می‌خواهند وطن‌فروشی را به اسم وطن دوستی به مردم قالب کنند

به گزارش افکارخبر، سریال تعبیر وارونه یک رویا با همه حواشی و انتقادها به پایان رسید. مثل گذشته مخالفان و موافقان فریدون جیرانی در فضای مجازی صف آرایی می کنند؛ اما واقعیت این است که در این فضای از پر مجادله که نشان می دهد چقدر سریال دیده شده و توده عظیمی را درگیر کرده ما از جانب مردم و منتقدان به سراغ فریدون جیرانی در دفتر روزنامه سینما رفتیم. اما بدون هیچ بهانه ای اگر با فریدون جیرانی گفتگو کنید او حرفهایی دارد همچون آثار همیشه جنجالی. باز هم تاکید می کنم از جانب مردم رفتیم و سئوال مردم را پرسیدیم و جیرانی هم دفاعیات خویش را مطرح کرد. حالا شما با کامنت های خود دفاعیات آقای جنجالی را قضاوت کنید.

*هنوز هم پای سریال مرگ تدریجی یک رویا ایستاده ام

*میان روشنفکر داخلی و خارجی، تفاوت های فراوانی قائل هستم. یعنی روشنفکری که در داخل کشور دارد زندگی می کند خیلی فرق می کند با روشنفکری که به خارج از کشور مهاجرت کرده و دائم در مورد ایران نظر می دهد و قضاوتهایش هم معمولا اشتباه است.

*اخیرا در یکی از پایگاه های تحلیلی – خبری مطلبی را می خواندم مبنی بر اینکه ما با یک جریان فیلمسازی در سینما مواجه هستیم که در تلویزیون با شکل و شمایل دیگری کار می کنند، عذر می خواهم این عبارت را به کار می برم چون طعنه متعلق به من نیست اما اشاره کرده بود که سینماگرانی که در تلویزیون کار می کنند، دوزیست هستند یعنی سلوک سینمایی آنان با مخلوقات تلویزیونی آنان متفاوت است. یعنی آنچه خارج از قاب تلویزیون می سازنند تفاوت فاحشی دارد با آنچه که در تلویزیون می سازند. این دوزیستی ماحصل چه شرایطی است؟ آیا «تعبیر وارونه یک رؤیا» با تمام حواشی آن و با حواشی بسیار زیاد «مرگ تدریجی یک رؤیا»، آثاری بوده اند که به خواست خودتان آنها را ساخته اید؟ یا صرفا می خواستید کار در تلویزیون و سریال سازی را تجربه کنید یا برای کسب درآمد دست به ساخت این آثار زدید؟

در مورد قسمت اول سؤالتان، در مورد کارگردانان دوزیست، من وارد تحلیل این ماجرا نمی شوم برای اینکه من الان در مقام یک فیلمساز جلوی تو نشسته ام و قرار است صحبت کنم. اگر قرار بود در مقام یک روزنامه نگار مقابل تو بنشینم، داستانش فرق می کرد و تحلیل هم می کردم.

من به عنوان فیلمسازی که از سینما به تلویزیون آمده ام و نه اینکه از تلویزیون به سینما رفته باشم، عرض می کنم که داستان کسانی که از سینما به تلویزیون می روند با کسانی که از تلویزیون به سینما می روند، خیلی فرق دارد. ببین، من از سینما به تلویزیون آمدم. در سینما کارنامه ای داشته ام، مجموعه فعالیت های من حاصلی داشته، یک سری فیلمهایی داشته ام، حتی سریال پر از حواشی «مرگ تدریجی یک رؤیا» را با اعتقادی که داشته ام ساخته ام. کسی هم به من سفارشی نکرد.

من آمده ام یک جریان روشنفکری خارج از کشور را نقد کرده ام. هنوز هم پای آن نقدی که از جریان روشنفکری خارج از کشور کرده ام هستم و پای آن ایستاده ام و اصلا نگران این نیستم که عده ای به من فحش بدهند که چرا تو جریان روشنفکری خارج از کشور را نقد کرده ای. تا آن جایی که شناخت داشتم، نقد کردم. شاید اگر الان می نوشتم، دقت های بیشتری می کردم مثلا در خلق چیزهای دیگری، که مثلا همه فکر نکنند من دارم همه روشنفکرها را با چوب نقد یکسویه می زنم. شاید با اضافه کردن چیزهای دیگری متوجه می شدند که من میان روشنفکر داخلی و خارجی، تفاوت های فراوانی قائل هستم.

یعنی روشنفکری که در داخل کشور دارد زندگی می کند خیلی فرق می کند با روشنفکری که به خارج از کشور مهاجرت کرده و دائم در مورد ایران نظر می دهد و قضاوتهایش هم معمولا اشتباه است. اگر الان می ساختم شاید در واقع وزنه ای اینطرفی(یعنی روشنفکری در داخل کشور) میان قصه می گذاشتم که در واقع همه فکر نکنند که سریال ضد روشنفکری است. من پای اینکه روشنفکران خارج از کشور، دور از وقایع و دور از شرایط جامعه ایران دارند قضاوت می کنند و اصلا به شرایط جامعه ایران آگاه نیستند(البته نه همه آنان)، می ایستم. با تاکید می گویم، هنوز هم پای این حرف می ایستم. اما من معتقدم بسیاری از روشنفکران عرفی داخل کشور که دارند کار می کنند، قابل احترام هستند

*روشنفکران مذهبی چی؟

حتی مذهبی ها، هر دو گروه مفید و قابل احترام هستند و در واقع آنها هم دارند کار خودشان را می کنند، عده ای ممکن است انتقاد هم داشته باشند، بنده اغلب کتابها و مقالاتشان را می خوانم ولی پای آن مسئله ای که گفتم، با اعتقادم کار کردم. یعنی بدون اعتقاد کار نکردم. همان زمان، عده ای گفتند، این سریال سفارشی است. «مرگ تدریجی رویا»، اصلا سفارشی نبود. آقای زرین کوب طرحی به من داد که من طرح را عوض کردم و طرح دیگری از آن درآوردم و با همان طرح جلو رفتیم و سریال را ساختیم. حقیقت و واقعیت در مورد سریال مرگ تدریجی یک رویا که سالها راجع به آن حرفی نزدم همین است که الان عرض کردم. در واقع داستان کاملا روشن است. پس نه کسی چیزی را به من تحمیل کرد و نه قرار بود من تغییر عقیده بدهم و نه قرار بود کار دیگری بکنم. من در همان سریال هم خط و خطوطی را که از نظر سینمایی دوست دارم را کار کردم. یعنی یک شخصیت منفی بسیار جذاب داشتم با نام ساناز عظیمی(ستاره اسکندری) که ابعادی از یک رویدادها و مفاهیمی را که دوست داشتم در متن سریال پیاده کردم.

