شناخت واقعی مباهله

هنگامی که پیامبر اسلام و اهل بیتش در یکسو و مسیحیان نجران در دیگر سو آمادهٔ مباهله یا نفرین طرف دروغگو شدند.

مسیحیان نجران که به مدینه آمده بودند تا در مورد درستی دعوت پیامبر پژوهش کنند با او به محاجه (دلیل آوردن) پرداخته، سرانجام بحث شان به جایی کشید که محمد (ص)خواست تا با آن‌ها مباهله کند.

اعمال روز مباهله

غسل

 دو رکعت نماز مثل نماز عید غدیر

 خواندن دعای مباهله

 هفتاد بار استغفار

 صدقه دادن

 زیارت امیرالمومنین

 زیارت جامعه کبیره

رویداد مباهله از رویدادهای صدر اسلام است.

هر یک از دو طرف با افراد خود به محل مباهله رفتند. مسیحیان وقتی دیدند که محمد(ص) با عزیزترین کسانش یعنی علی ، فاطمه، حسن و حسین(علیهم السلام) می‌خواهد آن‌ها را به چالش بکشد مطمئن شدند که محمد(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِه وسلم) اگر به خودش مطمئن نبود جان خانواده اش را به خطر نمی‌انداخت. پس از مباهله کناره گرفتند.

از ام سلمه نقل کرده‌اند که در همان روز رسول خدا(ص) همان چهارتن همراهان خود را در زیر عبای موئی و مشکین رنگ خود گردآورد و این آیه را تلاوت نمود:

«إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»

این رویداد از سوی مسلمانان به عنوان یکی از برجستگی‌های اهل بیت محسوب شده و به عنوان دلیلی برای اثبات این امر که اصحاب کسا محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین(علیهم السلام) می‌باشند، استفاده می‌شود.

بیست و چهارم ذی‌الحجه روز مباهله نام دارد.

جارالله زمخشری از دانشمندان بزرگ معتزلة، در کتاب تفسیر کشاف به فضیلت اصحاب کسا (کسانی که در روز مباهله همراه پیامبر بودند) اشاره کرده‌است.

معنای لغوی و اصطلاحی مباهله

مباهله در اصل از «بَهل» به معنی رها کردن و برداشتن قید و بند از چیزی است. اما مباهله به معنای لعنت کردن یکدیگر و نفرین کردن است. چگونگی مباهله به این‌گونه بوده‌است که افرادی که دربارهٔ مسئله مذهبی مهمی گفتگو دارند در یک جا جمع شوند و به درگاه خدا زاری کنند و از او بخواهند که دروغ گو را رسوا سازد و مجازات کند.

موقعیت جغرافیایی

بخش نجران، با هفتاد دهکده تابع خود، در نقطه مرزی حجاز و یمن قرار گرفته‌است. در آغاز پیدایش اسلام این نقطه، تنها نقطه مسیحی‌نشین حجاز بود که مردم آن، از بت‌پرستی دست کشیده و به آیین مسیح گرویده بودند.

ماجرای مسیحی شدن مردم نجران

با توجه به اینکه نجران تنها منطقهٔ مسیحی نشین در حجاز بوده ابن هشام در سیره نبوی دلیل آن را دو داستان مشابه می‌داند.

روایت اول

عالمی به نام فیمیون بود که بسیار پارسا و با خدا بود. در شهرها و ده‌های مختلف می‌گشت و مخفیانه مریض‌ها را با اذن خدا شفا می‌داد. در هیچ شهر و روستایی به مدت طولانی نمی‌ماند و مانند مسیحیان روزهای یکشنبه به بیرون شهر می‌رفت و عبادت خدا را به جا آورد. یک روز مردی صالح نام او را تعقیب کرد و محل عبادت فیمیون را کشف کرد. وقتی ماری بزرگ هنگام عبادت به فیمیون حمله می‌کرد صالح فریاد برآورد و فیمیون را آگاه ساخت. اما فیمیون به عبادت ادامه داد و مار نزدیک سجادهٔ او شد و حلقه زد و جان داد. فیمیون که از نماز فارغ شد به صالح گفت ای مرد تو را چه افتاده که چنین آواز می‌دادی؟ صالح جریان را به او گفت. صالح که معجزات و اعمال نیک فیمیون را دیده بود با خواهش و اصرار خواست تا در کنار فیمیون باشد. فیمیون در پایان راضی شد و او را به نزد خود گرفت. بزرگ آن شهر که پسری فلج و نابینا داشت فیمیون را می‌خواست تا پسرش درمان کند اما می‌دانست اگر فیمیون در شهری شناخته شود از آنجا می‌رود. پس روزی به بهانهٔ کاری دیگر فیمیون را به خانه اش برد و پسر بینایی خود را بدست آورد و دیگر مفلوج نبود. فیمیون که دیگر فهمیده بود لو رفته از آن شهر همراه صالح خارج شد. در راه راهزنان او را دزدیدند و در نجران به بردگی فروختند. مردم آن زمان در نجران بیشتر بت‌پرست بودند و شرک می‌ورزیدند؛ و نخلی بزرگ در شهر بود که آن را مقدس داشته و برای آن هدایا و جامه‌ها می‌آوردند و ساعت‌ها کنار آن عبادت می‌کردند. فیمیون روزها کار می‌کرد و شب‌ها در اتاق کوچکش عبادت خدا را. صاحبش که او را خریده بود شبی او را دید که در اتاقش بی هیچ چراغی نور پیچیده و علت را از بنده اش جویا شد. فیمیون گفت این نور، نور حق است و دین من دین عیسی است و جمله مردم شما در نجران دین گمراهی برگزیده اند. پس صاحبش گفت ثابت کن. روز بعد فیمیون نزد نخل رفت و دعا کرد تا از ریشه کنده شود، و شد. مردم نجران که این معجزه را دیدند جمله تابع او شدند و دین عیسی برگزیدند.

روایت دوم

نزدیکی نجران شهری بود و ساحری آنجا به مردم سحر می‌آموخت. فیمیون از غذا در نزدیکی آنجا چادر زده بود و خدای را عبادت می‌کرد. پسری عبدالله نام که از بقیه زرنگ تر بود قبل از درس سحر نزد چادر رفته و احوال فیمیون می‌دید؛ و دیر به نزد ساحر می‌رسید و هر بار عبدالله عذری می‌آورد. تا اینکه به اعمال فیمیون علاقه‌مند شده و نزد او رفته و آیین عیسی بیاموخت. فیمیون که بیماران را شفا می‌داد و کارهای عجیب می‌کرد رازش را به عبدالله گفت؛ و این راز نام بزرگ خدا بود. پس عبدالله گفت نام خدا را به من بگو. فیمیون نکرد و گفت اگر به تو بگویم خود و مردم را تباه کنی. اما به جای آن تمام نام‌های خدا را به او آموخت. عبدالله جمله نام‌های خدا را نوشته و به آتش انداخت همه بسوختند جز یکی و دریافت که آن نام اصلی خدا است. به گوشه و کنار شهر گذر می‌کرد و هر رنجور و بیمار را با نام خدا شفا می‌داد و در مقابل از آنها پیوستن به دین عیسی و ترک بت‌پرستی و شرک را خواستار می‌شد. پادشاه نجران دید مردم همه پیرو عبدالله بن ثامر و عیسی شده پس ترسید قدرت را از وی بگیرد او را نزد خود خواند. از کوخ به زیر انداختندش، در آب انداختند. اما هرکار می‌کردند عبدالله با نام اصلی خدا زنده می‌ماند. حاکم که او را مرده می‌خواست به شدت خشمگین شده بود اما کاری از دستش برنمی‌آمد. خود عبدالله گفت تنها راه کشتن من این است که به عیسی و آیین او ایمان بیاوری، پس شاه چنین کرد و با عصایی او را کشت. بعد از مرگ عبدالله از آیین عیسی بازگشت اما مردم عبدالله را با احترام دفن کردند و اطاعت شاه نبردند و چنین شد که مردم نجران همگی به عیسی ایمان آوردند

