در این مطلب به بیان باقی مصاحبه آزاده نامداری و همسرش سجاد عبادی می پردازیم.
در حقیقت آن پیام دوباره شما را یاد آقای عبادی انداخت؟
آزاده نامداری: البته ایشان میگویند که تماس نگرفتی اما من مطمئنم که یا زنگ زدم یا اس ام اس دادم و باز هم ارتباط ما قطع شد.
**و این ارتباط قطع شد تا کی؟
آزاده نامداری: اواخر شهریور سال 94 که خیلی اتفاقی همدیگر را دیدیدم. خیلی جالب است برایتان بگویم چون همه زندگیام در ملا عام بود و همه حتی کسانی که مرا نمیشناختند به واسطه مصاحبهای که با شما داشتم از ریز ماجرا خبر داشتند، ایشان همه چیزهایی که میخواستم بگویم را میدانستند ولی من هیچ اطلاعی از زندگیشان و این سالهایی که ندیده بودمشان نداشتم.
**اصلا نمیدانستید آقای عبادی در این سالها کجا بودهاند و چه کار کردهاند؟
آزاده نامداری: اصلا هیچ اطلاعی حتی کوچک از ایشان نداشتم. جالب بود که در نخستین برخورد، آقای عبادی هیچ صحبتی از گذشته نکردند و من برعکس شروع کردم به حرف زدن، مثل آتشفشان شروع به فوران کردم و اینکه نمیدانی چه بلایی سرم آمد و...
**عین دو دوست قدیمی که بعد مدتها دوباره یکدیگر را دیدهاند؟
آزاده نامداری: بله و ما به سرعت و خیلی زود تصمیم گرفتیم اشتباهی را که چند سال قبل کرده بودیم جبران کنیم و این دفعه با هم ازدواج کنیم.
**اما خیلی به سرعت تصمیم گرفتید ازدواج کنید؟
آزاده نامداری: بله و اواسط مهرماه ازدواج کردیم و دوماهی هم هست که زیریک سقف زندگی مشترکمان را آغاز کردیم.
**چرا این قدر سریع؟
آزاده نامداری: ببینید وقتی من سجاد را دیدم اصلا احساس نمیکردم ما تازه به هم رسیدهایم و قرار است همدیگر را بشناسیم چون احساس آشنایی خیلی زیادی به هم میکردیم؛ به هر حال این اتفاق برایم آن قدر دلنشین بود که من برای خودم و زندگیام با او صحبت کردم و هر دو طرف دلیلی برای مکث ندیدیم.
به خودتان نگفتید اجازه بدهیم مدت بیشتری با هم وقت بگذرانیم؛ شاید اصلا ما آدمهای سابق نباشیم و طی این سالها دغدغه هر دوی ما تغییر کرده باشد؟
آزاده نامداری: متاسفانه این چیزی که شما میگویید در کاراکتر من نیست و مطمئن بودم که هردوی ما داریم به هم راست میگوییم و هیچ دروغی به هم نگفته بودیم.
** به هر حال ۷ سال گذشته بود و شما بزرگتر شده بودید و کلی اتفاق در زندگی هر دوی شما افتاده بود؟
آزاده نامداری: ما دفعه قبل هم به خاطر اینکه از کاراکتر هم خوشمان نیامده بود، تصمیم نگرفته بودیم ازدواج نکنیم بلکه ما به خاطر شرایط چنین تصمیمی گرفته بودیم.
**این ازدواج از نظر شما یک ازدواج عاشقانه است ؟
آزاده نامداری: من فکر میکنم عاشقانه است و در آن شکی ندارم و باید بگویم این آقای عبادی با شخصیت ۷ سال پیششان یک تفاوت بزرگ دارند و با کلام خیلی خوب توضیح دادند که ما اشتباه کردیم و من خیلی راحت پذیرفتم.
**نظر شما در اینباره چیست آقای عبادی؟
سجاد عبادی: به نظر من هم این ازدواج عاشقانه و البته عاقلانه و منطقی است.