هیچکس من را مجبور نکرد سریال مرگ تدریجی یک رویا را بسازم، اما! یک پرانتز باز کنم، شما وقتی دارید در تلویزیون کار می کنید، یک سرمایه ای از تلویزیون می آید و صاحب سرمایه با شما صحبت می کند و می گوید بیا برای من سریال بساز. تو می دانی که داری برای مدیوم تلویزیون سریال می سازی و مدیوم تلویزیون هم یک قواعد و خطوط قرمزی دارد که خطوط قرمز آن با سینما تطابق ندارد پس تو ملزمی که خطوط قرمزی که تلویزیون دارد را رعایت کنی، هم در بخش شخصیت پردازی ها و هم در انتقال برخی پیام ها و هم در ارائه پخش سریال. وقتی در حوزه سینما کار می کنی با خطوط قرمز دیگری سر و کار داری و می دانی که تماشاچی مشخصی وجود دارد و تو قرار است با همان طیف مشخص مخاطبان سینما ارتباط برقرار کنی که پول می دهد و می آید سینما. ولی در تلویزیون پولی پرداخت نمی کند، تلویزیون برایش رایگان نشان می دهد و او اگر خوشش آمد می بیند و اگر خوشش نیامد نمی بیند. بنابراین در آنجا تو الزامات دیگری داری که بر طبق آنها باید کار کنی.

برخی فیلمسازان حرفه ای هستند و برخی گزیده کار. گزیده کارها تعریف مشخصی دارند که بر اساس میل، سلیقه و شرایط هر چند سال یکبار فیلم می سازند. کارگردان حرفه ای در همه جای دنیا، یک تعریف دارد، " همیشه آماده کار کردن است "، سوژه پلیسی به او بدهند اگر دوست داشت کار می کند، ملودرام به او بدهند، کار می کند، جاسوسی به او بدهند کار می کند. کارگردان حرفه ای به این معناست که خودش را تطبیق می دهد با سوژه ای که تهیه کننده در اختیارش قرار می دهد.

کارگردان حرفه ای فرقش با فیلمساز گزیده کار با فیلمساز متفکر که قرار است مثلا حالا تئوری خاصی داشته باشد یا تفکر خاصی را منتقل کند، تفاوت اساسی اش همین چیزی است که بدان اشاره کردم. نمونه اش را در خارج هم داریم مثلا هنری هاتاوی؛ همه جور کاری را قبول می کرد، کارگردان تکنیکی خیلی خوبی هم بود اما کارگردانانی بودند در امریکا که همه کاری نمی کردند. بنابراین ما که کارگردان حرفه ای هستیم، به این معناست که زندگی ما از راه کار مان می گذرد، بنابراین وقتی زندگی ما از طریق کار مان می گذرد خودمان را تطبیق می دهیم با سوژه بعدی که تهیه کننده در اختیار مان قرار می دهد. سعی می کنیم ضمن این تطبیق دادن، رویکرد محتوایی و فرمی خودمان هم در سوژه تلالویی داشته باشد.

*یک اثر انگشت، بالاخره در همه این آثاری که در مقام کارگردان آنرا هدایت می کنید، هست یا نیست؟

بله هست.



*من مادر هستم طعنه به سبک زندگی شبه مدرنی بود که این روزها در جامعه ایران به شدت مد شده و به شدت رایج است و هیچ ریشه و اساس فرهنگی درستی هم ندارد. دوروزنامه اصلاح طلب اصرار داشتند که من مادر هستم سفارشی است.

*این اثر انگشت در فرم همان شیوه ای است که درپس زمینه ذهنی شما شکل گرفته اما در محتوا بالاخره جهان بینی و نگره های ایدئولوژیک شما بروز و ظهور دارد؟ وقتی تعبیر وارونه یک رؤیا با سوژه کاملا حساسیت برانگیزش می خواست از تلویزیون پخش بشود این موضوع برایم بود مگر مسئله ترور هم می تواند بخشی از دغدغه استاد جیرانی باشد؟ حالا داشتم عدم این خط و ربط یا پیوستگی شما را با فیلم من مادر هستم و حواشی آن جستجو می کردم.



واقعیت این است که، فیلم «من مادر هستم»، بد دریافت شد. «من مادر هستم» فیلمی بود در مورد سبک زندگی مدرن لجام گسیخته.

فیلم «من مادر هستم» بسیاری از افراد به شدت مذهبی دیدند و با بنده تماس گرفتند و فیلم را از آن دریچه ای که ما مدنظر داشتیم تحلیل کردند. من مادر هستم طعنه به سبک زندگی شبه مدرنی بود که این روزها در جامعه ایران به شدت مد شده و به شدت رایج است و هیچ ریشه و اساس فرهنگی درستی هم ندارد. برای اینکه تفکر مدرنی که وارد جامعه ایران شده، درست جا نیفتاده است. بنابراین ما یک زندگی شبه مدرنی داریم که این زندگی شبه مدرن، از درون با نقصان های و عدم تطابق هایی مواجه هست که آنرا در فیلم «من مادر هستم» آن را نقد کرده ام، دقیقا مثل «مرگ تدریجی یک رؤیا» که شیوه و سبک زندگی مدلی خاص از روشنفکری را نقد کرده ام. اتفاقا باید عرض کنم هیچ جدا افتادگی خاص محتوایی میان سریغال «مرگ تدریجی یک رؤیا» و فیلم «من مادر هستم» نیست، هر دو اثر شبیه هم هستند، بدون هیچ تفاوت محتوایی، با این فرق که یکی با ممیزی ها سینما ساخته شده و یکی دیگر با ممیزی تلویزیون.