نامه محمد(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِه وسلم) به اسقف نجران

نامه محمد(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِه وسلم) به اسقف نجران چنین بود: «به نام خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب. از محمد، پیامبر خدا، به اسقف نجران. خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب را ستایش می‌کنم و شما را از پرستش بندگان به پرستش خدا فرا می‌خوانم. شما را دعوت می‌کنم که از ولایت بندگان خدا بیرون شوید و در ولایت خداوند درآیید و اگر دعوت مرا نپذیرفتید باید به حکومت اسلامی جزیه (مالیات سرانه) بدهید وگرنه به شما اعلام خطر می‌شود»

آیه مباهله

فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ

«هرگاه بعد از دانشی که به تو رسیده، کسانی با تو به محاجّه و ستیز برخیزند، به آن‌ها بگو بیایید فرزندانمان و فرزندانتان و زنانمان و زنانتان، و ما خویشان نزدیک و شما خویشان نزدیک خود را فرا خوانیم؛ سپس مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغ گویان قرار دهیم». (سورهٔ آل‌عمران-آیهٔ ۶۱)

محمدحسین طباطبایی می‌گوید:

رسول خدا(ص) در مقام امتثال این فرمان از «انفسنا» به غیر از علی و از «نسائنا» به جز فاطمه و از «ابنائنا» بجز حسن و حسین را نیاورد. آشکار می‌شود برای کلمه اول به جز علی(ع) و برای کلمه دوم به جز فاطمه(س) و از سوم به جز حسن(ع) و حسین(ع) مصداق نیافت و انگار منظور از «ابناء» و «نساء» و «انفس» همان اهل بیت رسول خدا (ص) بوده. هم‌چنان‌که در بعضی روایات به این معنا تصریح شده، پس از آن که رسول خدا(ص) نام همراهان را با خود آورد؛ گفت: «پروردگارا اینان‌اند اهل بیت من»، چون این عبارت می‌فهماند پروردگارا من به جز این‌ها کسی را نیافتم تا برای مباهله دعوت کنم.»

شرح واقعه

براساس توافق پیشین، محمد(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِه وسلم) و نمایندگان نجران برای مباهله به محل قرار رفتند. نمایندگان نجران دیدند که محمد(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِه وسلم) فرزندش حسین را در آغوش دارد، دست حسن را در دست گرفته و علی و فاطمه همراه اویند و به آن‌ها سفارش می‌کند هرگاه من دعا کردم شما آمین بگویید. مسیحیان، هنگامی که این صحنه را دیدند در میان خودشان هم‌اندیشی کرده از این که پیامبر، عزیزترین و نزدیک‌ترین کسانِ خود را به میدان مباهله آورده بود، دریافتند که او نسبت به ادعای خود ایمان راسخ دارد؛ وگرنه عزیزان خود را در برابر خطر آسمانی قرار نمی‌داد؛ بنابراین از اقدام به مباهله خودداری کردند و حاضر به مصالحه شدند.

شیعه باور دارد این حدیث نشان می‌دهد که مراد از واژه اهل بیت در قرآن علی، فاطمه و فرزندان ایشان می‌باشند. شیعه همچنین یکی از دلایل برتری و امتیاز علی(ع) برای جانشینی پیامبر اسلام را این ماجرا می‌داند. لویی ماسینیون به این نکته اشاره کرده‌است که اختلاف بسیاری میان شیعه و سنی در مورد ارتباط آیه قرآنی در مورد مباهله و تفسیر آن وجود دارد. بر اساس گفتار وی، یکی از این اختلافات راجع به حضور پنج تن آل عبا در این واقعه است. وی به عقیده شیعیان اشاره می‌کند که معتقدند فاطمه(س) هنگامی که محمد(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِه وسلم) عبا یا کسای سیاه خود را انداخت در پشت سر وی قرار داشت. برخی از فرق نیز معتقدند که مقصود پیامبر از اهل بیتش، امری کاملاً تصویرگونه بوده‌است چنان‌که تصویر فاطمه(س) را به عنوان یک ماده نورانی تفسیر کرده‌اند. نصیریه بر این باورند که مسیحیان نجران به این اعتراف کرده‌اند که فاطمه همچون مریم جایگاهی رفیع دارد.

طباطبایی، محمد حسین، ترجمه تفسیر المیزان، ج ۳ ص ۳۷۵

رسولی محلاتی، سید هاشم (۱۳۷۹). خلاصه تاریخ اسلام جلد دوم زندگانی امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا و امام حسن مجتبی علیهم السلام. دفتر نشر فرهنگ اسلامی. ص ۳۶

جارالله، زمخشری، الکشاف عن حقایق غوامض التنزیل و عیون الاقاویل فی وجوه التاویل،۱/۱۹۳، قطع رحلی، دارالمعرفه، بیروت

اهل بیت در تفسیر کشاف»پایگاه امام علی علیه اسلام.

فروغ ابدیت،ج۲،ص۸۱۴

قاضی نورالله شوشتری، احقاق الحق، جلد سوم، طبع جدید، صفحهٔ ۴۶

عصمت انبیا، پیامبراکرم (ص) و جانشین ایشان

مسئولیت راهنمایی انسان

الف) از آن جا که هدف از بعثت انبیا هدایت و راهنمایی انسان‌ها به سوی حقایق و وظایفی است که خداوند برای بشر تعیین کرده است، و در حقیقت، انبیا و اوصیای آنان خلیفه و نمایندگان الهی در میان بشر و مامور ابلاغ دین خدا و هدایت بشرند، اگر خود آنان به دستورات دین و پیام رسالتشان عمل نکنند و گرفتار لغزش‌های علمی‌ و عملی شوند، مردم هیچ گونه اعتمادی به آنان پیدا نمی‌کنند، در نتیجه، اهداف بعثت تحقّق نخواهد یافت. بنابراین، حکمت بالغه و لطف خداوند اقتضا می‌کند که فرستادگان او در هر دو بُعد عقل نظری و عملی از مصونیت کامل و عصمت برخوردار بوده، نه تنها دچار معصیت و گناه نشوند، بلکه سهو و نسیان نیز در ساحت قدسی آنان راه پیدا نکند.

مسئولیت پرورش و تربیت مردم

ب) دلیل عقلی دیگر آن است که انبیا، گذشته از آموزش و ابلاغ احکام خداوند، مسئول پرورش و تربیت مردم نیز هستند، لذا در قرآن کریم آمده است که: «لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ اِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ اَنْفُسِهِمْ یتْلُوا عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَ یزَکِّیهِمْ وَ یعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ»؛ به درستی که خداوند بر مؤمنانی منت گذاشت که فرستاده‌ای از جنس خودشان بر آنها مبعوث کرد تا آیات او را بر آنان تلاوت کند و آنها را تزکیه نموده و کتاب و حکمت بیاموزند. آل عمران/سوره۳، آیه۱۶۴

بی تردید، این مهم (تربیت و تزکیه‌ی نفوس) در صورتی تامین خواهد شد که مربیان اصلاح و تربیت، خودساخته، صالح و از هر گونه معصیت و نقص پاک و منزه باشند، وگرنه به طور مسلّم «فاقد شیء معطی شیء» نخواهد شد. (کسی که خود چیزی ندارد نمی‌تواند به دیگران چیزی بدهد) مصباح، محمدتقی، آموزش عقاید، ج۱، ص۲۰۲ 

سبحانی، جعفر، منشور جاوید، ج۵، ص۳۲

به همین دلیل، از قاضی عبدالجبار نقل شده که گفته است: چون مردم به حرف کسی که کردارش با گفتارش مطابقت ندارد، اطمینان حاصل نمی‌کنند، پس واجب است که انبیا از چیزی که سبب عذاب و خروج آنان از ولایت الهی می‌شود، منزه باشند. سبحانی، جعفر، الالهیات علی الهدی الکتاب و السنة و العقل، ج۲، ص۱۵۷

