آتقی آینه عبرت کجاست؟

بهگزارش افکارنیوز، ماجرای پیش آمده برای جواد گلپایگانی - بازیگر سال‌های دور - به یک تراژدی شبیه است؛ سقوطی ناخواسته که بر زندگی موفق یک سینماگر فعال نقطه پایان گذاشت. یادآور دیالوگ شخصیت اصلی رستگاری در شاوشنک که در توضیح زندانی شدنش می‌گوید: «بدشانسی تو هوا معلقه.

باید روسر یکی بشینه. اون شب نوبت من بود» در یکی از روزهای فروردین ۱۳۸۰ هم نوبت به «آتقی» معروف و محبوب سریال آینه عبرت رسید که هدف تیر بلا قرار بگیرد و محبوبیتی را که می‌توانست راه‌ها را برایش هموارتر کند. با خود به پشت میله‌های زندان ببرد و چهارده سال انتظار بکشد. در دورانی که عمر برخی از محبوبیت‌ها به یک دهه هم نمی‌رسد. آتقی سریال آینه عبرت بعد از ۲۵ سال هنوز محبوب است و گرچه در چهره رنج دیده‌اش نشانی از آن شخصیت آشنای قدیمی نیست ولی هر که می‌شنود او کیست، بلافاصله عزیزش می‌دارد؛ مثل راننده آژانسی که قرار بود او را به خانه‌اش برساند و وقتی شناختش، اختیار از کف داد و بغض کرد. جواد گلپایگانی از سال ۸۰ پشت میله‌های زندان است. با او در یکی از مرخصی‌های کوتاهش گفت‌وگو کردیم؛ در حالی که آثار سکته‌هایش در چهره و حرکت‌های او پیدا بود. مشکلش مثل تار عنکبوت دور و بر زندگی‌اش تنیده شده و دست و پایش را بسته اما حل نشدنی است. اگر از توضیح‌های او سردرنیاورید، مهم نیست. خودش هم می‌گوید که ماجرا پیچیده است ولی مهم این است که مشکل حل شدنی است. در شماره اخیر ماهنامه فیلم گفت‌و‌گویی با این بازیگر سال‌های گذشته انجام شده است که خواندنش خالی از لطف نیست.

شما از سال ۵۷ تا ۷۳ هفت فیلم سینمایی را در مقام تهیه‌کننده، سرمایه‌گذار و بازیگر در کارنامه دارید و ده سال از این مدت هم به بازی در سریال آینه عبرت گذشت. از این نظر و با توجه به تعداد تولیدات سالانه آن روزهای سینمای ایران، پرکار بودید. ولی چرا پس از پخش آینه عبرت فعالیت‌های‌تان در مقام تهیه‌کننده کم شد؟

من اصلا از همان ابتدا با دو عنوان تهیه‌کننده / بازیگر در سینما مشغول کار شدم و هیچ وقت فقط بازیگر نبودم. سال ۱۳۵۰ نخستین فیلمم را با نام مادر با رضا گمرکی کار کردم که به دلیل رگه‌های سیاس‌اش توقیف شد. سال ۵۷ زر خرید(رضا صفایی) را تهیه کردم و اواخر همان سال در باغ بلور(ناصر محمدی) … که انقلاب شد. مدتی بعد شجاعان ایستاده می‌میرند(عباس کسایی) را تهیه کردم. شرایط مبهم و پیچیده بود و هیچ سینماگری تکلیف خودش را نمی‌دانست. کار کردن در آن فضا بسیار سخت بود.

در همان دوران فیلمی در مصر ساختم که هیچ جا خبری از آن منتشر نشد؛ فیلمی به نام شیر سینا که در مصر فیلم‌برداری شد و موضوعش هم جنگ اسرائیل و مصر بود. به دلایل سیاسی نگذاشتند فیلم را به ایران بیاورم و نمایش بدهم. پول و سرمایه را از ایران بردم ولی چیزی نیاوردم. در عوض ۷۵ روز زندانی شدم. تعجبی هم نداشت. بالاخره انقلاب شده بود و شرایط کشور عادی نبود. دوست و دشمن قاطی بودند و هر روز خبر یک ترور و یک اتفاق تکان‌دهنده سیاسی منتشر می‌شد. به دلیل همین شک و تردیدهای حاکم بر فضا سر ساختن فیلم شیلات(رضا میرلوحی) باز سه ماه زندانی شدم. تصور دیگری درباره فیلم وجود داشت که باعثشد مشکلاتی برایم ایجاد شود و تا مدتی درگیر جواب پس دادن باشم. جلال پیشواییان را به عنوان مدیر تولید انتخاب کردم و از داخل زندان با پروژه در ارتباط بودم. فیلم ساخته شد و در نهایت هم به نمایش عمومی درآمد و مشکلی نداشت. تنها اتفاقی که برخلاف پیش‌بینی‌ها افتاد بازی نکردن خودم در آن فیلم بود.