وقتی در سینما داری فیلمی را می سازی، فکر می کنی که مثلا برخی صحنه ها را می توانی استفاده کنی که در تلویزیون امکانش نیست و طبیعت سینما همین است اما تفکر هر دو فیلم یکی است. برای همین دو روزنامه ای که اسم نمی برم(مواضع اصلاح طلبانه داشتند) و قصد داشتند با من مصاحبه کنند، در مورد فیلم من مادر هستم موضع داشتند و فکر می کردند این فیلم سفارشی است و مثلا ما برای ساخت این فیلم از کانال خاصی پروانه گرفته ایم، اما اینطور نبود، به خواست خود من بود که این فیلم ساخته شود و من این فیلم را به دلیل نگاه، مفهوم، محتوای خاصش و ساختارش دوست دارم. فیلم من مادر هستم در راستای مرگ تدریجی یک رؤیا ساخته شد. من اصولا چون یک نوع زندگی را جستجو و ردیابی کره ام که آنرا دستمایه نقد قرار داده ام، شاید در اثر بعدی هم وارد حوزه نقد همان سبک زندگی شوم. نوعی زندگی مدرن لجام گسیخته است که من می شناسم و خیلی دوست دارم آن را نقد کنم و بگویم که در جامعه ایران چه می گذرد. حالا شاید من یک جاهایی در نقد خودم افراط کرده ام، رد نمی کنم اما در واقع مفهوم کلی پیام، در راستای مرگ تدریجی یک رؤیاست.

*این نکته خیلی تلخی است در جامعه ایران، در فضای بیرون، که یک عده ای می خواهند وطن فروشی را جایگزین عشق به میهن کنند هنوز جوانانی هستند که پای این عقیده می ایستند، تا آخرین لحظه پای آن ایستاده اند و هنوز به مبارزه اعتقاد دارند، دلشان می خواهد مبارزه کنند، با ظلم مبارزه می کنند، آرمان هم دارند و روشنفکر هم هستند!



*گفتم که اثر انگشت مهم است و با کلی تحلیل خوب مواجه شدم. اما پاسخم را نگرفتم. به عنوان یک روشنفکر میهن پرست، مستقل، غیر وابسته، آیا ماجرای ترور و آنچه در تعبیر وارونه یک رؤیا می گذرد واقعا دغدغه خود شما بوده است؟

بیش از که ترور دغدغه من باشد، موضوع دیگری دغدغه من بود که اغلب منتقدان، متوجه آن نشدند. سریال تعبیر وارونه یک رویا در مورد جوانی است به نام سیاوش مشرقی، بازیگر تئاتر(وقتی می گویید بازیگر تئاتر یعنی روشنفکر)، که با دختر یک مأمور ازدواج می کند و می پذیرد که جای یک مهندس ضد خرابکاری قرار بگیرد و وقتی که جای او قرار می گیرد و او را می برند آنطرف مرز و شکنجه اش می‌دهند، در شکنجه حاضر نمی شود بگوید من سیاوش مشرقی هستم، می گوید من برازنده هستم.

سرانجام هم می میرد پای یک آرمان. ایده من در تعبیر یک وارونه یک رؤیا که اعتقاد دارم نباید از آن بگذریم این است که آرمان، هدف در بسیاری از جوانان ما نمرده است و ما باید آن زنده نگهداریم. در عصری که عده ای دوست دارند وطن فروشی را جای وطن پرستی کنند. این نکته خیلی تلخی است در جامعه ایران، در فضای بیرون، که یک عده ای می خواهند وطن فروشی را جایگزین عشق به میهن کنند هنوز جوانانی هستند که پای این عقیده می ایستند، تا آخرین لحظه پای آن ایستاده اند و هنوز به مبارزه اعتقاد دارند، دلشان می خواهد مبارزه کنند، با ظلم مبارزه می کنند، آرمان هم دارند و روشنفکر هم هستند!

*هیچکس جنگ را دوست ندارد، همه طالب صلح هستند اما هیچکس هم دوست ندارد که تحت استعمار و تحت استثمار و تحت شرایطی قرار بگیرد که به او زور بگویند و پای زور بایستد و بگوید نه ما می خواهیم صلح کنیم و این زور را هم قبول داریم. اما وقتی تو یک دشمنی داری که تو را رها نمی کند و کنار دست وطنت دارد توطئه می کند، تو که نمی توانی در مقابل آن دشمن سکوت کنی

*سمبل گمشده ای که در مرگ تدریجی یک رویا جایش خالی بود.

ببین الان من می خواستم از این زاویه نگاه کنم، شما مختارید هر برداشتی که دلتان می خواهد از سریال بکنید اما از یک زوایه خشک و رسمی به قصه نباید نگاه کرد و آنرا مورد قضاوت های عجیب قرار داد. بنابراین سریال ما، بیش از آنکه اثری درباره ترور دانشمندان هسته ای باشد، نمایشی ازمأموران امنیتی باشد و سایر موضوعات، موضوع اصلی اش همان قصه سیاوش مشرق و آرمانهای اوست. البته روایت سریال با مأموران امنیتی شروع می شود و حرکت آنها را نشان می دهد اما می رسد به برازنده و در نهایت به سیاوش مشرقی.