**مگر ممکن است؟
سجاد عبادی: بله، چون من علاوه بر عشق و علاقه پیش آمده در مورد شخصیت و شناختم نسبت به ایشان با تحلیل و استدلال تصمیم گرفتم.
**شما اصلا فرصت محاسبه داشتید که ببینید این ازدواج چقدر عاقلانه است؟
سجاد عبادی: من کلا چه این بار چه ۷ سال پیش کاملا محاسبه کرده بودم و شناخت ما بر مبنای بار اولی که آشنا شده بودیم پروسه کوتاهی نبود.
**فکر نمیکردید تجربهها ممکن است آدمها را عوض کند؟
آزاده نامداری: ما وقتی دوباره همدیگر را دیدیدم شرح حالی از امروز و گذشتهمان به هم دادیم و متوجه شدیم همان آدمهای سابق هستیم؛ البته معتقدم این جزو معجزات خداوند است که برخی از آدمها فرصت جبران اشتباهاتشان را پیدا میکنند و این فرصت برای همه پیش نمیآید که دوباره به هم برسند و خداوند را شاکرم دوباره چنین فرصتی به ما داد
**خانوادههایتان چطور؟ آنها درباره این ازدواج سریع چه نظری داشتند؟
خدا را شکر هر دو خانواده همراهیمان کردند و سنگی جلوی پایمان نینداختند.
**یعنی هیچ دغدغهای نداشتند؟
طبیعتا همه پدر و مادرها دغدغه دارند اما چون ایشان را از سالها قبل میشناختند و در جریان خواستگاریشان بودند، موافقت کردند.
**همان سالها شما را ملامت نکردند که چرا پیشنهاد آقای عبادی را قبول نکردید؟
من شاید در برخی مواقع آدم زیادی مستقلی هستم و خب، بشخصه پیشنهاد ایشان را رد کردم و کلا پدر و مادر من خیلی به نظر من احترام میگذارند؛ بنابراین با توضیحات من خیلی زود قانع شدند.
**خانواده شما چطور آقای عبادی؟ در باره این ازدواج دغدغه مهمی نداشتند؟
خانواده من در دوره گذشته به طور کامل اتفاقا مشوق و علاقهمند به این ازدواج بودند و خب، این بار هم خیلی کمک و من را همراهی کردند.
**شما که به تشابهات و اشتراکات زیاد تاکید دارید، میتوانید تعدادی از آنها را به ما بگویید؟
سجاد عبادی: دقیقا تاکید دارم کاملا با علم و فکر بوده و حتی بابتش یک لیست تقریبا بلندی تهیه کرده بودم. بگذارید چند تا از مهمترین آنها را برای شما بگویم: استقلال شخصیت و حضور فعال در جامعه، نوع نگاه به زندگی و اهداف مشترک و بزرگ، دیدگاهها و اعتقادات فرهنگی و اجتماعی، خانوادهمحور بودن و تناسبات خانوادگی، سطح تحصیلات، شباهتهای شخصیتی که اتفاقا خانم نامداری هم در منزل و زندگی، شخصیت بسیار آرام و همراهی دارند و علاوه بر فعالیتهای بیرونی تمامی امور خانه را هم مدیریت میکنند؛ البته اشتراکات ظاهری، دغدغهها، دوستان مشترک و... هم از جمله دیگر موارد بودند.
**خانم نامداری، به نظرتان آقای عبادی از کدام ویژگی شما خوشش میآید؟
آزاده نامداری: من فکر میکنم سجاد یک مادر خیلی فعال داشته است که در زمینههای مختلفی کار میکرده. ایشان از نظر شخصیتی بسیار جسور بودهاند و یک کاراکتر قابل احترام و متمایز از همسرشان داشتند که دارای جایگاه اجتماعی بالا و کلا آدمی خودساخته بودند و همیشه سجاد به نقشی که مادرش در خانواده و اجتماع داشتند افتخار میکردند؛ همچنین به خاطر چیزهایی که سجاد از مادرش تعریف میکند و از من هم میخواهد، احساس میکنم که زنی جسور و فعال را دوست دارد.
