فاتحه ای از دیار باقی
افکار نیوز گروه ورزشی:

روی دیوارهای پرچین‌دار بی‌احساس نمی‌شود ردی از روزهای رفته را به یادگار نهاد. زمانه که تغییر کند می‌توان بلند و کشیده نوشت «روزها همون روزهاست اما روزگار عوض شده» و ما عوض شده‌های عوضی، تازه یادمان آمده که با «منشور» این فوتبال را بشوریم. نوعی از کاریکاتور حلول روح دهداری در کالبد سرد نگاهی که بین حقیقت و واقعیت قدم آهسته می‌رود. کجا اما؟ چگونه ولی؟ ابهت نگاه مقتدرش حتی اگر غلط بود حتی اگر به ستاره‌سوزی تعبیر می‌شد باز هم محصولش احمد عابدزاده شد و عباس سرخاب و صمد بود و… قطر۱۹۸۸. بی‌پول و بدون امکانات. باوی که می‌پرید ما هم می‌پریدیم؛ پرواز در آسمان خیال. با پای کج و کوتاه کریم مشق شب می‌نوشتیم. با سیامک و دیگران معنای تغییر نسل را می‌یافتیم. او «کی‌روش» بود اما در همین ایران. به جای دژاگه و گوچی در «میناب» خودمان دنبال ستاره می‌گشت. او «ویه‌را» بود. به جای «بروید هر کاری دلتان می‌خواهد بکنید» بین دو نیمه بازی ملبورن، «کاری نکنید که ملت‌تان سرافکنده شود» را خوب به ستاره‌هایش حالی می‌کرد. او خود ما بود. به جای اشک ریختن بر سر یک توپ که به قفس توری می‌رسد یا نمی‌رسد به «کفش» های پر از بخیه و وصله باوی می‌نگریست و اشک می‌ریخت. شاگرد اول‌های مکتبش بعد از او بدجوری یتیم شدند. کریم خزید گوشه‌یی در کرج تا گاه و بیگاه که تماسی با او می‌گیریم داغ دل هردویمان تازه شود. سیروس هافبک وسط قبرستان شد. مجتبی سر از سکوت در برهوت درآورد. احمد رفت ینگه دنیا تا همه زخم‌هایش را فراموش کند. فوتبال ماند و مشتی خاطره کدر!

پرویزخان از درون خود ما انگار تیم را کوچ می‌کرد. چیزی بین الهامات قلبی ما و نظرات فنی او. یک مبارزه با زیاده‌خواهی نسلی که البته هنوز هم می‌شود پای دیوار شرافت‌شان قسم خورد زیرا آنقدر مرد بودند که روی کاغذ رسما بنویسند «اگر دهداری باشد ما نیستیم. امضا» زیرآب‌زنی نبود. روی آب می‌زدند. یک مبارزه از جنس دسته‌صدفی‌های کار زنجون. یک مبارزه «سید» و «گوزن». یک مبارزه سیاه و سفید اما به ‌شدت عریان و ته قصه، پیرمرد برنده بود. همان چیزی که ما می‌خواستیم. چیزی شبیه «شمشیربازی» کودکی‌هایمان. ما هیچ‌وقت نمی‌مردیم!

پرویزخان بزرگ بود. نه به خاطر آنچه امروز خیلی‌ها «لجاجتش» می‌خوانند. در دورانی که «سقف» های بالا سرمان پر بود از احتمال تیر و ترکش و خمپاره و جنون و اشک و فراق و خداحافظ و بدرود و تشییع جنازه، در دورانی که «سقف قرارداد» نبود چون ذاتا خود «قرارداد» نبود، او کاشف بزرگی به حساب می‌آمد. دهداری «ده» ‌دار فوتبالی بود که حالا تلاش می‌کند ادای شهرنشین‌ها را دربیاورد. کدخدای «ده» فوتبال بود و راهش را هم خوب پیمود. «خوب» نه به معنای نادیده گرفتن همه آنهایی که امروز در توجیه استعفایشان می‌گویند «خوب نیست پشت سر مرده حرف بزنیم». خوب به آن معنی که وقتی کاغذ استعفا را دستش داده بودند، وقتی از همه ماوقع خبردار شده گفته بود «مگر تیم ملی شغل است که از آن استعفا داده‌اند؟!» و چه راحت جانشین‌هایشان را پیدا کرد. «شغل» نیست و برای یک بار بردن کره جنوبی، «وزیر» محترم، خیلی‌ها را بر تخت «پادشاهی» می‌نشاند و ۲۰ میلیون تومان پاداش می‌دهد! نسل «تراول» و اسکناس و چانه بر سر صفرهای قرارداد بزن، چیزی معادل صفر برایمان سوغات آورده. حالا در فراق دهداری و دهداری‌ها، پای «اخلاق‌مداری» بدجوری مصدوم است. به بازی «آخرالزمان» هم نمی‌رسد!

دهداری اگر امروز بود شاید باز هم به کره می‌باختیم و شاید باز هم جام جهانی نمی‌رفتیم اما او اگر بود شک نداریم بی‌پدیده نمی‌ماندیم. دهداری اما نیست و ما بی‌پدیده مانده‌ایم. و… ما هیچ… ما نگاه… ما سکوت!

پ. ن: جمعه سوم آذر ساعت ۱۰ صبح در سالكوچ آن عزيز در قطعه ۲۰ بهشتزهرا زير لب الرحمن ميخوانيم. هم براي او و نيز براي فوتبالمان! شايد هم برويم تا او برايمان فاتحه بخواند. هم براي ما و هم براي فوتبال! انگشت سبابهتان را از روي گورگر گرفته فوتبال برنداريد. نبضش كه زير انگشت باشد لحظه آخرين نگاهش را بهتر ميتوان ثبت كرد!