روایت می رسد به جابجایی، سفر ارمنستان و در نهایت شکنجه و به پایان تلخ مرگ. می رسد به نمایشنامه نویسی که قرار است نمایشنامه ای در مورد جنگ و آرمان بنویسد، این تز ماست، البته بهتر بگویم تز خود من، یعنی من اعتقادم همین است و پای آن می ایستم و امضا می کنم که بله مبارزه نمرده است. ببین ما طالب جنگ نیستیم، هیچکس طالب جنگ نیست. ما نمی خواهیم جنگ شود، هیچکس جنگ را دوست ندارد، همه طالب صلح هستند اما هیچکس هم دوست ندارد که تحت استعمار و تحت استثمار و تحت شرایطی قرار بگیرد که به او زور بگویند و پای زور بایستد و بگوید نه ما می خواهیم صلح کنیم و این زور را هم قبول داریم. جمله را تصحیح کنم، ما همه طرفدار صلح هستیم. یعنی هیچکس نمی تواند بگوید جنگ را دوست دارد، هیچکس دوست ندارد، همه طالب صلح هستند تا کشور در آرامش باشد. اما وقتی تو یک دشمنی داری که تو را رها نمی کند و کنار دست موطنت دارد توطئه می کند، تو که نمی توانی در مقابل آن دشمن سکوت کنی. پس باید به عنوان یک جوان، آرمان خودت را حفظ کنی و بگویی من مقابل این دشمنی که قسم خورده من است می ایستم و مبارزه ام را فراموش نمی کنم. این در واقع نکته مهمی است که باید عرض می کردم، این پیام ما در سریال تعبیر وارونه یک رویاست.



*الان دایره نقدها متمرکز شده روی این مسئله که این تصویر، تصویر مخدوشی است از وزارت اطلاعات.

اصلا این حرفها نیست. من نقدهایی را خوانده ام که نقدهای مثبتی بودند، برخی نقدها این است که من اصلا وارد این بحثکه آن نقدها از چه زاویه ای هستند نمی شوم. بهرحال من هم آدم سیاسی نیستم.

*مأموران اطلاعاتی تضعیف نشدند، آنها در اوج قدرت نشان داده شدند و ما سعی کردیم مأموران اطلاعاتی را باورپذیر کنیم. وقتی مأموران امنیتی ما یک مأمور نفوذی در خارج از کشور دارند آن هم در قلب موساد، پس این نشان دهنده نمایش قدرت است!آن منتقد عزیر به جای فحش دادن، باید از من تشکر کند.



*منظورتان این است که این نقدها سیاسی هستند؟

کسی که این نقدها را هم می کند، بهرحال منتقد است اما نکته ای وجود دارد، اصلا در سریال تعبیر وارونه یک رؤیا، مأموران اطلاعاتی تضعیف نشدند، آنها در اوج قدرت نشان داده شدند و ما سعی کردیم مأموران اطلاعاتی را باورپذیر کنیم. برسیم به آن پیامی که داشتیم، برخی از نمایندگان مجلس دیروز در خبرگزاری ها خواندم که پیام را درک کرده بودند. ما می خواستیم پیام را منتقل کنیم. بنابراین می خواستیم درام به جایی پیش برود که خب مأموران امنیتی یک اشتباه بکنند و ما برسیم به پایان، آن اشتباه ناشی از این نیست که مأموران امنیتی ما قدرت ندارند، بسیار هم قدرتمندند، وقتی مأموران امنیتی ما یک مأمور نفوذی در خارج از کشور دارند آن هم در قلب موساد، پس این نشان دهنده نمایش قدرت است! از این قدرت بالاتر وجود ندارد.

ما به شدت تابع این بوده ایم که یک ناصر توکل(امیر جعفری) بشدت قدرتمند داشته باشیم اما پرانتز باز کنم، ناصر توکلی که برای دخترش عصبانی می شود، ناصر توکلی که امکان دارد مجرم را بزند. یعنی من سعی کردم مأمور اطلاعات را فضایی نسازم، مأمور اطلاعات را واقعی بسازم تا مردم عادی که بیننده ما هستند با آن ارتباط برقرار کنند. من برای بیننده عادی سریال ساختم. من برای مسئولین سریال نساخته ام، البته خوشحالم که برخی مسئولین و خیلی از آدم های دیگر هم که سریال را دیده اند آن را دوست داشته اند اما من می خواستم که مردم عادی وقتی مأمور اطلاعات را می بینند، مأمور را باور کنند و دوست داشته باشند. خوشحالم که در فضای مجازی تا میزان زیادی، تا نزدیک به آخر سریال، بیننده هایی که می توانستند مخالف سریال باشند، موافق سریال بودند. این نکته نشانگر این است که من توانسته ام، یک مأمور اطلاعاتی را ببرم میان مردم و قهرمان کنم. آن منتقد عزیر به جای فحش دادن، باید از من تشکر کند. برای اینکه من توانسته ام کاری متفاوت را انجام دهم، حالا این کار ممکن است کامل نباشد، اشکالاتی هم به آن وارد باشد، هیچ کاری کامل نیست.

مگر همه آثار، کامل است؟ مگر همه آثار بی اشکالند؟ ببین، تلاش مثبتی انجام شده برای یک اثر تلویزیونی، فیلمسازی آمده و تلاشی از خود نشان داده است. خب فیلمساز ممکن است یک جاهایی اشتباه کرده باشد، خب او که اشتباهات را رد نمی کند اما در نهایت تلاشش، نه قصد خدشه وارد کردن به چیزی را داشته، نه قصد تحریف داشته. من می خواستم قهرمان سازی کنم، از آدمی که با سلاح می رود در یک خانه امن و با همان اسلحه چندنفر را می کشد و دختر و دامادش را نجات می دهد. دلم می خواست قهرمانم اینطوری نشان بدهم، برای اینکه دیده بودم در فیلم هاو سریال های آمریکایی اینکار را می کنند و از چنین کاراکترهایی قهرمان هم می سازند و من هم باید این قهرمان را بسازم. چرا نسازم؟!

*قرار بود بخش های پایانی را با بدلکاران خارجی کار کنیم، با کارگردان صحنه های اکشن خارجی کار کنیم و جور نشد، بعد قرار شد با کارگردان صحنه های اکشن ایرانی کار کنیم که آن هم جور نشد، ما یک صحنه درگیری بسیار خوب را که می توانستیم در سریال داشته باشیم که نگرفیتم تا خنده دار نشود.

* سریال با عمده موافقان و مخالفانش خیلی خوب پیش رفت اما تا قسمت بیست و سوم. ناگهان این همه هیجان و التهاب و بمب نقدهای منفی از قسمت بیست و سم ترکید. شایعه ای هست که می گویند اتفاقاتی افتاده که موجب تغییر پایان سریال شده و حرف و حدیثهایی از این جنس.