وجوب اطاعت از انبیاء

ج) دلیل دیگر آن است که اطاعت و پیروی از پیامبران الهی واجب است و اگر آنان معصیت انجام دهند، وظیفه‌ی مردم در مورد آنها دو صورت خواهد داشت؛ اگر او را پیروی نکنند و هر کاری که او انجام می‌دهد به جا نیاورند، فایده‌ی بعثت از بین خواهد رفت، زیرا خداوند پیامبران را برای آن فرستاده که مردم از کردار آنها به عنوان سرمشق و الگو استفاده کنند و با بهره گیری از آن سرمشق، خود را به کمال مطلوب انسانی‌شان برسانند و اگر پیروی کنند باید مانند آنان هر کاری را، گرچه خلاف و معصیت باشد، انجام دهند، در حالی که هیچ پیامبری مردم را به گناه فرا نمی‌خواند و اساساً پیامبران برای هدایت و جلوگیری از معصیت فرستاده می‌شوند، پس معلوم می‌شود که گناه اساساً با انگیزه‌ی بعثت ناسازگار است و انبیا نباید گناه کنند.جوادی آملی، عبدالله، وحی و نبوت (تفسیر موضوعی ۳)، ص۲۳۱

محذورات عدم عصمت انبیاء

د) نکته‌ی دیگر آن است که اگر پیامبران معصوم نباشد و گناه انجام دهند، چند محذور و مشکل جدّی پیش خواهد آمد:

۱. چون معصیت موجب فسق می‌شود، پس شهادت آنها پذیرفته نیست و عدم پذیرش شهادت پیامبر نقض غرض رسالت اوست.

۲. اگر پیامبری گناه کند، سزاوار عذاب، نفرین و سرزنش خدا می‌شود، در حالی که هیچ پیامبری سزاوار عذاب و نفرین نیست.

۳. اگر کسی اهل معصیت باشد، اساساً به مقام نبوت نمی‌رسد و نمی‌تواند عهده‌دار رسالت شود، چون خداوند فرمود: «لا ینالُ عَهْدِی الظّالِمِینَ» بقره/سوره۲، آیه۱۲۴

نتیجه

اولا، تنها در سایه عصمت اطمینان مردم به پیامبران تحقّق پیدا می‌یابد.

ثانیاً، انبیا، گذشته از بیان احکام دین مسئول تربیت و تزکیه بشرند.

ثالثاً، چون اطاعت از پیامبر واجب است، پس هر کاری که انجام می‌دهد، مردم نیز باید انجام دهند و یا دست کم برای آنان جایز است که انجام دهند.

رابعاً، اگر پیامبر معصیت کند شهادت او پذیرفته نیست و سزاوار نفرین است و نمی‌تواند به مقام نبوت برسد.

با توجه به موارد یاد شده، عقل حکم می‌کند که پیامبران الهی باید در هر دو بُعد علمی‌ و عملی از هر گونه نقص و معصیت مصون و معصوم باشند و گرنه اهداف بعثت تحقّق نمی‌یابد.

آیات عصمت انبیاء

گرچه در قرآن کریم جریان عصمت انبیا همانند عصمت فرشتگان به طور صریح مطرح نشده، لکن در برخی آیات اشاراتی درباره عصمت انبیا که به طور کلی به چند دسته تقسیم می‌شود:

الف) آیات هدایت

۱- قرآن کریم پس از آن که تعدادی از پیامبران را اسم می‌برد خطاب به پیامبر خاتم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌فرماید:

«اُولئِک الَّذِینَ هَدَی اللّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ»؛انعام/سوره۶، آیه۹۰ 

اینان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده است، پس به هدایت آنان اقتدا کن.

۲- در آیه دیگر فرمود:

«مَنْ یضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ‌هاد وَ مَنْ یهْدِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلّ»؛ زمر/سوره۳۹، آیه۳۶

هر که را خدا گمراه کند، دیگر او را هیچ راهنمایی نخواهد بود و هر که را خدا هدایت کند، گمراه کننده‌ای ندارد.

مفاد آیه اول آن است که پیامبران هدایت یافتگان هستند و بدون دغدغه‌ی خاطر باید از هدایت آنان پیروی کرد.

پیام آیه دوم آن است که افرادی که تحت پوشش هدایت الهی قرار دارند، هرگز دچار گمراهی نمی‌شوند.

از جمع بندی این گونه آیات به آسانی معلوم می‌شود که انبیا چون تحت هدایت الهی قرار دارند، هرگز گناه نمی‌کنند.

شکل منطقی استدلال به این آیات آن است که هر نوع معصیتی گمراهی است و گمراهی در ساحت انبیا راه ندارد، پس معصیت در ساحت انبیا راه ندارد.

ب) آیات اطاعت

دسته‌ی دیگر از آیات قرآن که دستور می‌دهد بدون قید و شرط باید از پیامبر اطاعت و پیروی کرد، عبارت‌اند از:

۱- «قُلْ اِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یحْبِبْکُمُ اللّهُ وَ یغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ»؛ آل عمران/سوره۳، آیه۳۱ 

بگو‌ ای پیامبر، اگر خدا را دوست دارید، از من پیروی کنید تا خدا دوستتان بدارد و گناهانتان را بر شما ببخشاید.

۲- در آیه دیگر فرمود:

«مَنْ یطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ اَطاعَ اللّهَ»؛ نساء/سوره۴، آیه۸۰ 

هر کس از رسول خدا پیروی کند، بی تردید، خداوند را اطاعت کرده است.

۳- در آیه دیگر فرمود:

«وَ مَنْ یطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یخْشَ اللّهَ وَ یتَّقْهِ فَاُولئِکَ هُمُ الْفائِزُونَ»؛نور/سوره۲۴، آیه۵۲ 

و کسانی که از خدا و پیامبرش اطاعت کنند و دارای خشیت باشند و از مخالفت با او بپرهیزند، رستگارند.

این دسته از آیات نیز دلالت روشن بر عصمت انبیا دارند، زیرا اولا، مردم را به اطاعت مطلق از پیامبر فرا می‌خوانند. ثانیاً، اطاعت از پیامبر را اطاعت از خداوند می‌دانند، از این رو، معلوم می‌شود که انبیای الهی دارای عصمت‌اند، به همین دلیل، از مردم خواسته شده بدون قید و شرط از آنان اطاعت کنند.

ج) آیات اخلاص

دسته‌ی دیگر آیاتی‌اند که جریان مخلصین را مطرح کرده‌اند که عبارت‌اند از:

۱- در برخی آیات آمده است که شیطان هرگز قدرت نفوذ در عده‌ای از انسان‌ها را ندارد، لذا خود اعتراف کرده و می‌گوید:

«فَبِعِزَّتِکَ لَاُغْوِینَّهُمْ اَجْمَعِینَ اِلاّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الُْمخْلَصِینَ»؛ص/سوره۳۸، آیه۸۲ 

به عزت تو سوگند همه‌ی بندگان تو را گمراه خواهم کرد جز بندگان مخلَص را.

۲- در برخی آیات از برخی انبیا به عنوان مصادیق مخلَصین یاد شده و چنین آمده است:

«وَ اذْکُرْ عِبادَنا اِبْراهِیمَ وَ اِسْحاقَ وَ یعْقُوبَ اُولِی الْاَیدِی وَ الْاَبْصارِ اِنّا اَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَة ذِکْرَی الدّارِ وَ اِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَینَ الْاَخْیارِ وَ اذْکُرْ اِسْماعِیلَ وَ الْیسَعَ وَ ذَا الْکِفْلِ وَ کُلٌّ مِنَ الْاَخْیارِ»؛ ص/سوره۳۸، آیه۴۵-۴۸ 

بندگان ما ابراهیم، اسحاق، یعقوب را به یاد آور، ما آنان را به خاطر یاد سرای دیگر خالص و پاک قرار دادیم، و آنان نیز از برگزیدگان و خوبانند و اسماعیل، یسع و ذوالکفل را که همه از نیکوکاران بودند، به یادآور.

