این روزها در برخی سایتهای خبری شایعاتی مبنی بر عدم بازگشت احسان حدادی منتشر کرده بودند که نایب قهرمان المپیک لندن در بیانیهای به تشریح وضعیت خود پرداخت.
در این بیانیه آمده است:
«سلام به مردم خوب ایران ایرانی که مردمی سخت کوش با مرام و دوست داشتنی را در دل خود جا داده. مردمی که برای هر وجب از این خاک و دفاع و سربلندی از کشورمان از هیچ تلاشی دریغ نمیکنند.
کمی دلگیر بودم گفتم از این طریق حرفهایی که دارم را برایتان بنویسم تا شاید کمی سبک تر شوم تا کمی از این ٨ ماهی که هر روزش درد، هر روزش استرس، هر روزش ماهها و سالها برایم طول میکشید برایتان بگوییم دردی که توان تمرین کردن را از من میگرفت و حتی از درد زیاد پاهایم و زانوهایم مجبور بودم اکثر تمریناتم را با درد سپری کنم و به امید روز بعد که درد کمتری داشته باشم تا بتوانم خوب تمرین کنم و خاطرات المپیک لندن که برای اولین بار در تاریخ ورزش ایران اتفاق افتاد را دوباره تکرار کنم، ولی نشد.
مردم کشورم در این چند سال گذشته من سختیهای خیلی زیادی کشیدم خیلی دور از خانوادهام بودم. خودتان بهتر می دانید که آدم یک مسافرت چند روزه هم که می رود، کلی دلش برای کشورش و خانوادهاش تنگ میشود چه برسد به این که در سال فقط ٢ ماه بتوانی در کشورت باشی و در غربت و به دور از خانواده تمرینات سخت و طاقت فرسا را انجام بدهی و...
در هر صورت این المپیک گذشت و من شکست خوردم، شکستی که سعی میکنم از این شکست درسهای بزرگی بگیرم؛ شکستی که از مدتها قبل فکرش را می کردم، شکستی که به افرادی اجازه داد تا تمام زندگی من را نقد کنند. به خدا قسم برای ریال به ریال هزینههایی که برایم در هشت ماه گذشته خرج کردند که البته آن هم هزینه اردو و حقوق مربی و... بوده سختی کشیدم، عرق ریختم و زیر آفتاب شدید که باعث دهها بیماری برایم شد، تمرین کردم و حرفی نزدم چون وظیفه خود میدانستم که سختی بکشم و برای مردمی که آنقدر با محبت و با مرام هستند افتخار کسب کنم.
در ٦ سال اخیر بخاطر تحریمهایی که هیچ ارتباطی به زندگی ورزشی من نداشت از تمام مزایایی که رقبای من از آن استفاده میکردند به دور بوده ام و فقط حقوقی در ماه دریافت میکردم که درامد ١ روز رقبای من بود. البته باشگاه پرسپولیس بعد از المپیک لندن به مدت یک سال حامی بنده در مسابقات لیگ الماس بود و همیشه لطف و محبت هواداران باشگاه شامل حال من بوده است، اما شما افراد معلوم حال که مرا نقد میکنید آیا تا به حال زیر آفتاب سوزان تابستان یا سرمای زیر صفر زمستان ساعت ها تمرین کرده اید؟ تا به حال در غربت دلتان برای خانواده، فرزند و برای کشورتان تنگ شده است که مرا اینگونه نقد می کنید؟
گویا بنده تا بحال برای کشورم مایه ننگ بوده ام. پس آن کارهایی که برای اولین بار در تاریخ ورزش دوومیدانی انجام دادهام به فراموشی رفته؟نه، اگر هم رفته باشد حتما از ذهن شما افرادی که مرا نقد میکنید، رفته است چون مردم کشور من هیچ چیزی را فراموش نمیکنند، اگر هم نقد می کنید، فقط اجازه دارید المپیک من را نقد کنید که از مدال نقره به مقام بیست و چهارم رسیدم. شما که من را نقد میکنید این را هم بگویید که حدادی ٣ سال بدون مربی تمرین کرد آن هم در رشته ای که حضور مربی در پیشرفت ورزشکارانش تاثیر زیادی دارد. این را هم بگویید که در ٣ سال گذشته کمترین هزینهها را برایم کردند و با تلاش خود و دعای مردم عزیز ایران زمین توانستم برای سومین بار طلای بازیهای آسیایی ٠١٤ ٢ اینچون را بدست آورم و اگر نیاز باشد تک تک و ریز هزینهها را برایتان بازگو می کنم.
آنقدر مرد هستم که به مردم کشورم راست بگویم و بهانه نیاورم که باخته ام. شرمنده نشدم چون چیزی برای به اهتزاز درآوردن پرچم کشورم کم نگذاشتهام و نخواهم گذاشت، ولی بابت شکستم که باعث گریه و ناراحتی و اندوه مردم کشورم شد، عذرخواهی کردم که به دور از هیچ چشمداشتی برایم دعا کردند.
و اما یک نکته این را بدان قلم تو مانند ناموس توست پس از آن خوب مراقبت کن تا پیش خدای خودت و وجدان خودت راحت باشی تا نیازی نباشد در جایی پاسخگوی نقدهای اشتباهت باشی. اگر رفتنی بودم بعد از مدال نقره المپیک لندن میرفتم. اگر رفتنی بودم بعد از ٣ مدال طلای بازیهای آسیایی می رفتم. اگر رفتنی بودم بعد از آن همه افتخار که برای کشورم کسب کردم، میرفتم، بعد از آن همه دروغ، حواشی تهمت که برایم درست کردند، میرفتم. جایی نخواهم رفت تا قبل از این که دوباره مدال خوشرنگ طلا را برای کشور عزیزم و مردم دوست داشتنی اش کسب کرده و برای دقایق باز هم شادشان کنم. اگر هم روزی بخواهم جایی بروم از ورزشم میروم که آن هم زمانش زود نخواهد بود. پس برایم دعا کنید که عملی که به زودی خواهم داشت به خوبی انجام شود و من هم خیلی زود بتوانم باز سرباز کوچک کشور عزیزمان ایران باشم.
شرم بر من اگر حریم تو.... پیش چشمان من شکسته شود
وای بر من اگر ببینم چشم.... رو به رویای عشق بسته شود
وطنم ای شکوه پا برجا...... در دل التهاب دورانها