هیچ اتفاقی نیفتاده است. من از پایان سریال، به شدت دفاع می کنم، در واقع اینطور نیست که از پایان سریال، دفاع نکنم. ما خیلی فکر کردیم که در پایان سریال، این افراد ربوده شوند و وقتی ربوده شدند، قهرمان ما(امیر جعفری) نزدیک مرز، یک تروریست را پیدا کند و از او اعتراف بگیرد و می زند به کوه و بیابان و از کوه و بیابان خودش را به خانه امن برساند و از خانه امن، خودش را برساند به خانه ای که GPS خانم ژاله مؤید داخل آن افتاده است. این موضوع را ما از اول طراحی کرده بودیم. ما فینال را کی گرفتیم؟ پارسال گرفتیم! یعنی ما آن صحنه در خانه امن و حمله را فکر می کنم، دی ماه سال قبل بود که گرفتیم. ما یک ماه در تهران کار کردیم، بعد رفتیم خارج، قسمت اول و قسمت پایانی را گرفتیم.

اینکه حالا می گویند، قسمت پایانی می توانست ساخت بهتری داشته باشد، رد نمی کنم، می توانست ساخت بهتری داشته باشد، به دلیل اینکه ما قرار بود بخش های پایانی را با بدلکاران خارجی کار کنیم، با کارگردان صحنه های اکشن خارجی کار کنیم و جور نشد، بعد قرار شد با کارگردان صحنه های اکشن ایرانی کار کنیم که آن هم جور نشد، ما یک صحنه درگیری بسیار خوب را که می توانستیم در سریال داشته باشیم که نگرفیتم تا خنده دار نشود. من خیلی دلم می خواست توکل افراد حاضر در خانه امن را به شیوه فیلمهای آمریکایی بکشد، دلم می خواست اینکار را بکنم اما نه امکاناتش را داشتم و نه می توانستم آن را خوب بگیرم. در تمام دنیا، آن صحنه ها، نیاز به کارگردان اکشن دارد، من کارگردان اکشن نداشتم بنابراین ترسیدم که مثل سریالهای ایرانی که الان ساخته می شود، خنده دار دربیاید. بنابراین آن بخش را رها کردم و از خیرش گذشتم و بخش پایانی را در قسمت شکنجه سیاوش مشرقی متمرکز کردم. پایان از اول فکر شده بود، ماقبل پایان هم فکر شده بود، حتی کشته شدن مأمور جلوی در هم فکر شده بود، همه چیز فکر شده بود.

*من یک مثال بزنم در مورد پایانی که توکل دارد سیاوش مشرقی را همراه با عطیه می آورد و آخرین بازمانده خانه امن …

من می دانم تو چه می خواهی بگویی. از نظر …

*نه از نظر جغرافیایی می تواند، خیلی هایی که آن صحنه برایشان دلچسب نبود، یعنی کل سریال را نشسته اند و لذت برده اند، حالا آن صحنه کشته شدن آخرین نفر در خانه امن را می بینند و …. ولی پیشنهاد من به عنوان کسی که آن صحنه را بارها دیده بود این است که با چند پلان خرد شما می توانستید هدف را ثابت نشان ندهید، خیلی هم سخت نبود. دوربین شما دائما پس کله بازیگران حرکت می کند.

ببین اشکال ما در دکوپاژ بود که آن سکانس را در یک پلان زیر باران گرفتیم، زمانی نداشتیم، البته اینکه زمان نداشتیم به بیننده اصلا مربوط نیست. اشکال آن در دکوپاژ بود که ما آن صحنه را خوب دکوپاژ نکرده بودیم تا شما متوجه بشوید او تیر می خورد.



*ولی با یک نمای خوب می شد درستش کرد.

مشکل از دکوپاز من بود(دکوپاژ ما نه! دکوپاژ من!) ما می خواستیم که قهرمان بمیرد، ما می خواستیم که سیاوش بمیرد، می خواستیم شهید این راه بشود. ایده های دیگری هم بود که مثلا آنها از ساختمان بیایند پایین و بروند، ایده دیگر همین بود. اما سرانجام ایده دوم که من دوست داشتم را گرفتیم تا با ترانه «ای ایران» با تحریر متفاوت رضا یزدانی در بیاید. می خواستم با نوای «ای ایران» و نمایش مرگ سیاوش مشرقی آرمان گرا پیش بروم. اما این که حالا صحنه دکوپاژ ضعیفی دارد، بله. ممکن است برخی تصور کنند که اصلا تیر به سیاوش نمی خورد.

*نه من اصلا فرضم این نیست، من می گویم لحظه ای که امیر جعفری برمی گردد شما دوربین را از بغل می گذاشتید، صحنه در می آمد، چون هدف ثابت مانده، اشکال آن صحنه این است که بعد از تیر زدن اول به سیاوش، همینطور ثابت می ماند تا امیر جعفری یک چرخش ۱۸۰ درجه ای کامل انجام بدهد و او را بکشد! در حالی که می توانست چند تیر پشت هم شلیک کند.

خب من این را رد نمی کنم، می گویم اشکال دکوپاژ دارد. بهرحال وقتی تو هزار و صد دقیقه سریال داری می سازی، در همه جهات و سنی که من دارم امکان دارد حوصله ات را از دست بدهی، یک جاهایی دیگر حوصله نداشته باشی و یک جاهایی داشته باشی. این یک واقعیت است.

*صحنه های اکشن در ایران، باید در خیابان واقعی فیلمبرداری شود هیچ جای دنیا، صحنه های اکشن را در خیابان واقعی نمی گیرند. من برای ترور اول فیلم، ترور روانبخش، یک هفته اول تعطیلات را در ایام عید، در خیابان کار کردم تا اینکه توانستم این صحنه را دربیاورم. پشت سر هم مونتاژ کردم و مونتاژ کردم و پلان گرفتم. به محض اینکه عید تمام شد و رفتم در خیابان که یک پلان برای پایان آن سکانس که باقی مانده بود را بگیرم دیگر نتوانستم.