**آقای عبادی از ابتدای مصاحبه میخواستیم از شما بپرسیم که شما آدم پولداری هستید؟
سجاد عبادی: نه؛ به هیچ عنوان و ما هم مثل قشر عظیم طبقه متوسط جامعه زندگی میکنیم.
آزاده نامداری: متوجه میشوم که میخواهید به کجا برسید چون با این سوال چند باری مواجه شدهام که تو با یک آقازاده ازدواج کردهای و من توضیح دادم که اصلا لفظ آقازاده از کجا و برای چه کسانی ساخته شده است با آن تعاریف، سجاد به هیچ عنوان آقازاده محسوب نمیشود. به سجاد از پدرش یک نام نیک رسیده است و ابدا تا به حال نه یک شغل دولتی داشته است نه پول و نه هیچ رانت و امثال این چیزها و اگر سجاد در جایگاه فعلی است فقط با تلاش خودش، تحصیلاتش و حضور در فضای دانشگاه و کاملا شخصی و براساس زحمات خودش بوده است. من خودم بارها پیش آمده که از مجری بودنم مثلا در برابر جریمه شدن استفاده کردهام اما ایشان هیچ وقت نخواسته که از نام پدرش سوء استفاده کند و اگر میخواست، میتوانست الان یک شغل راحت دولتی داشته باشد و به علائقش در حوزه بینالملل بپردازد.
**مراسم عروسیتان چه شکلی بود؟
آزاده نامداری: از آنجا که سجاد خیلی سنتی است و من هم یک خانواده کاملا سنتی دارم ما تمام مراحل را به صورت کاملا سنتی طی کردیم؛ از خواستگاری، بلهبرون، عقد، عروسی و همه مراسم سنتی این چنینی را کاملا برگزار کردیم.
**واکنش مردم در این مدت که ازدواج کردهاید به چه صورت بوده است؟
سجاد عبادی: واکنشهای مردم خدا را شکر خیلی خوب و مثبت بوده و همه به ما لطف دارند.
آزاده نامداری: در مجامع عمومی مثل همین جشنواره فیلم که چند روز قبل برگزار شد یا کنسرت، تئاتر یا جاهای اینچنینی که رفتهایم بسیار خوب و با احترام بوده است و به طرز عجیبی مردم وقتی من را در کنار سجاد میبینند میگویند چقدر دوستداشتنی هستید و چقدر به هم میآیید و این، احساس خوب را در من چندبرابر میکنند.
**واکنش منفی هم داشتهاید؟
آزاده نامداری: واقعا نداشتهایم.
**در فضای مجازی چطور؟
آزاده نامداری: البته در فضای مجازی و خصوصا اینستاگرام نظرها مختلف است و هیچ وقت همه طرفدار تو نیستند.
**آقای عبادی این واکنشها شما را اذیت نمیکند؟
سجاد عبادی: در فضای مجازی شما به هیچوجه نمیتوانید اصل و فرع را از هم تشخیص بدهید و متاسفانه این همان معضلی است که در ابتدا هم خدمتتان گفتم. نقابی بر صورت زده شده که سره و ناسره را نمیتوان تشخیص داد.
**آقای عبادی هیچ وقت شده که به خانم نامداری بگویید فلان پست را از اینستاگرام پاک کن یا در مورد این مورد بخصوص اظهار نظر کن؟
سجاد عبادی: واقعیتش این است که من همیشه نظر میدهم و همیشه چه در مورد اینستاگرام یا مصاحبهها و موارد شبیه به این با تفاهم و گفتوگوی مشترک مساله را حل میکنیم و هیچ وقت روابط ما بر اساس دستور یا توصیه مستقیم نبوده است.
آزاده نامداری: در حقیقت این صفحه اینستاگرام برای هردویمان است.