گویا یکی از علت‌های مشکلاتی که پیش می‌آمد مایه‌های سیاسی و وجوه کنایی فیلم‌های شما بود. به نظر می‌رسد دلیل مصمم شدن‌تان برای ساخت فیلم نقطه ضعف(محمدرضا اعلامی) هم همین بود که فیلم مسائلی سیاسی را مطرح می‌کردو

بله. همیشه در فیلم‌هایی که برای تهیه و تولید انتخاب می‌کردم به دنبال چنین رگه‌هایی بودم؛، درام‌هایی با ته مایه‌های سیاسی که هم داستان‌شان را به درستی تعریف کنند و هم اشاره‌هایی به اوضاع روز جامعه داشته باشند و وقتی علی صادقی آقای محمدرضا اعلامی را به من معرفی کرد و کتاب نقطه ضعف(آنتونیس ساراماکیس) را خواندم، حس کردم فیلمی که بر اساس آن کتاب ساخته شود، از نظر سیاسی می‌توان بر فضای روز جامعه تأثیر بگذارد

ولی بعد از آقای شانس(رحمان رضایی) دیگر فعالیتی نداشتید. درگیر تلویزیون شده بودید؟

نه، آقای شانس ضرر مالی بدی برایم داشت و به همین دلیل فعالیتم در سینما عملا متوقف شد. من خانه‌ام را فروختم و آقای شانس را ساختم، ولی ضربه‌ای خوردم که قابل جبران نبود. سر تولید این فیلم مستأجر شدم و تا الان مستأجرم.

این همه بدشانسی‌ با فیلمی به نام آقای شانس؟! مشکل چه بود؟

دوره‌ای بود که فیلم‌های اکبر عبدی با مشکل روبه‌رو بودند. همه فیلم‌هایی که او بازی می‌کرد اگر هم اکران می‌شدند، اکران‌های پردردسری داشتند. آقای شانس هم قربانی آن شرایط شد.

خب آینه عبرت از کجا آغاز شد؟

من در باغ بلور نقش یک معتاد را بازی کرده بودم و تجربه تیپ‌سازی در این قالب را داشتم. سال ۶۷ محمود دینی از طرف اداره مبارزه با مواد مخدر به سراغ من آمد تا برای سه روز سر صحنه بروم و نقش معتاد را بازی کنم. آن سه روز شد ده سال! شاید جالب باشد بدانید که برای کل بازی‌ام در آینه عبرت حتی یک ریال هم دستمزد نگرفتم.

تعجب نمی‌کنم! یادم هست سال‌ها پیش محمود دینی در مصاحبه‌ای گفته بود در برخی صحنه‌ها تنها دو بازیگر اصلی و یک فیلم‌بردار حضور داشته‌اند و حتی خبری از گریمور نبوده است.

اصلا خبری نبود. حتی خانه و ماشین خودم را هم در اختیار آن مجموعه گذاشتم. فقط یک پروژکتور داشتیم که وقتی می‌خواستیم سکانس‌های شب را بگیریم، نورش جواب نمی‌داد. سریال که پربیننده شد، کمی امکانات در اختیارمان گذاشتند، اما در کل اوضاع تولید تعریفی نداشت و کار با حداقل‌ها پیش می‌رفت. تقریبا فیلم‌نامه‌ای هم نداشتیم. خیلی از دیالوگ‌های آتقی را خودم فی‌البداهه می‌گفتم.

نقش معتادان در سینما و تلویزیون ایران کلیشه‌ای دارد که اغلب، ذهن‌ها را متوجه گوزن‌ها می‌کند. شما برای رسیدن به شخصیت‌ آتقی الگوی خاصی داشتید؟

چند سال در میدان گمرک بنگاه فروش اتومبیل داشتم. آن منطقه پر از آدم‌های معتادی بود که زندگی رقت‌انگیزی داشتند و از پیرو جوان در بعضی ویژگی‌ها و حرکات، مشترک بودند. آن آدم‌ها و مدل حرکت‌شان الگوی من بود.