*اشاره کردید که کارگردان اکشن قرار بود این صحنه را بسازد.

اصلا از ابتدا شرطم این بود که از هنگ کنک، کارگردان صحنه های اکشن بیاوریم، صحنه های اکشن سریال، بسیار بیشتر از این چیزی بود که شما دیدید، صحنه های اکشن در همه جای دنیا توسط کارگردان اکشن ساخته می شود، مثل کاری که ترک ها بالیوودی ها در محصولات سینمایی و تلویزیونی می کنند. به همه گروه های خوب در سراسر تا سراسر دنیا حتی گروه های خوب هنگ کنگی ایمیل زدیم، آنها به ما جواب دادند و قیمت دادند، می توانستیم در مورد مثلا صحنه های اکشن خارج از کشور با آنها قرارداد ببندیم ولی نشد دیگر! این پرانتزی که باز می کنم، هیچ ربطی به اینکه پایان سریال من خوب شده یا نه، ندارد.

صحنه های اکشن در ایران، باید در خیابان واقعی فیلمبرداری شود هیچ جای دنیا، صحنه های اکشن را در خیابان واقعی نمی گیرند. من برای ترور اول فیلم، ترور روانبخش، یک هفته اول تعطیلات را در ایام عید، در خیابان کار کردم تا اینکه توانستم این صحنه را دربیاورم. پشت سر هم مونتاژ کردم و مونتاژ کردم و پلان گرفتم. به محض اینکه عید تمام شد و رفتم در خیابان که یک پلان برای پایان آن سکانس که باقی مانده بود را بگیرم دیگر نتوانستم. به دلیل ازدحام و شلوغی خیابان. این صحنه ها را در تمام دنیا در پلاتو می گیرند، خیابان درست می کنند، پلاتو درست می کنند، برای همین خوب می گیرند، خب می توانند بارها یک سکانس را بگیرند و کار خوبی ارائه بدهند. من در خیابان، فقط یک هفته آن هم چون ایام عید بود توانستم کار کنم، اگر ایام عید نبود که نمی توانستم کار کنم و آن پلان های مربوط به ترور را بگیرم. بعد که مونتاژ کردم دیدم مثلا فلان بخشش کم دارد، گفتم برویم این قسمت را بگیریم ولی عید که تمام شد، یک سکانس نهایی داشت که آنها می آمدند بالای سر فردتیر خورده و دیگر نتوانستم آنرا بگیرم. ببین برای اینکه یک هفته وقت داشتم، در ایام عید و در تعطیلی کار کردم. اما این صحنه ها را باید در پلاتو بگیری.



*حق تماشاگر این است که فقط فیلم و سریال خوب ببیند، اصلا به او مربوط نیست که مشکل من سازنده چیست.



*مخاطب توقع دارند کارگردانی که خود فیلم را می سازد، در واقع این صحنه ها را هم خودش درست بکند. البته می دانم که این تصور اشتباه است.

نه. اصلا این موضوعات به تماشاگر مرتبط نمی شود، حق تماشاگر این است که فقط فیلم و سریال خوب ببیند، اصلا به او مربوط نیست که مشکل من سازنده چیست. من دارم برای شما که روزنامه نگار هستید، نکته ای را باز می کنم، نه برای تماشاگر. او حق دارد از من انتظار داشته باشد که بهترین صحنه ها را ببیند وقتی هم که نبیند، می تواند به من اعتراض کند چون حق اوست. من می گویم در سینمای ایران چرا فیلم اکشن، کمتر ساخته می شود؟ برای اینکه سخت افزار و نیروی انسانی این کار موجود نیست. اما برخی مواقع استثنائاتی هم وجود دارد مثل فیلم آقای حاتمی کیا «چ» که صحنه سقوط هلی کوپتر بسیار درخشان درآمده است.

نکته اینجاست که در بهترین حالت من برای صحنه آخر فیلمم باید ۱۰ روز وقت می گذاشتم، برای صحنه هلی کوپتر باید یک هفته وقت می گذاشتم، نه اینکه فقط سه ساعت به من هلی کوپتر بدهند! چهار تا دوربین، با سه ساعت وقت، چه کار می توانستم بکنم؟ هلی کوپتر باید بیاید بالا، ماشین باید حرکت کند، از هلی کوپتر بر فراز ماشین از این زاویه و از آن زاویه بگیرم، هلی کوپتر بنشیند و این ماشین ترمز کند، خب من که نتوانستم این ها در عرض سه ساعت بگیرم. من فقط چند پلان را در عرض سه ساعت از زوایای مختلف از هلی کوپتر گرفتم خب طبیعتا آنچه که تصور می کردم نشد. اینها نکاتی است که ربطی به تماشاگر ندارد، ربط به ساختار تولید فیلمهای اکشن در ایران دارد. ساختاری که در موردش هزینه نمی کنند، راجع به آن اصلا فکر نمی کنند، طراحی نمی شود، فکر نمی شود نه اینکه بگوییم همه چیز مربوط به پول است، البته پول هم هست اما طراحی باید بشود، فکر بشود، طراحی بیرون بیاید و به آقایان داده شود و گفته شود که فلان مقدار سرمایه می خواهد، این پلاتو را می خواهد و غیره تا بتوان یک سریال ساخت. در فیلم سینمایی می توانی یکماه معطل کنی یا دو ماه برای گرفتن یک صحنه معطل کنی. اما در سریال نمی توان این کار را کرد.

*شما چه بخواهید و چه نخواهید، مخاطب می گوید این ژانر تعبیر وارونه یک رؤیا، یک ژانر پلیسی امنیتی هم هست.

جاسوسی.

*بله جاسوسی. بعد انتظار دارد با آنچه که خودش دیده مثل «فرار از زندان» یا سریال «۲۴» مقایسه کند. تا قسمت ۱۵ یا ۲۰ و ۲۱ سریال شما خیلی دوست داشتنی بود اما از قسمت ۲۲ اتفاقات عجیب و غریبی می افتد. خیلی عجیب و غریب.

