم دینی درس خوانده اند، بنابراین باید برای تطبیق با شرایط جدید جامعه افغانستان و جامعه جهانی به افرادی تکیه کنند که نسل جدید جامعه پذیرای آنها باشد. به همین دلیل هم بعد از فرار اشرف غنی از کابل، طالبان علی احمد جلالی را به عنوان رئیس دولت موقت این کشور معرفی کردند که هم تحصیلات و هم تابعیت آمریکا را دارد.
البته پیشتر برخی منابع هم خبر داده بودند که حامد کرزی، عبدالله عبدالله، ملاعبدالغنی برادر از جمله نامزدان رئیس اداره موقت بوده و از بین افراد نامزد شخصی به نام «احمدشاه درانی» که یک تاجر است و سابقه سکونت در آمریکا و امارات متحده عربی را دارد بعنوان رئیس اداره موقت انتخاب شده است.
در هر حال صرف نظر از نقش آمریکا در شکل دهی به طالبان، نمی توان نقش دولت پاکستان و سازمان اطلاعات و امنیت آن کشور (آی اس آی) را نیز در زمینه سازی برای به قدرت رسیدن طالبان در افغانستان نادیده گرفت. دولت پاکستان پیشتر وقتی متوجه شده بود دولت نجیب الله در افغانستان در مدار سیاست های اسلام آباد حرکت نمی کند، به تضعیف آن پرداخت و زمینه را برای ظهور دولت اول طالبان فراهم آورد و بعدا هم وقتی باردیگر مشاهده کرد دولت حامد کرزی هم اهمیتی به خواسته های آنها نمی دهد برای سرنگونی او نیز تلاش کرد تا اینکه این بار نوبت به محمد اشرف غنی رسید و مخالفت های دولت او با سیاست های پاکستان نیز موجب شد ضربه نهایی را بر پیکر دولت او وارد شود و سرانجام مجبور به فرار از کشورش شود.
در تکمیل این نکته باید متذکر شد که خود پاکستان هم بی تردید نمی توانست و یا نمی تواند به چنین اقداماتی در افغانستان دست بزند مگر اینکه به نوعی با آمریکا هماهنگ کرده و از قبل به توافقی رسیده باشد. چون طبق یک اصل اجتماعی وقتی فردی برای خرید کالایی وارد بقالی می شود و از شاگرد بقالی خرید می کند، در واقع این خرید نه از شاگرد، بلکه از خود بقال صورت گرفته و می گیرد.
اما بر خلاف این اصل اجتماعی، لوید آستین وزیر دفاع دولت بایدن روز یکشنبه در گفت وگو با شبکه ای بی سی کشورش از یک سو اعتراف کرد که آمریکا بعد از ۲۰ سال حضور اشغالگرانه در افغانستان همچنان هیچ اشراف اطلاعاتی و عملیاتی در آن کشور ندارد و ادعا کرده بود که هیچکس فکر نمی کرد که افغانستان در طول ۱۱ روز سقوط کند. این در حالی است که تخمین زده شده بود که سقوط اففانستان یک الی دو سال و یا حداقل چندین ماه طول خو اهد کشید.
اینجا باید از او به عنوان زبان دولت آمریکا پرسید که اشرف غنی با حمایت چه کسانی از کشور خارج شد و به کجا پناه آورد و دیگر شخصیت های سیاسی و فرهنگی و اقتصادی افغانستان که عمدتا در صحنه بودند و یا حتی پشت پرده نقش بازی می کردند الان کجا هستند و چرا دسته دسته مردم این کشور با هماهنگی با آمریکا از این کشور خارج می شوند. شواهد نشان می دهد که بر اساس یک توافق از پیش تعیین شده قرار است تا هفته آینده (اخر ماه اوت و یا ۱۰ شهریور) ۲۵ هزار نفر از کابل خارج شوند.
این همه نشان می دهد که همه دولتمردان این کشور اعم از اعضای دولت قبلی و حتی گروه طالبان از قبل به نوعی حاکمیت بیگانگان بر کشورخود را پذیرفته بودند و تا لحظه آخر هم سعی می کنند این حاکمیت بیگانه را منجی خود بدانند.
همانگونه که محسن روحی صفت گفت، سرخوردگی مردم از حاکمیتی که آنها را از تعیین سرنوشت خودشان محروم می کند و در واقع مردم به عنوان عامل تعیین کننده قدرت کنار زده می شوند، کسانی در راس هرم قدرت قرار می گیرند که از طرف کشورهای دیگر سازماندهی شده باشند.
اگرچه دولتمردان افغانستان به عنوان یک کشور جهان سومی به لحاظ تاریخی سعی می کنند به هر طریق ممکن با بیگانگان وارد معامله شوند اما در مقابل مردم این کشور به دلیل شکست های تاریخی خود از بیگانگان چه از شرقی ها و چه غربی ها، تمایل چندانی برای این مماشات با خارجی ها و امروزه به طور خاص با آمریکایی ها ندارند. همین حس تاریخی هم موجب شد آنها در طول چند سال اخیر به دلیل مبارزه هدفمند و یا صوری آمریکا و نیروهای متحد هژمونی غرب با گروه طالبان، به تدریج به یک همدلی نیز با این گروه دست یافتند. چون می دیدند که هر یک از رهبران سیاست حاکم به یکی از کشورهای خارجی وابسته هستند.
دلسردی مردم افغانستان از دولتمردان خود و انگیزه ضعیف آنها برای مقاومت در برابر گروه طالبان که از قضا از انگیزه سیاسی قوی برای جبران شکست گذشته خود برخوردارند (ولو به قیمت معامله با خارجی ها)، از علت های قوی بروز این حوادث در افغانستان است.
در نتیجه گیری باید گفت که پیروزی طالبان و شکست دولت حاکم در افغانستان نه تنها اتفاقی نبود بلکه یک پروژه از قبل تعیین شده بود. چون علاوه بر مهیا بودن شرایط داخلی برای شکست دولت، علل بیرونی و در واقع حمایت های خارجی از طالبان و نیز تنها گذاشتن دولت مردان غیرمتحد توسط همین خارجی ها نیز مزید علت برای تحولات سیاسی ۱۰ روز اخیر در این کشور است.
دلسردی مردم افغانستان از دولتمردان خود و انگیزه ضعیف آنها برای مقاومت در برابر گروه طالبان که از قضا از انگیزه سیاسی قوی برای جبران شکست گذشته خود برخوردارند (ولو به قیمت معامله با خارجی ها)، از علت های قوی بروز این حوادث در افغانستان است.