پیامبرانی که در این آیه آمده به دلیل جمله‌ی «اِنّا اَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَة» جزء بندگان مخلَص معرفی شده‌اند. اگر این آیه در کنار آیه اول قرار گیرد، به آسانی معلوم خواهد شد که مصداق بارز و قدر مسلّم مخلصین که از وسوسه‌ی شیطان کاملا در امان هستند، انبیای الهی‌اند.

نتیجه

از جمع بندی این گونه آیات و با توجه به این که هیچ کسی درباره عصمت انبیا قایل به تفصیل نشده و نگفته‌اند که عده‌ای از آنان معصوم و عده‌ای دیگر غیر معصومند، معلوم می‌شود که همه‌ی انبیا از مصونیت الهی و عصمت برخودار هستند.سبحانی، جعفر، منشور جاوید، ج۵، ص۴۱-۴۸

طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۲، ص۱۳۴ 

مصباح، محمدتقی، اصول عقاید۲، (راهنماشناسی)، ص۱۴۰

سبحانی، جعفر، عصمة الانبیاء فی القرآن الکریم، ص۵۹ 

سبحانی، جعفر، الالهیات علی الهدی الکتاب و السنة و العقل، ج۲، ص۱۶۷

جوادی آملی، عبدالله، سیره پیامبران در قرآن (تفسیر موضوعی ۷)، ص۱۱۷

سبحانی، جعفر، منشور عقاید امامیّه، ص۱۶۸ 

مصباح، محمدتقی، معارف قرآن، ج۴ و ۵ (راه و رهنماشناسی)، ص۱۵۸

مصباح، محمدتقی، آموزش عقاید، ج۲، ص۶۸

عصمت پیامبر اکرم(ص) در قرآن

عصمت پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در آیات و روایات اسلامی‌ مورد تاکید و تصریح قرار گرفته است.

برخی از آیات قرآن درباره عصمت پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) عبارتند از:

۱- «وَ ما ینْطِقُ عَنِ الْهَوی اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْی یوحی»؛نجم/سوره۵۳، آیه۳-۴    

پیامبر از روی هوی و هوس سخن نمی‌گوید، آنچه می‌گوید وحی است که از جانب خدا به او القا شده است.

۲- همچنین فرمود:

«ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَای»؛ نجم/سوره۵۳، آیه۱۱    

آنچه را پیامبر دیده است، دلش هم آن را به حقیقت یافته و کذب و خیال نپنداشته است.

۳- و نیز فرمود:

«ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغی»؛ نجم/سوره۵۳، آیه۱۷    

چشم پیامبر از آن عالم آنچه را باید بنگرد، بی هیچ کم و کاستی مشاهده کرده است.

۴- و نیز فرمود:

«اِنَّما یرِیدُ اللّهُ لِیذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیتِ وَ یطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»؛ احزاب/سوره۳۳، آیه۳۳.    

خداوند می‌خواهد شما خانواده را از آلودگی پاک و منزه کند.

این دسته از آیات، به طور مستقیم مربوط به خاتم انبیا است، اما به دلیلی که قبلا اشاره شد، (عدم تفصیل در عصمت انبیا) معلوم می‌شود که عصمت از ویژگی‌های نبوت است. این گونه آیات بر عصمت همه انبیا دلالت می‌کند. جوادی آملی، عبدالله، وحی و نبوت (تفسیر موضوعی ۳)، ص۲۱۳-۲۲۵

طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۱۹، ص۲۶   

طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۱۶، ص۳۰۹  

سبحانی، جعفر، عصمة الانبیاء فی القرآن الکریم، ص۵۲    

مصباح، محمدتقی، اصول عقاید ۲ (رهنماشناسی)، ص۱۴۷

مصباح، محمدتقی، معارف قرآن، ج۴ و ۵ (راه و رهنماشناسی)، ص۱۱۳

نتیجه

از مجموع آنچه بیان شد، این نکته به دست می‌آید که: اولا، عصمت انبیا ریشه‌ی قرآنی دارد. ثانیاً، آیات فراوانی در قرآن وجود دارد که ناظر به عصمت انبیاست و برابر آن آیات به آسانی می‌توان گفت که در حریم قدسی عقل نظری و عملی انبیا هیچ گونه وسوسه شیطانی و نفسانی نمی‌تواند نفوذ کند و همه انبیا در هر دو بعد علمی‌ و عملی از مصونیت کامل الهی برخوردار هستند.

عصمت انبیاء در روایات

از منظر پیشوایان دین، عصمت انبیا جزء مسایل ضروری و قطعی بوده و از اصول مسلّم است، لذا در روایات فراوان درباره آن به تفصیل بحث شده که در این جا به برخی از آنها اشاره می‌شود:

الف) روزی مامون از حضرت رضا (علیه‌السّلام) پرسید: آیا شما نمی‌گویید که پیامبران معصومند؟ حضرت فرمود: آری، انبیا معصومند. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۱۱، ص۱۶۶   

ب) ابن عباس می‌گوید: از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شنیدم که فرمود:

«انا و علی و حسن و حسین و تسعة من ولد الحسین مطهرون معصومون»؛ پیامبر فرمود: من و علی و حسن و حسین و نُه فرزندش مطهر و معصوم هستیم.

ج) امام باقر (علیه‌السّلام) فرمود:

«ان الانبیاء لایذنبون لانهم معصومون، مطهرون، لایذنبون و لایزیغون و لایرتکبون ذنباً صغیراً و لاکبراً»؛ انبیا گناه نمی‌کنند، چون همگی معصوم و منزّه هستند و هرگز مرتکب گناه چه صغیره و چه کبیره نمی‌شوند. جوادی آملی، عبدالله، وحی و نبوت، ص۲۲۷-۲۲۸

د) امیرمؤمنان علی بن ابی طالب (علیه‌السّلام) درباره عصمت پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در نهج البلاغه فرمود:

«لقد قَرَن الله به من لدن اَنْ کان فطیماً اعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم و محاسن اخلاق العالم لیله و نهاره»؛ از روزی که پیامبر از شیر گرفته شد، خداوند سبحان بزرگ‌ترین فرشته از فرشتگان خود را بر تربیت و تکمیل او گمارد تا شب و روز او را به راه‌های بزرگواری و اخلاق نیک سوق دهد. سبحانی، جعفر، منشور جاوید، ج۵، ص۹

نتیجه

از آنچه اشاره شد، معلوم گردید که گذشته از دلایل عقلی و قرآنی، در روایات نیز بر عصمت انبیا اصرار شده که در آثار و منابع شیعه و سنی فراوان نقل گردیده است. جوادی آملی، عبدالله، وحی و نبوت، ص۲۳۹

از آن میان جریان مناظره‌های حضرت امام رضا (علیه‌السّلام) در مجلس مامون عباسی با یکی از مخالفان عصمت انبیا است و اصولاً یکی از جهاتی که برخی گمان کرده‌اند مسئله عصمت را شیعه در جهان اسلام پدید آورده، همین مناظره‌های حضرت امام رضا (علیه‌السّلام) است که به تناسب اقتضای شرایط و ضرورت و نیاز زمان درباره مسئله‌ی عصمت انبیا انجام شده است. سبحانی، جعفر، منشور جاوید، ج۵، ص۱۰

 

دلایل عقلی عصمت اهل بیت

دلیل عقلی بر عصمت اهل بیت در چند محور قابل طرح است:

لزوم عصمت جانشین پیامبراکرم(ص)

الف) از آنجا که از دیدگاه شیعه، بعد از پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، اهل بیت (علیهم‌السّلام)، به استثنای امور اختصاصی مقام نبوت، عهده دار همه‌ی وظایف آن حضرت هستند، لذا عقل حکم می‌کند که ائمه (علیهم‌السّلام) نیز همانند پیامبران دارای مقام عصمت باشند، زیرا اولا، انجام کارهایی که به عهده‌ی امام است بدون عصمت امکان پذیر نخواهند بود. ثانیاً، اگر برداشت امام از آیات قرآن مصون از اشتباه نباشد، نمی‌تواند حافظ شریعت باشد و هدایت الهی به دست او استمرار یابد، چون در صورت عدم عصمت هیچگاه از احتمال اشتباه و لغزش مصون نیست، در نتیجه، قابل اعتماد مردم هم نخواهد بود.