مثال بزن

*بگذارید در مورد ژاله مؤید صحبت کنم، ژاله مؤیدی که تا سر حد مرگ روانبخش را دوست دارد، می بینیم که نشسته رو به روی یک مأمور امنیتی و می گوید که من دوست دارم که با شما همکاری کنم برای کشورم، در واقع برای همان حس وطن پرستی. ولی در اواخر سریال ناگهان خیلی عجیب و غریب به این نتیجه می رسد که این آدمی عضو سرویس امنیتی مرتبط با موساد است را سر تمایلات و اغراض شخصی خودش بکشد!

بگذار همین را برای تو باز کنم بعد سؤال بعدی را بپرس. ژاله مؤید وقتی که می آید و با مأمور امنیتی(امیر جعفری) صحبت می کند می گوید من به دو دلیل آمده ام با شما همکاری کنم، دلیل اول این است که من با برخی از کارهای شما مشکل داشته باشم اما کشورم را دوست دارم. دلیل دوم هم شخصی است. قبل از اینکه به ارمنستان برود هم به او می گویند باز هم می توانی کنار بکشی و به ایروان نروی.

ژاله می گوید که دلیل شخصی دارم. دلیل شخصی این است که یک زنی تا سن چهل سالگی به پای مردی نشسته، آن مرد آمده سراغش، به او دروغ گفته و رفته در پاریس متوجه شده که تمام این ارتباط عاشقانه، بازی بوده است تا او را به یک شبکه جاسوسی وصل کند. در ایروان متوجه می شود که ازدواج هم ساختگی بوده است و آنها به او گفته اند تا با ژاله ازدواج کندو حالا هم دستور داده اند که جدا شوند. یک سکانس درخشانی دارم که ژاله می رود سراغ زن روانبخش. زن روانبخش به او می گوید من چگونه به فرزندانم بگویم که پدرتان جاسوس بوده؟ می گوید نگران نباش، من نمی گذارم که تو به بچه هایت بگویی. آنجا تصمیمش را قطعی می کند و بیرون می آید. ببین قهرمان ما درست عمل می کند اما مطابق معمول امنیتی عمل نمی کند باید هم مطابق معمول امنیتی عمل نکند. پس قهرمان ما درست عمل می کند یعنی کاراکتر ژاله مؤید، کمبودهایی دارد اما سر و شکل و عملکردش به نظر من درست است.

*شما که تأکید دارید به طبیعی بودن یک سری از نکات، خب در آن صحنه ای که مأموران امنیتی، جاسوس را لب مرز دستگیر می کنند ما می بینیم که امیر جعفری، جاسوس را روی زمین می خواباند و یک ضربه به او می زند در این حال، افسر مافوق(داریوش ارجمند) می آید و اسلحه را روی سر مأمور خود نشانه می گیرد تا بلند شود، بعد داریوش ارجمند با جاسوس حرف می زند و به نوعی در واقع پیام اخلاقی فیلم گفته می شود که: آن هایی که تو را اجیر کرده اند فلان و بهمان. بنظر من اصلا در این صحنه جای خوبی برای پیام مستقیم به تماشاگر دادن نبود.

واقعیت این صحنه این است که مأمور اطلاعاتی باید آن مجرم را بزند و از او اعتراف بگیرد. تمام! این واقعیت است. شکل درست صحنه این است. من برای گرفتن دو پلان مربوط به زدن، مشاور من آقای اصفهانی وحشت داشت که من این پلان ها را بگیرم. من به اصرار و با اما و اگر آن پلان ها را گرفتم. حتی صحنه ای که اسلحه را در دهانش می گذارد، تلویزیون این صحنه رادر آورد و گفت این خشونت ها را کم کنید! ببین! اگر به من بود، من می گفتم مأمور اطلاعاتی بزند و اطلاعات بگیرد و بعد از رئیسش خداحافظی کند و برود. ولی نمی توانستم اینکار را بکنم. برای اینکه نمی دانم درست است یا نه اما این ممیزی ها وجود دارد که مأمور پلیس نباید خشونت به خرج بدهد، مأمور اطلاعاتی نباید خشونت به خرج بدهد، نباید کتک بزند.

البته منظورم در فیلمهاست. اگر به من بود در آن صحنه مأمور باید او را کتک می زند تا اعتراف بگیرد و بعد کارتش را به مافوقش می داد و می رفت. من تازه راه پیدا کرده ام که چگونه اعتراف بگیرم، اما مأمور من که نمی تواند تروریست را بزند پس من باید یک بازی نمایشی راه بیندازم که آقای داریوش ارجمند اسلحه بگذارد روی سر امیر جعفری که جاسوس بترسد و اعتراف کند. اینها از محدودیت هایی می آید که ایجاد شده است. محدودیت هایی که فکر می کنم سلیقه ای است و خطوط قرمز طبیعی هم نیست. ببین من همان مشتی که امیر جعفری زد را به آقای اصفهانی قبولاندم که بگذار حداقل یک مشت بزند و او بر روی زمین بیفتد. تا مردم باور کنند. من برای این مشت، اجازه گرفتم، برای اینکه اسلحه را روی او بگیرد و اعتراف بگیرد اجازه گرفتم.

*و عدم عبور از این خط قرمزها ضعف در ساخت و کارگردانی برشمرده می شود؟

ببین من معتقد هستم که هم نیروی انتظامی و هم وزارت اطلاعات باید در این موارد نگاه بازتری داشته باشند. البته وزارت اطلاعات در این سریال به دلیل حضور مشاور اعتماد زیادی به ما کرد و در بسیاری موارد سعه صدر نشان داد. همین اعتماد وزارت به مشاور سریال باعثشد وارد حیطه هایی بشود که تا به حال کسی نشده بود. نمی توان این موضوع را نادیده گرفت و نمی توان از سعه صدر آقای صالحی و سازمان انرژی اتمی تشکر نکرد.