**آقای عبادی آخرین باری که از دست خانم نامداری عصبانی شدید کی بود؟ دوست داریم خیلی صادقانه جواب بدهید.
آزاده نامداری: یک بار که سجاد خواب بود من نیمهشب یک پست در اینستاگرام گذاشتم و وقتی فردا صبح از خواب بلند شد ناراحت شد. (خنده جمعی)
سجاد عبادی: یک دورهای بود که من در دانشگاه به اینترنت دسترسی نداشتم. آن روز بعد که به خانه آمدم دیدم خانم نامداری یک پست گذاشته و تعداد لایکها به سه، چهار هزار تا رسیده و متوجه شدم که ساعت دو نیمهشب آن پست گذاشته شده است. (خنده)
آزاده نامداری: خیلی وقتها که سجاد میخواهد صبحها سر کار برود یا شبها قبل خواب میگوید تو رو خدا من فردا صبح بلند نشوم ببینم یک پست گذاشتی! (خنده)
**اختلافنظر جدی با هم دارید؟
سجاد عبادی: نه؛ اتفاقا خیلی کم که البته واقعا وجودش را برای رشد یک زندگی خیلی مفید میدانم.
آزاده نامداری: سجاد در خیلی از موارد زندگی چه کوچک چه بزرگ نگاه سنتیتری نسبت به من دارد؛ البته من هم سنتی بودن را دوست دارم ولی متاسفانه یا خوشبختانه سنتی زندگی نکردهام؛ هر چند احترام به سنتها همیشه اولویت زندگیام بوده اما ما به توافق رسیدهایم که با هم کنار بیاییم و مشکلی نداریم. خدا را شکر توانستیم که علایقمان را به هم نزدیک کنیم.
**در موارد دیگر زندگی چطور؟ مثلا به توافق رسیدهاید که در آینده چند بچه داشته باشید؟
آزاده نامداری: خوشبختانه در این مورد با هم خیلی همعقیده هستیم و بچه داشتن بخش مهم زندگیام خواهد بود چون هم من و هم سجاد عاشقانه دوست داریم بچه داشته باشیم؛ البته وقتی جدی به موضوع نگاه میکنم میبینم چقدر مسوولیت سختی است و شاید آماده نباشم. همین چند روز قبل به سجاد میگفتم که من الان به تو تعهد دارم و باید بعد از بچهدار شدن به یک فرد جدید هم تعهد داشته باشم اما زمانی که حوصله ندارم این حرفها بیمعنی میشود.
**به دنبال چه آیندهای هستید؟
سجاد عبادی: یک زوج موفق در زندگی، تحصیلات و تشکیل خانواده که بتوانند در حوزههایی که علاقه و توانمندی دارند به بهترین شکل فعالیت کنند؛ همسرم در حوزه روانشناسی و خودم در حوزه بینالمللی.
**خانم نامداری فکر میکنید شما پنج سال بعد کجا هستید و چه میکنید؟
آزاده نامداری: من قطعا یک رمان نوشتهام و یک روانشناس هستم و ممکن است در آینده یک برنامه ثابت تلویزیونی در حوزه روانشناسی داشته باشم.
**دوست دارید دختر داشته باشید؟
آزاده نامداری: بله.
**اسمش را هم انتخاب کردهاید؟
بله اما نمیخواهیم الان بگوییم.
**مادرتان در دوره اول با ازدواجتان موافق بودند ؟
سجاد عبادی: بله، خیلی خوشحال، مشوق و کاملا موافق بودند.
**خانم نامداری شما هیچ وقت مادر آقا سجاد را دیده بودید؟
بله؛ خدمتشان رسیده بودم و ارادت قلبی زیادی نسبت به ایشان داشتم. الان هم اگر به خانه ما تشریف بیاورید بیشترین تصاویر و دستنوشتهها را از ایشان میبینید.
**یادتان هست مادر آقای عبادی را سالهای پیش کجا دیدید؟
آزاده نامداری: بله؛ در مراسم جشنی در یکی از دانشگاهها که مادر و خواهر ایشان هم حضور داشتند.
**شما در آن مراسم مجری بودید؟
آزاده نامداری: نه من هم دعوت شده بودم و مهمان همایش بودم.