لزوم عصمت امام

ب) اساساً نیاز به وجود امام از آنجا ناشی می‌شود که مردم خود معصوم نیستند، پس کسی که از هر گونه لغزش علمی‌ و عملی مصون باشد لازم است تا مردم به او مراجعه کنند و با اطمینان کامل تکالیف و وظایف خویش را در مورد دستورات دین به دست آورند. اگر فرض شود که امام نیز همانند سایر مردم در معرض گناه و اشتباه قرار داشته باشد، او خود نیاز به امامی‌ دیگر خواهد داشت و این موجب تسلسل می‌شود که باطل است، پس امام باید دارای مقام عصمت باشد.

ادله خواجه نصیر طوسی

ج) کارشناس بزرگ مسایل کلامی‌ و اعتقادی خواجه نصیر طوسی در بحث امامت چند دلیل عقلی بر عصمت امام اقامه کرده و گفته است:

۱- چون امام حافظ و نگهبان شرع و احکام دین است، لذا باید معصوم باشد، زیرا برداشت‌ها از کتاب و سنت و سایر دلایل مختلف است، پس وجود کسی که دارای مقام عصمت باشد ضروری است تا بتواند از شرع مقدّس صیانت و پاسداری کند.

۲- اگر پیشوای دین گرفتار معصیت شود و اشتباه از او سرزند باید به جای اطاعت او را نهی از منکر کرد، در حالی که خداوند در قرآن به اطاعت از او دستور داده و فرموده است: «اَطِیعُوا اللّهَ وَ اَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِی الْاَمْرِ مِنْکُمْ». نساء/سوره۴، آیه۵۹    

۳- اگر از امام گناه و معصیت سرزند، نقض غرض لازم می‌آید، زیرا امام برای آن منصوب می‌شود که مردم از او پیروی کنند، اگر او دچار معصیت شود نباید مردم از او پیروی نمایند و این نقض غرض است.

۴- از آن جا که امام و پیشوای دین قاعدتاً عقل و معرفتی بیشتر از دیگران دارد و گرنه به امامت نمی‌رسید، اگر گناهی از او سرزند، درجه و مرتبه‌ی او از همه‌ی مردم پست تر می‌شود، چون با معرفت و آگاهی کامل از خطر معصیت تن به آلودگی داده است. جوادی آملی، عبدالله، وحی و نبوت، ص۲۳۴

جلوگیری از تغییر اصول

د) چون علمای امت هر چه صالح و باتقوا باشند از خطا و معصیت مصون نخواهند بود، لذا تغییر یافتن برخی معارف دین به دست آنان، گر چه غیر عمدی هم باشد محال نیست، پس عصمت برای امام ضرورتی انکار ناپذیر دارد، چرا که در غیر این صورت، دعوت دینی ناقص و هدایت الهی بی اثر خواهد ماند. طباطبائی، سیدمحمدحسین، آموزش عقاید و دستورات دینی، ج۱، بخش ۲، ص۷۳

سبحانی، جعفر، اضواء علی عقاید الشیعة الامامیه و تاریخهم، ص۳۹۰   

مصباح، محمدتقی، آموزش عقاید، ج۲، ص۱۹۰

مصباح، محمدتقی، اصول عقاید۲، (رهنماشناسی)، ص۱۲۸

سبحانی، جعفر، منشور جاوید، ج۵، ص۳۰۷

آیات عصمت اهل بیت

در قرآن کریم آیات متعدّدی آمده که ناظر به عصمت اهل بیت هستند که در این جا به نمونه‌هایی از آنها اشاره می‌شود:

الف) آیه تطهیر

یکی از آیاتی که دلالتش بر عصمت اهل بیت (علیهم‌السّلام)، شهرت عمومی‌ دارد، به گونه‌ای که بعد از شنیدن یا تلاوت آن، عصمت اهل بیت در ذهن همگان تداعی می‌شود و بزرگان اهل تفسیر و کلام نیز برای اثبات عصمت اهل بیت به آن استدلال می‌کنند، آیه تطهیر است که فرمود: «اِنَّما یرِیدُ اللّهُ لِیذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیتِ وَ یطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً». مصباح، محمدتقی، آموزش عقاید، ج۲، ص۳۲۰   

طباطبائی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۱۶، ص۳۰۹    

سبحانی، جعفر، رسائل و مقالات، ج۱، ص۵۴۵   

جعفری، محمدتقی، تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی، ج۱۱، ص۱۴۳

پیام‌های آیه تطهیر

پیام این آیه در چند محور طرح و تبیین می‌شود:

۱- قبل از هر چیز لازم است یادآوری شود که بر اساس روایات فراوانی که اکثر آنها در منابع اهل سنت نیز آمده: آیه تطهیر در شان پیامبر و اهل بیت (علیهم‌السّلام) (یعنی علی، فاطمه، حسن و حسین (علیهم‌السّلام)) نازل شده است. سبحانی، جعفر، منشور جاوید، ج۴، ص۱۲۶

طباطبائی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۱۶، ص۳۱۱   

۲- بر اساس بررسی کارشناسان بزرگ اهل تفسیر، منظور از اراده در این آیه، اراده‌ی تکوینی است نه تشریعی. تفاوت آن دو در این است که اراده‌ی تکوینی هرگز از مراد تخلف نمی‌کند، برخلاف اراده‌ی تشریعی که به جعل و وضع قانون شرعی تعلّق می‌گیرد که ممکن است مکلفان به آن عمل کنند و ممکن است عمل نکنند. به چند دلیل به آسانی می‌توان ثابت کرد که اراده در این آیه تکوینی است:

اولا، اراده‌ی تشریعی اختصاص به گروه خاصی ندارد، بلکه همه ملکفان را شامل می‌شود، و از آن جا که در آیه مذکور اراده‌ی خداوند به تطهیر گروه خاصی (پیامبر و اهل بیت) تعلّق گرفته و فرموده است: «عَنْکُمْ اَهْل الْبَیت»، معلوم می‌شود که مراد اراده تکوینی است.

ثانیاً، عنایت ویژه‌ای که در آیه دیده می‌شود، بهترین دلیل است بر این که مراد، اراده‌ی تکوینی است، زیرا اراده‌ی تشریعی با این توجه ویژه مطرح نمی‌شود؛ مثلا کلمه «اِنَّما» حصر را می‌رساند و نشان می‌دهد که این اراده برای همگان نیست و تاکیدهایی که در آیه وجود دارد، نظیر: «لِیذْهِبَ»، «یطَهِّرَ» و «یطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» و این که آیه در مقام مدح و تمجید است، همه‌ی این دلایل ثابت می‌کند که اراده در این آیه تکوینی است نه تشریعی. جوادی آملی، عبدالله، وحی و رهبری، مقاله‌ی ۳، ص۲۱۷

طباطبائی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۱۶، ص۳۱۱   

مصباح، محمدتقی، اصول عقاید ۲ (رهنماشناسی)، ص۴۶۷

جوادی آملی، عبدالله، وحی و نبوت ۷، ص۲۲۵

سبحانی، جعفر، منشور جاوید، ج۵، ص۲۸۱

جعفری، محمدتقی، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۹۶

سبحانی، جعفر، رسائل و مقالات، ج۱، ص۱۳۹   

جعفری، محمدتقی، تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی، ج۱۱، ص۱۴۵