*چگونه به این سوژه و فیلمنامه رسیدید؟

ببین من سال ۹۲، خودم یک طرحی به نظرم رسید به نام «خانه امن» به آقای سیفی آزاد گفتم در مورد ربودن داشمندان هسته ای، یک طرحی به ذهنم رسیده که یک مینی سریال است، ۱۰ قسمت یا ۸ قسمت که در واقع عاملان موساد، یک دانشمند هسته ای را می دزدند و بعد در این دزدیدن، یک جوان که شرایط خاصی دارد، از این دزدی مطلع می شود و سعی می کند به مأموران اطلاعات کمک کند. این طرح را من با عنوان «خانه امن» دادم. تصویب شد. یعنی کدش را گرفتیم و قرار بود بنویسیم.

از سال ۹۲، هیچکس هم به ما نگفته بود که چنین طرحی را بنویسیم. من خودم به آقای سیفی آزاد گفته بودم و ایشان هم گفت بنویس خیلی خوب است و من هم نوشتم، کد گرفت و تهیه کننده هم مشخص شد و قرار بود ساخته شود. اما ساخته نشد یعنی از ۹۲ ما منتظر ساخت آن بودیم، نشد، نشد، نشد تا اواسط سال ۹۳ به ما گفتند این طرح را قرار است بسازیم، تهیه کننده اش هم عوض شده، آقای طباطبایی هستند، بیایید بسازیم. تا برویم و صحبت کنیم و مذاکره کنیم رسیدیم به حوالی بهمن تا اینکه دوستی که در قصه اولی با ما همکار بود، آقای اصفهانی را به ما معرفی کرد، آقای اصفهانی آمد و طرح را خواند و پیشنهاد داد که مثلا بیایید یک جابجایی انجام دهیم. بر اساس پیشنهاد ایشان، ما دوباره طرح را عوض کردیم، کیس جابجایی را آوردیم و بعد با هم گپ زدیم و گپ زدیم، طرح اول که نامش خانه امن بود تغییر کرد، ما اصلا نه با وزارت اطلاعات وارد مذاکره شدیم و نه آنها با ما وارد مذاکره شدند. فقط آقای اصفهانی چون ایشان کارشناس وزارت اطلاعات هم بود و سناریست ما هم بود، می رفت احتمالا با آنها صحبت می کرد تا اعتماد آنها را به ما جلب کند، بنابراین با اعتماد آنها ما جلو رفتیم. اردیبهشت ۹۳ قرارداد تولید بستیم و نشستیم یک خلاصه ۲۰۰ صفحه ای از طرح درآوردیم.

*شما در این سریال به هرترتیب به موضوع ترور دانشمندان هسته ای رغبت نشان دادید، می خواهم بپرسم چرا در ایران کارگردانان هیچ رغبتی نشان نمی دهند به این موضوعات که آن حس‌ وطن پرستی و میهن پرستی و حب وطن در آن زیاد است. پس چرا هیچکس رغبت نشان نمی دهد به اینگونه موضوعات؟

ببین من اینجا ناچارم یک مقدار صریح صحبت کنم. ببیند فاصله ای افتاده بین ملت و دولت ها. حداقل بین فرهیختگان و دولت ها. این فاصله، فاصله خوبی نیست. در دنیا مثلا در آمریکا، احزاب مختلفی هستند که با هم اختلاف نظر هم دارند، یعنی امکان دارد یک حزب، بوش را قبول نداشته باشد یک حزب اوباما را قبول نداشته باشد. اما سر منافع ملی، همه یک حرف می زنند. اینجا منافع ملی، گم شده است. مثلا من و شما ممکن است سر خیلی چیزها اختلاف داشته باشیم، اشکالی هم ندارد، سر منافع ملی من و شما باید یک حرف بزنیم. این فاصله و اینکه ما نمی دانیم منافع ملی چیست و نمی توانیم سر منافع ملی یکسان حرف بزنیم، این متأسفانه مشکلی است که در جامعه ما وجود دارد. مثلا شما می توانی با عملکرد این رئیس جمهور مخالف باشی ولی من موافق باشم. اما یک جایی فراتر از رئیس جمهور، اصلا منافع ملی وجود دارد. خب من و شما باید بگوییم که آقا آن اختلافات را فراموش کنیم، اینجا دیگر نباید سر این موضوع با هم دعوا داشته باشیم. سر این منافع ملی باید هر دو یک جا بایستیم. این نکته ای است که مشکل بزرگی است و باید حل شود. یعنی این فاصله حل شود، دولت به ملت نزدیک شود. البته منظور من این نیست که فاصله اینقدر عمیق است، نه!

*عمیق نیست؟

نه. عمیق نیست. سر مسائل جزئی یک فاصله ای افتاده که به راحتی می شود آن فاصله را حل کرد. ببین شما که الان در یک پایگاه خبری پرمخاطب نشسته اید و آن سایت به هرحال یک تفکری را دنبال می کند، این سایت و صاحب این تفکر باید بگوید که تمام کسانی که الان دارند در جمهوری اسلامی دارند فیلم می سازند و سلیقه های مختلفی دارند باید به سلیقه هایشان احترام بگذاریم تا جایی که تفکرات آنها تخریبی نباشد. به سلیقه های همه آنها احترام بگذاریم اینطور نباشد که فرق بگذاریم. ببین از این طرف هم شروع می شود. (من منظورم پایگاه اطلاع رسانی - خبری شما نیست) وقتی یک جایی بلند می شود و داد و بیداد می کند، سر یک فیلمی سر و صدا ایجاد می کند و یک جوی به وجود می آید که اختلافات بیشتر می شود، فضای دوستانه از بین می رود، البته من نمی گویم انتقاد نکنیم. به هرحال یک فیلمی ساخته شده، موارد انتقادی دارد اما اینکه ما بخواهیم آن فیلم را از بنیان بزنیم و فیلمسازش را از بنیان بکوبیم، این اختلاف ایجاد می کند بین من و شما، بین شما و دیگران و بین من و دیگران. بیاییم انتقاد کنیم، حرفهای هم را بشنویم، سلیقه های هم را بشنویم، رودررو حرف بزنیم و رودر رو من مثلا به شما بگویم اینجا من مشکل داشتم، شما بگویید آنجا شما مشکل دارید و حرفهای هم را گوش بدهیم. در گفتگو همه چیز حل می شود. این حرف من بود.