و شما به یکی از نخستین ستاره‌های تلویزیون پس از انقلاب تبدیل شدید. هنوز هم کم نیستند کسانی که آن سریال را به نام آتقی می‌شناسند.

بله، اصلا آن جلیقه و زیرشلواری تا مدت‌ها در سریال‌های تلویزیونی تکرار شد. حتی در پوشش حمید لولایی در سریال زیر آسمان شهر(مهران غفوریان) هم تأثیر آن کاراکتر مشهود بود. یادم هست وقتی قسمت مرگ آتقی پخش شد، مردم به سلیقه خودشان آگهی‌های تسلیت چاپ کرده بودند! چند نمونه‌اش را دارم. آگهی‌ها را روی در و دیوار چسبانده بودند یا بین خودشان دست به دست می‌کردند. یک خبرنگار خارجی که آن‌ها را دیده بود، من را پیدا کرد و گفت تعجب کرده که توانسته‌ام با بازی در نقش یک معتاد منفور به چنین محبوبیتی برسم. او با من مصاحبه‌ای کرد و حرف‌هایم را در کنار خبر این اتفاق در روزنامه‌شان چاپ کرد. آن روزنامه هنوز در آرشیو تلویزیون هست. یک بار رفتم آن را بگیرم که ندادند و گفتند متعلق به تلویزیون است.

خب برسیم به اتفاق تلخی که زندگی شما را عملا به دو قسمت تقسیم کرد.

فروردین سال ۸۰ مقابل حرم امام خمینی(ره) در اتوبان قم در حال رانندگی بودم. یک عابر پیاده می‌خواست از خیابان رد شود. تصادف بدی شد. چند اتومبیل به هم خوردند و آخرینش متعلق به من بود. اتومبیل من هم به جلو پرت شد و عابر را زیر گرفتم و متاسفانه کشته شد. اتومبیل بیمه نداشت و من چند روز زندانی شدم که با وثیقه آمدم بیرون و دنبال رفع پیامدهای این تصادف بودم که اتفاق تلخ بعدی چند روز پس از این ماجرا رخ داد. در خیابان سهروردی با خانمی تصادف کردم. انگار سایه شومی بر آن اتومبیل افتاده بود، البته این دومی منجر به فوت نشد، ولی شرایط اقتصادی من کاملا به هم ریخت. باید از آن خانم رضایت می‌گرفتم ولی از ایشان هم خبری نشد. می‌دانستم عازم زندان هستم.

برای اداره اموالم به یکی از بستگانم وکالت دادم و خودم آماده پیامدهای ماجرا شدم. بستگان نازنین آن مقتول آمدند و رضایت دادند، ولی تصادف دوم و گرفتار شدن من در زندان باعثشد کلی چک برگشت خورده و بدهی به وجود بیاید. فرزندان آن خویشاوند هم الان صاحب پست و مقام شده‌اند و من از نظر حقوقی امکان اداره اموالم را ندارم چون در آن زمان وکالت تام به آن فرد داده بودم. آن قدر در زندان مانده‌ام که اصلا فرصتی برای این کار پیدا نمی‌کنم. چون در دوره‌ای که باید کلاف سردرگم امور مالی‌ام را باز می‌کردم و اداره وضعیت را در دست می‌گرفتم، دائم بدهی پشت بدهی می‌آمد و من هم گرفتار زندان بودم و هستم و بدهی‌هایی دارم که امکان پرداخت‌شان برایم وجود ندارد.

شخص رهبر معظم انقلاب از همان زمان پخش سریال آینه عبرت به من لطف داشتند. چند بار خدمتشان رسیدم و تاکید کردند سریال را ادامه دهیم. آن لطف حتی در زمان زندانی شدن من هم شامل حالم شد و ایشان دستور رسیدگی به پرونده من را دادند. متاسفانه در دادستانی تهران کار پیش نمی‌رود و اتفاق‌های عجیبی افتاده است. ما یک قرارداد در تهران بسته‌ایم و بعد رسیدگی پرونده به دادسرایی در قم احاله می‌شود. من که اصلا مشخص نیست کی بتوانم از زندان بیرون بیایم، چه‌گونه می‌توانم هر بار به قم بروم و ببینم پرونده در چه مرحله‌ای است؟

متوجه نمی‌شوم گره این کار کجاست. خب می‌توانید یک وکیل بگیرید که پیگیر کارتان شود.