۳- به طور خلاصه، مضمون آیه این است که اراده تخلف ناپذیر خداوند بر آن تعلق گرفته است که اهل بیت از هر گونه ناپاکی و آلودگی ظاهری و معنوی پاکیزه بوده و در هر دو بعد عقل نظری و عملی از مصونیت الهی و عصمت برخوردار باشند. بنابراین، از این آیه به آسانی معلوم می‌شود که گناه و اشتباه در ساحت قدسی اهل بیت (علیهم‌السّلام) هرگز راه ندارد و آنها از عصمت کامل الهی برخوردار هستند. بقره/سوره۲، آیه۱۲۴    

ب) آیه امامت

آیه دیگر که گواه و شاهد قرآنی بسیار روشن بر عصمت امام است این آیه است که فرمود:

«وَ اِذِ ابْتَلی اِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمات فَاَتَمَّهُنَّ قالَ اِنِّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ اِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیتِی قالَ لا ینالُ عَهْدِی الظّالِمِینَ»؛ بقره/سوره۲، آیه۱۲۴    

به یادآور زمانی که ابراهیم را خدا به اموری آزمایش نمود و ابراهیم از عهده آزمون خداوند بر آمد، خدا به او فرمود: من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم، ابراهیم گفت: از ذریه و نسل من (چطور؟) خداوند فرمود: عهد من به ظالمان نمی‌رسد.

درباره این آیه مبارکه اولا، باید گفت که از نظر شیعه امامیه، امامت همانند رسالت و نبوت، عهد و منصب الهی است و تنها خداوند می‌داند که چه کسی این سِمَت (امامت) را می‌تواند به عهده بگیرد. جوادی آملی، عبدالله، وحی و رهبری، مقاله‌ی ۲، ص۱۷۶

ثانیاً، نقل شده وقتی از برخی بزرگان سؤال شد که این آیه به چه دلیل بر عصمت امام دلالت می‌کند؟ ایشان در پاسخ فرمود: بر اساس حصر عقلی، مردم از چهار قسم بیرون نیستند. یا در همه‌ی عمر ظالم و ستمگرند، یا در هیچ مرحله‌ای از عمر ظالم نیستند، یا در اول عمر ستمکارند و در پایان زندگی از ستم توبه می‌کنند، یا در آغاز عمر صالح‌اند، ولی در پایان عمر ستم می‌کنند، شان حضرت ابراهیم (علیه‌السّلام) بالاتر از آن است که از خداوند درخواست کند که مقام امامت را به گروه اول و چهارم بدهد، پس به یقین، دعای حضرت ابراهیم (علیه‌السّلام) شامل حال این دو دسته نمی‌شود.

اما گروه دوم و سوم، یعنی کسانی که در همه‌ی عمر هیچگاه اهل ستم نبودند، و افرادی که در ابتدای عمر ستم کرده و در پایان توبه نمودند، خداوند از میان این دو گروه در این آیه فرمود: «لا ینالُ عَهْدِی الظّالِمِینَ»، یعنی گروه دوم را نفی کرده و فرموده است: کسی که اهل ظلم و ستم باشد، عهد و منصب من به او نمی‌رسد. در نتیجه، تنها گروه سوم باقی می‌ماند که هیچگاه اهل ستم نبوده‌اند، پس آنان معصومند، لذا عهد الهی، یعنی منصب امامت مربوط به آنهاست. طباطبائی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۱، ص۲۷۴    

جوادی آملی، عبدالله، وحی و نبوت، ص۲۲۲

مصباح، محمدتقی، آموزش عقاید ۲ (رهنماشناسی)، ص۲۰۴   

مصباح، محمدتقی، آموزش عقاید ۲ (رهنماشناسی)، ص۳۱۹    

سبحانی، جعفر، الالهیات علی الهدی الکتاب و السنة و العقل، ج۲، ص۶۲۴

جعفری، محمدتقی، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۷۴

سبحانی، جعفر، اضواء علی عقاید الشیعة الامامیه و تاریخهم، ص۳۹۴    

نتیجه

از آنچه بیان شد، اولا، معلوم گردید که دلیل و شاهد بر عصمت اهل بیت، قرآن کریم است، ثانیاً، به دلایل متعدّد اهل بیت (علیهم‌السّلام) در عرف قرآن اسم خاص پنج نفر، یعنی پیامبر اکرم، علی مرتضی، فاطمه، حسن و حسین (علیهما‌السّلام) است و شامل همسران پیامبر نمی‌شود. 

طباطبائی، سیدمحمدحسین، المیزان، ج۱۶، ص۳۱۲    

سبحانی، جعفر، منشور جاوید، ج۵، ص۲۱۹

ثالثاً، از آن جا که بر اساس روایات متعدّدی که از طریق شیعه و سنّی آمده: تطهیر در شأن پیامبر و علی، فاطمه، حسن و حسین (علیهم‌السّلام)، نازل شده، پس به تصدیق قرآن کریم، اهل بیت پیامبر دارای مقام عصمت هستند.

منظور از أبنایٔنا و نسایٔنا و أنفسنا به ترتیب چیست؟

«ابنائنا» ، «نسائنا» و «انفسنا» کیانند؟

در این که منظور از «نسائنا» تنها دختر پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله وسلم حضرت فاطمه زهرا علیها السلام است، ظاهراً هیچ اختلافى بین ما و برادران سنّى وجود ندارد، همانگونه که علماء شیعه و اهل سنّت بالاتّفاق «ابنائنا» را به حسن و حسین علیهما السلام تفسیر کرده‌اند و در این نکته که امام حسن و امام حسین علیهما السلام، مشمول ابنائنا هستند اختلاف نظرى ندارند.

بنابراین محور اصلى و مرکزى بحث پیرامون تفسیر «انفسنا» مى‌باشد، بدین جهت لازم است بحث بیشترى پیرامون این جمله داشته باشیم.

مرحوم قاضى نور اللّٰه شوشترى، در کتاب ارزشمندش، احقاق الحق ، مى‌فرماید:

اجمع المفسّرون على ان «ابناءنا» اشارة الى الحسن و الحسین علیهما السلام و «نسائنا» اشارة الى فاطمه علیها السلام و «انفسنا» اشارة الى على علیه السلام

مفسّران قرآن مجید (از شیعه و اهل سنّت) اجماع و اتّفاق نظر دارند که منظور از «ابنائنا» حسن و حسین علیهما السلام، و مراد از «نسائنا» فاطمۀ زهرا علیها السلام و منظور از «انفسنا» على علیه السلام مى‌باشد.

آیة اللّٰه العظمى مرعشى - رحمة اللّه علیه - در پاورقى این کتاب از حدود شصت کتاب (از کتب اهل سنّت) مطلب فوق را نقل مى‌کند. معناى این سخن آن است که مطلب بقدرى واضح و روشن است که در تمام کتب اهل سنّت منعکس شده است.(۱)

۱- احقاق الحق، جلد ۳، صفحۀ ۴۶

ولى متأسّفانه على‌رغم این همه روایات، افراد کمى از مفسّران اهل سنّت، که گرفتار تعصّب بیجا و تفسیر به رأى شده‌اند، در تفسیر آیۀ شریفه مطالب حیرت‌آورى گفته‌اند؛ به دو نمونۀ آن توجّه کنید:

۱- آلوسى در روح المعانى پس از اعتراف به این که به غیر از على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام کس دیگرى در داستان مباهله همراه پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم نبوده است و با تأکید بر این که هیچ انسان مؤمنى نباید در این مسأله شک کند، به بیان استدلال علماء شیعه مى‌پردازد و مدّعى مى‌شود که منظور از «انفسنا» خود پیامبر است و «على» جزء «ابنائنا» است؛ زیرا در ادبیّات عرب به داماد هم پسر گفته مى‌شود!» (۱)

پاسخ این سخن بسیار روشن است؛ زیرا طبق این آیۀ شریفه پیامبر از «ابنائنا» و «انفسنا» و «نسائنا» دعوت کرده است. اگر منظور از «أنفسنا» خود پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم باشد، آیا دعوت از خویشتن معنى دارد؟ با توجّه به این که قرآن مجید فصیح ترین سخنان است، قطعاً چنین مطلب غیر فصیحى نمى‌گوید و به پیامبر دستور نمى‌دهد که از خویشتن دعوت کند. پس قطعاً منظور از «انفسنا» خود پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم نیست. علاوه بر این، ما در ادبیّات عرب ندیده‌ایم که به داماد، پسر خطاب شود و چنین استعمالى بسیار نامأنوس و مجازى مى‌باشد.