**آقای عبادی، بار دومی که شما خانم نامداری را دیدید یک تفاوت بزرگ در زندگیشان اتفاق افتاده بود و دیگر مجری تلویزیون نبودند برای شما چقدر این موضوع مهم بود؟
سجاد عبادی: شاید خیلیها باورشان نشود اما من همان حس اولیهای را که سالها قبل داشتم دوباره نسبت به ایشان پیدا کردم و اصلا برایم فرقی نمیکرد که مجری تلویزیون هستند یا نه و من هیچ وقت آزاده نامداری را که در تلویزیون حضور دارد نمیدیدم. کاراکتر ایشان به عنوان مجری برای من هیچ وقت اولویت نداشته است بلکه شخصیت حقیقی و واقعی ایشان برای من همیشه اهمیت داشته است.
**چه چیزی در شخصیت خانم نامداری دیدید که دوست داشتید با ایشان ازدواج کنید؟
سجاد عبادی: آدمها وقتی در محیطهایی بزرگ میشوند که شبیه هم است و اشتراکات زیاد به ویژه فرهنگی با هم دارند، به هم تمایل پیدا میکنند و این شباهتها در زمانهای مختلف باعث میشود که بخواهند در کنار هم باشند.
**خانم نامداری شما خودتان مشاور خانواده هستید و اگر کسی با مورد مشابه خودتان سراغتان بیاید و بگوید کسی که سالها قبل به من پیشنهاد ازدواج داده بود دوباره چنین پیشنهادی داده است اما من به تازگی از یک زندگی ناموفق بیرون آمدهام حال چه کار کنم، چه مشاورهای به او میدادید؟
آزاده نامداری: من به تازگی از زندگی قبلی بیرون نیامده بودم و دو سال از ازدواج سابقم گذشته بود و اگر مورد مشابهی با همین ویژگیها از من مشورت میخواست حتما میگفتم بررسی کن و اگر همه چیز به نظرت درست و منطقی میآید ازدواج کن. در حقیقت من با غریبهای که نمیشناختم قرار نبود ازدواج کنم و به خوبی ایشان را میشناختم و علاوه بر آن حس و انگیزه واقعی را دو طرفه میدیدم.
**اگر بخواهید یک جمله برای پایان بگویید الان وقت مناسبی است.
سجاد عبادی: آدمها در لحظه و آن زندگی میکنند و در طول زندگی تجربههایی کسب میکنند که حتی ممکن است در گذشته شکستهایی هم داشته باشند و قطعا مهم این است که نگاه به آینده باشد و از اتفاقات خوب و بد که در گذشته افتاده درس بگیرند و در عمل این تجربهها به درد آینده بخورد. به نظرم این موضوع خیلی مهم است که بدون توجه به حواشی با اراده قوی، تصمیم و عزم درونی و مشترک با یک هدف بلند به تشکیل زندگی بپردازید و یک ضربالمثل فرانسوی پایان حرفهای من هدیه به خوانندگان شما:
هر اقبالی به موقع خود برای شخص صبور پیش خواهد آمد.
آزاده نامداری: یکی ازدوستانم در سالهای دور حرفی به من زد که خیلی جدیاش نگرفتم اما این روزها خیلی به آن فکر میکنم و الان زمان مناسبی است که برای شما هم بگویم این دوست میگفت: در زمین طوری زندگی کنید که احساس کنید تنها هستید و آن موقع است که که با هیچ کس رقابت نمیکنید و در پی آن نیستید که دیگران چه میکنند. پس باید به خودتان بگویید که من تنها روی زمین هستم و هر روز در حال نقاشی کردن روزهای آِیندهام و خدا کمک میکند و خودم هم تلاش میکنم که نقاشیهایم رنگی باشد و درست از آب دربیاید. امیدوارم این اتفاق بیفتد و اگر روزی بچهدار شوم دوست دارم او هم به همین صورت زندگی کند چون با وجودی که دنیا سخت است و تلخ و گاهی دشوار من آن فانتزی را دوست دارم و در خودم نگه داشتهام و دوست دارم بچهام هم در یک دنیای سراسر فانتزی بزرگ شود و خوشحال زندگی کند.