ناصر ممدوح ، گوینده و مدیر دوبلاژ آثار متعددی است. بزرگترها اول بار صدای او را با فیلم «زنده باد زاپاتا» ساخته مشهور الیا کازان شناختند و نسل جدیدتر هم با «جزیره اسرارآمیز» از او خاطره دارند.
این هنرمند که زاده ۲۶ بهمن سال ۱۳۲۱ است، امروز ۷۸ ساله میشود و به همین مناسبت موزه سینما، فیلم کوتاهی از گفتگوی او که سال ۱۳۹۴ انجام شده، منتشر کرده است.
اما ورود این نوجوان مشتاق که حالا به جز درس و مشق، رویای دیگری به نام سینما داشت، به عرصه دوبله، داستان جالبی دارد.
ممدوح بعد از اینکه جذبه سینما را چشید، مدام در اندیشه آن بود که در این عرصه سهمی داشته باشد و میخواست مجالی برای حضور بیابد. به همین منظور دست به قلم شد و فیلمنامهای نوشت که قصه خوبی هم داشت؛ «نه مثل یک بیگانه». دست نوشتهاش را برداشت و پیش زنده یاد مهدی میثاقیه برد که یکی از بزرگترین تهیهکنندگان سینما در آن دوره بود.
او نیز کوشید فوت و فن کار را به این جوانک مشتاق بیاموزد ولی در چند نشستی که با ممدوح داشت، متوجه صدای خوب او شد و جوان را به عطاالله کاملی، از مدیران کاربلد دوبلاژ معرفی کرد.
کاملی دریافت که جوانک نیازی هم به تست گویندگی ندارد و دست او را گرفت و به پروژه «زنده باد زاپاتا» دعوتش کرد و این سرآغاز حضور ناصر ممدوح در زمینه گویندگی بود که به سال ۱۳۴۰ برمیگردد.
او با «زاپاتا» گریست و زندگی کرد ولذت برد. او پیش «کاملی» مشق گویندگی کرد و آن چنان که خود میگوید زندگیاش در سینما خلاصه میشد.
ممدوح در سالهای پربار فعالیت خود با گویندگی در آثاری همچون «اسپارتاکوس»،«محمد رسوال الله»، «السید»،«دره من چه سبز بود»، «کتاب آفرینش»، «جنگ و صلح» و ... نیز نسخه سینمایی «شاه لیر» و «هملت» یا مجموعههای تلویزیونی «جنگجویان کوهستان»، «زورو»، «لئوناردو داوینچی» و ... برای مردم خاطراتی شیرین ساخته است.
همچنانکه کودکان دیروز با کارتونهای «سندباد»،«معاون کلانتر» و «مارکوپولو» و ... او را به یاد دارند.
ممدوح که تجربیاتی در حوزه بازیگری دارد، همچنان دوستدار حرفه گویندگی است. آن چنانکه خود میگوید: وقتی جای شخصیتی حرف میزنم، خود را به جای او میگذارم ولی در فیلمهای کرهای ژاپنی نمیتوانم صحبت کنم، نمیتوانم خود را با لب و دهان و صدای آنان تطبیق دهم.
این صدای خاطرهساز که باور دارد کار هنر مبتنی بر سلیقه است، از دوستش «بهرام زند » هم یاد میکند که در زمینه تنظیم دیالوگها و انتخاب گویندگان چقدر وسواس داشته است.
و حالا او از محبت مردم میگوید که همیشه شرمندهاش کردهاند: مردم صداها را دوست دارند ولی نه هر صدایی را. صدای ماندگار داریم ولی تعدادشان به اندازه دوبلورها نیست .
ممدوح اضافه میکند: مردم را واقعا دوست دارم. از لبخند دیگران لذت میبرم، این دیگران میتواند هر کسی باشد و از دیدن چهرههای گرفته ، دلم میگیرد. کاری نمیتوام برایشان بکنم ولی دلم میگیرد . اگر با من صحبت کنند، تا جای امکان آرامشان میکنم و هرگز نمک بر زخمشان نمیپاشم.»
سخنان او با شکرگزاریاش از خداوند به پایان میرسد: هر چه دارم از لطف خداست و خودم هیچ چیزی نیستم. خدا مرا بسیار دوست داشته و خیلی چیزها در اختیار من گذاشته است.