از چنین اظهار نظرهایى زیاد تعجّب نکنید؛ این، نتیجۀ تعصّب‌هاى بیجاست؛ این گونه تعصّبها بجائى مى‌رسد که بعضى از اشخاص حاضر هستند براى حفظ عقائد نادرست خود، حتّى مطالبى را بر قرآن تحمیل کنند!

۲- عجیب‌تر از سخن آلوسى، نظریّۀ محمّد عبده در المنار است. وى در کتاب المنار ، هنگامى که به تفسیر آیۀ مباهله مى‌رسد، مى‌نویسد:

الرّوایات متّفقة على أنّ النّبی صلى الله علیه و آله وسلم اختار للمباهلة علیّاً و فاطمة و ولدیهما و یحملون کلمة نسائنا على فاطمة و کلمة انفسنا على علیٍّ فقط و مصادر هذه الرّوایات الشّیعة و مقصدهم منها معروف (۲)

۱- روح المعانى، جلد ۳، صفحۀ ۱۸۹

۲- المنار، جلد ۳، صفحۀ ۳۲۲

احادیث و روایات اتّفاق دارند که پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم براى مباهله على و فاطمه و دو پسر آنان را انتخاب کرد. و کلمۀ «نسائنا» در آیۀ شریفه بر فاطمه و کلمۀ «انفسنا» بر «على» حمل شده است؛ البتّه مستند این روایات و منبع آن، شیعیان است و هدف آنها از این گونه روایات روشن است!

واقعاً این سخن از محمّد عبده عجیب است و صدر و ذیل آن متناقض مى‌باشد زیرا در ابتداى سخن ادّعاى اتّفاق و اجماع روایات مى‌کند و در ذیل آن، همه آنها را به شیعه نسبت مى‌دهد!

علاوه بر این که (همانگونه که گذشت) سخن ذیل صحیح نیست، چون بیشتر روایات مذکور - بر خلاف ادّعاى ایشان - از اهل سنّت نقل شده است.

در مقابل این سخنان بى‌اساس جز تأسّف و افسوس چیزى نمى‌توان گفت.

به هر حال، آیۀ مباهله، با توضیحاتى که گذشت، از آیات محکم و صریحى است که دلالت روشنى بر ولایت امیر مؤمنان علیه السلام و فرزندانش علیهم السلام دارد.

سؤال: درست است که آیۀ مباهله فضیلت و افتخارى براى امیر المؤمنین، علىّ بن أبی طالب علیه السلام، محسوب مى‌شود؛ ولى چه ارتباطى با مسألۀ ولایت و رهبرى آن حضرت دارد، که شما در اینجا به عنوان یکى از آیات مربوط به ولایت مورد بحث قرار داده‌اید؟

پاسخ: همانگونه که گذشت منظور از «أنفسنا» در آیۀ مباهله، شخص حضرت على علیه السلام است. این که پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم ، على علیه السلام را جان خود خوانده، و او را «نفس» خویش خطاب کرده، آیا معناى حقیقى مراد است، یا تنزیل مقامى منظور است؟

بدون شک معناى حقیقى منظور نیست؛ یعنى «على» پیامبر نیست! بلکه منظور این است که على علیه السلام در فضائل و کمالات و مقامات همچون پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم است، در شجاعت و رشادت و شهامت و تقوا و ایثار و خلاصه تمام کمالات و مقامات مانند پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله وسلم است. نتیجه این که على علیه السلام در مقامات و کمالات نازل منزلۀ پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم تالى‌تلو اوست.

با توجّه به این مطلب اگر قرار باشد پس از پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم خلیفه و جانشینى براى آن حضرت از سوى خداوند انتصاب شود، یا امّت اسلامى کسى را براى این منظور انتخاب کنند، آیا نباید شخصى را انتخاب کنند که همطراز پیامبر، یا در مرحلۀ بعد از آن حضرت باشد؟

آیا نباید شخصى منتخب مردم یا منصوب الهى باشد که در فضائل و کمالات، مخصوصاً تقوا و عصمت، همچون پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله وسلم باشد؟

و اگر با وجود چنین شخصى، اشخاص دیگرى انتخاب شوند، آیا عقل چنین کارى را قبیح و زشت نمى‌شمرد؟

بنابراین، از انطباق جملۀ «انفسنا» به شخص «علىّ بن أبی طالب علیه السلام» مى‌توان پلى به سوى ولایت و امامت زد و بدین وسیله ولایت را ثابت کرد.

آیا کسانی که العیاذ بالله سبّ امیرالمومنین علی(ع) را کرده اند و می کنند از جمله مسلمین محسوب می شوند؟

سَبّ علی ناسزا گفتن و لعن کردن امام علی(ع) است که توسط معاویة بن ابی‌سفیان بنا نهاده شد. حکمرانان و پیروان بنی‌امیه در منابر رسمی حکومتی به لعن و ناسزا گفتن به امام علی(ع) می‌پرداختند. این عمل حدود شصت سال رواج داشت و در نهایت توسط عمر بن عبدالعزیز ممنوع شد. با این حال امام علی، یاران خود را از ناسزاگفتن به معاویه باز می‌داشت.

معاویه، مروان بن حکم، مغیرة بن شعبه و حجاج بن یوسف ثقفی از جمله حاکمان دوره بنی‌امیه بودند که امام علی(ع) را بر منبر سب می‌کردند، همچنین عطیة بن سعد به جهت خودداری از سب امام علی، به دستور حجاج بن یوسف مجازات شد.

برخی از علمای شیعه سب و لعن امام علی(ع) را از مصادیق ناصبی‌گری دانسته‌اند.

«سب» به معنای فحش و ناسزاست.[۱] ابن‌اثیر «لعن» توسط انسان‌ها را هم ‌ردیف با سبّ دانسته‌اند.[۲] برخی نیز لعن را به معنای سب و یا بیرون راندن دانسته‌اند.[۳] برخی نیز در تفاوت سب و لعن،‌ سب را به معنای بیان کلام زشت، و لعن را به معنای دور گرداندن از رحمت الهی دانسته‌اند.[۴]

امام باقر(ع) از امام سجاد(ع) نقل می‌کند که ایشان یکی از همسرانش را به دلیل سب امام علی(ع) طلاق داد[۵] برخی از این روایت استنباط کرده‌اند که ناسزا گفتن به علی بن ابی‌طالب(ع) از مصادیق ناصبی‌گری است.[۶] جعفر سبحانی، پایه‌گذاری دشنام به علی بن ابی‌طالب توسط معاویه را منشأ و سرآغاز رواج ناصبی‌گری در میان مسلمانان دانسته است.[۷]

فقیهان شیعه فردی را که سب علی(ع) کند، مهدور الدم دانسته‌اند.[۸]

آغاز سب و لعن امام علی(ع) توسط بنی‌امیه، از زمان حیات ایشان گزارش شده؛ به صورتی که یکی از شروط امام حسن(ع) در صلح با معاویه این بود که علی بن ابی‌طالب در منابر لعن نشود.[۹] فرمان عمومی برای ممنوعیت نقل فضایل امام علی، ممنوعیت روایت کردن از وی، ممنوعیت یاد کردن از او به نیکی و ممنوعیت نامگذاری فرزندان به نام علی، از دیگر اقداماتی است که دشمنان او به اجرا گذاشته‌اند.[۱۰]

