فریدون محرابی با انتشار این عکس نوشت: به یاد پدر برای خواهرانِ عزیز تر از جانم:
اخبار چهره ها - مُردن به خود مى بالد که پدر را در آغوش گرفته است .....بعد از رفتنت، مرگ اعتبار یافت و چه با شکوه شد مُردن پدر!
بین تولد و کوچِ پدر، در مرداد ماهِ پُر از داد برامون، روز تولدِ پدر، یادمان ما شد تا بیتابی نکنیم، سَرمونو گرم کنیم با یاد و خاطره ی بابا، تا یه بار دیگه و هزار بارِ دیگه دلتنگی راه نفسمونو تنگ نکنه. ما الان خوشبختیم، چون مامانو داریم. میتونیم مامانو بغل کنیم و دستشو ببوسیم. ولی گاهی فکر میکنم کاش میتونستیم سنگِ قبر بابارو برداریم، خاکهارو کنار بزنیم و دوباره بابارو هم بغل کنیم. امان از دلتنگی.
دلتنگی فلسفه نمیشناسه حتی اگه باور کنیم مرگ، تولدِ دیگه ایه و تولد، آغازیه که بعد از پایان شکل می گیره.
نوزادی به دنیا میاد. از دنیای قبلی خودش جدا می شه. ما اسمشو تولد گذاشتیم. جشن می گیریم. خوشحال می شیم. اون از دنیای خودش -رَحمِ مادر- جدا می شه. می میره و تو یه دنیای دیگه متولد می شه. انگار شناخت ما از پدیده ها، باورهامونو می سازه. هر پایانی یک تولده برای پایان و شاید آغازی دیگه. وقتی کسی میمیره، ما سیاه می پوشیم. تو یه مکانِ مشخص، جمع می شیم. من اسمشو مُرده پرستی نمی ذارم. اصلا چه کسی می میره؟! اونکه بدی می کنه شاید....
به مراسم می ریم برای اینکه بازماندگان رو همراهی کنیم و بگیم: سفر کرده، آدم خوبی بود، اونو دوست داریم، شما رو دوست داریم، احترام قایٔلیم و ........
رنگ، نشونه ای میشه برای همراهی و یگانگی. من مثل تو میشم. تو مثل من میشی. سیاه می شم. یه جایی سفید می شم، یه جای دیگه بنفش. خیلی از کدورت ها تو مراسم تموم میشه. به عاقبت فکر می کنیم. دچارِ کاتارسیسم (تزکیه ی نفس) می شیم. آروم می شیم. اگه کسی زود می ره، حیف می شه ! اگه کسی شش ماهه به دنیا میاد، حیف می شه! شاید کامل نیاد، شایدکامل نره! یه رازه که ما نمیدونیم.
پدر نرفته و در ما زنده ست هر لحظه. اگه گریه می کنیم، برای این نیست که به تولدش باور نداریم، نه. تنها برای اینه که دلمون براش تنگ شده . دلمون براش -برات پدر- تنگ، تنگ، تنگ شده و بهانه های دلتنگی تو چشمامون می رقصه و رقص زندگی، زمان نمی شناسه....گاهی بی دلیل، گاهی با دلیل تو چشمامون می رقصه عشق تو
تولد بابا مبارکمون