پس از قتل عثمان طرفداران وی برای سرپیچی از بیعت با امام علی (ع)، او را عامل قتل عثمان جلوه می‌دادند. معاویه نیز برای حفظ این تقابل، دستور داد امام علی(ع) را سب و لعن کنند.[۱۱] مروان خطاب به امام سجاد(ع) گفت: هنگام محاصره عثمان، کسی همانند علی(ع) از وی دفاع ننمود. امام فرمود : پس چرا این همه او را در بالای منابر ناسزا می‌گویید؟ مروان پاسخ داد: اساس حکومت ما، استوار نمی‌گردد مگر با این ناسزاها.[۱۲] به گفته زمخشری در زمان بنی امیه بر روی ۷۰ هزار منبر به پیروی از سنتی که معاویه بنا نهاده بود امام علی(ع) لعن می‌شد.[۱۳]

سبّ امام علی(ع) حدود شصت سال تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز (۹۹-۱۰۱ق) جریان داشت و او پس از آنکه به خلافت رسید به تمام والیان خویش دستور داد این عمل را ترک کنند. ابن خلدون، مورخ قرن هشتم نقل کرده، بنی‌امیه پیوسته علی(ع) را لعن می‌کردند، تا اینکه عمر بن عبدالعزیز به همه مناطق اسلامی نامه نوشت و دستور توقف آن را صادر کرد.[۱۴]

براساس روایتی که از ام‌سلمه، یکی از زنان پیامبر در بسیاری از کتاب‌های روایی نقل شده، پیامبر، ناسزا گفتن به امام علی(ع) را همچون ناسزا گفتن به خود، و در نسخه‌هایی دیگر، همسان با ناسزا گفتن به خداوند دانسته است.[۱۵] علامه مجلسی در بحار الأنوار، علاوه بر روایت منسوب به ام‌سلمه، روایات دیگری نیز در این باب نقل کرده است.[۱۶]

معاویه

مواردی از سب و لعن امام علی توسط معاویه گزارش شده است؛ از جمله بنابر نقل طبری، مورخ قرن چهارم هجری، معاویه وقتی در سال ۴۱ قمری مغیرة بن شعبه را والی کوفه قرار داد، از او خواست بر بدگویی به علی بن ابیطالب و تجلیل از عثمان پافشاری کند.[۱۷] او همچنین به مغیرة بن شعبه توصیه کرد یاران علی را تبعید کند.[۱۸]

معاویه همچنین پس از صلح با امام حسن(ع) در نخیله از مردم بیعت گرفت و در خطبه خود، به امام علی(ع) و امام حسن(ع) ناسزا گفت.[۱۹]

مروان بن حکم

بنابر آنچه ذهبی، تاریخ‌نگار اهل سنت، در کتاب تاریخ خود ذکر کرده، مروان بن حکم در سال ۴۱ق حاکم مدینه شد، و در مدت شش سال حکومت خود، هر جمعه در منبرش علی(ع) را سب می‌کرد. پس از او سعید بن عاص دو سال والی شد و علی بن ابیطالب را سب نمی‌کرد. پس از سعید بن عاص، دوباره مروان حاکم شد و سبّ علی را از سر گرفت.[۲۰]

مغیرة بن شعبه

بلاذری، مورخ قرن سوم هجری، اشکال مغیرة بن شعبه که ۹ سال والی کوفه از سوی معاویه بود را این می‌داند که او به صورت مداوم از علی بن ابی‌طالب بدگویی کرده و به او دشنام می‌داد.[۲۱]

حجاج بن یوسف

بنابر آنچه ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه ذکر کرده، حجاج بن یوسف، علاوه بر لعن امام علی(ع)، دیگران را نیز به این کار امر می‌کرد و از آن خشنود می‌شد؛[۲۲] چنان‌که مردی به او گفت خانواده‌ام در حق من ظلم کرده و نامم را علی گذاشته‌اند، پس نامم را تغییر بده و چیزی به من ببخش که با آن زندگی کنم، چرا که فقیرم. حجاج گفت به پاس ظرافت در آنچه دستاویز خود قرار دادی، نامت را فلان قرار دادم و فلان کار را به تو سپردم.[۲۳]

در روایات دیگری، حجاج بن یوسف، سب علی را منقبتی ستودنی دانسته[۲۴] و در شرح حال عطیة بن سعد بن جنادة کوفی آمده است که حجاج از او خواست علی بن ابی‌طالب را لعن کند، وگرنه ۴۰۰ ضربه شلاق خواهد خورد، اما عطیه نپذیرفت و ۴۰۰ ضربه شلاق خورد و موی سر و ریشش را نیز تراشیدند.[۲۵]

۱- طریحی، مجمع البحرین، ۱۳۷۵ش، ج۲، ص۸۰

۲- ابن اثیر جزری، النهایة، ۱۳۶۷ش، ج۴، ص۲۵۵

۳- بستانی، فرهنگ ابجدی، ۱۳۷۵ش، ص۷۵۶

۴- فخلعی، مجموعه گفتمان‌های مذاهب اسلامی، ۱۳۸۳ش، ص۲۹۹

۵- طوسی، تهذیب الاحکام، ۱۴۰۷ق، ج۷، ص۳۰۳

۶- بلقان‌آبادی، شواهد نصب در آثار بخاری، ص۷۹

۷- سبحانی، گزیده سیمای عقاید شیعه، ۱۳۸۹ش، ص۲۲

۸- مغنیه، فقه الإمام الصادق(ع)، ۱۴۲۱ق، ج۶، ص۲۷۸

۹- طبرسی، إعلام الوری، ۱۳۹۰ق، ص۲۰۶

۱۰- محمدی ری‌شهری، دانش‌نامه امیر المؤمنین، ۱۴۲۸ق، ص۴۷۵-۴۸۳

۱۱- جمشیدیها و دیگران، «پروپاگاندای بنی امیه علیه خاندان پیامبر (ص)»،‌ ص۱۵ـ۱۸؛ کوثری، «بررسی ریشه‌های تاریخی ناصبی‌گری»، ص۹۶ـ۱۰۰

۱۲- ذهبی، تاریخ الاسلام، ۱۴۰۹ق، ج۳، ص۴۶۱

۱۳- زمخشری، ربیع الابرار، ۱۴۱۲ق، ج۲، ص۱۸۶

۱۴- ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ۱۴۰۸ق، ج۳، ص۹۴

۱۵- سید بن طاووس، بناء المقالة الفاطمیة، ۱۴۱۱ق، ص۲۱۲؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ۱۴۱۷ق، ج۴۲، ص۵۳۳

۱۶- علامه مجلسی، بحار الانوار، ۱۴۰۳ق، ج۳۹، ص۳۱۱-۳۳۰

۱۷- طبری، تاریخ الطبری، ۱۳۸۷ق، ج۵، ص۲۵۳

۱۸- طبری، تاریخ الطبری، ۱۳۸۷ق، ج۵، ص۲۵۳؛ ذهبی، تاریخ الإسلام، ۱۴۰۹ق، ج۵، ص۲۳۱

۱۹- الحسینی الموسوی الحائری الکرکی، تسلیة المجالس و زینة المجالس، ۱۴۱۸ق، ج۲، ص۵۱-۵۲؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ۱۴۱۹ق، ص۷۸

۲۰- ذهبی، تاریخ الإسلام، ۱۴۰۹ق، ج۵، ص۲۳۱

۲۱- بلاذری، أنساب الأشراف، ۱۴۰۰ق/۱۹۷۹م، ج۵، ص۲۴۳

۲۲- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ۱۴۰۴ق، ج۴، ص۵۸

۲۳- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ۱۴۰۴ق، ج۴، ص۵۸

۲۴- عسکری، ترجمه معالم المدرستین، ۱۳۸۶ش، ج۱، ص۴۱۵-۴۱۶

۲۵- ابن سعد، الطبقات الکبری، ۱۴۱۰ق، ج۶، ص۳۰۵

حجه الاسلام والمسلمین علیرضا توحیدلو