وکیل دارم ولی وضعیت مالی‌ام آشفته است. آقای هاشمی شاهرودی حکم دادند که من شرایط اعسار دارم و آقای لاریجانی هم دستور رسیدگی داده‌اند. هر بار منتظرم این دستورها منجر به اتفاقی شود ولی در دادستانی اتفاقی رخ نمی‌دهد. در این مدت دو بار سکته کرده‌ام. یک بار قلبی و یک بار مغزی، دست راستم بی‌حس شده و حس می‌کنم آخرین اخطارها را هم از زندگی گرفته‌ام. وضعیت مالی من هم روشن است. واقعا ندارم. از کجا بیاورم؟ زنده یاد منوچهر نوذری مدتی در زندان قصر با من هم بند بود. قلبش را عمل کرد و به دلیل شرایط جسمی‌اش دو سال از دوره زندانش را بخشیدند. من با این وضعیت هنوز باید به زندان بروم. حتی امکان عمل جراحی هم ندارم چون بیمه‌ام در خانه سینما هنوز درست نشده است(کارت عضویت انجمن بازیگران را از جیبش بیرون می‌آورد). این کارت عضویت من است در انجمن بازیگران و در مدت زندانی بودنم هم داود رشیدی، فریبرز عرب‌نیا، سعید لنکرانی، حسین فرح‌بخش و تعدادی از دوستان به ملاقاتم آمدند.

کاری هم برای شما کردند؟ در همین ۱۴ سال سینماگران بارها بانی حل مشکلات مالی مردم عادی هم شده‌اند.

توقعی ندارم. خود دوستان لابد ده‌ها مشکل و گرفتاری دارند. زمانی دفتر داشتم و نمی‌گذاشتم هیچ کس دست خالی از دفترم بیرون برود. تعدادی از بچه‌های سینما را داماد کردم. در سال‌های اول انقلاب که اوضاع سینما آشفته بود و اغلب اهل سینما خانه‌نشین و بی‌کار شده بودند دست خیلی‌ها را گرفتم. الان وضعیتم این است و همه چیز پیچیده شده. شاید عمرم در همین کلاف سردرگم تمام شود.

این کلاف سردرگم با چه مبلغی گشوده خواهد شد؟

هفتاد میلیون تومان

یعنی شما ۱۴ سال به خاطر هفتاد میلیون تومان در زندان بوده‌اید؟

نه، کمتر از این بود. الان به این رقم رسیده است. مشکلات در طول زمان به جای آن که کم‌رنگ‌تر شود پیچیده‌تر شد. سال گذشته با خانواده رفتیم برای انتخابات ریاست جمهوری رأی بدهیم. خانمی که مسئول مهر زدن شناسنامه‌ها بود. شناسنامه من را دید و گذاشت کنار. گفتم خانم شناسنامه‌ام مشکلی دارد؟ گفت نه، من همان کسی هستم که ۱۴ سال پیش در خیابان سهروردی به من زدی. گفتم خانم کجایی؟ من برای رضایت گرفتن کلی دنبال شما بودم. ایشان الان در وزارت کشور مشغول کار است و گفت باید ۱۲ میلیون تومان به من بپردازی تا رضایت بدهم. در این شرایط ۱۲ میلیون تومان پول از کجا بیاورم؟ اگر آن ۷۰ میلیون تومان را بپردازم، بیرون بیایم و پیگیر کارهای اموالم شوم، حتی آن رقم را هم در کوتاه‌ترین مدت خواهم پرداخت، ولی تا وقتی در زندان باشم، نمی‌توانم و جز خودم هم کسی نمی‌تواند ماجرا را درست کند.

حالا در زندان وضعیت‌تان چه طور است؟

زندانی‌ها آتقی صدایم می‌زنند. کسی جواد گلپایگانی را نمی‌شناسد، ولی همه با آتقی رفیق‌اند. آقای جواد مؤمنی معاون زندان به من محبت دارند و آقای حسنی رئیس بند و آقای یزدان‌پرست رئیس فرهنگی زندان هم با من بسیار مهربان‌اند. ۱۴ سال در زندان بودن با لطف همین دوستان و کمک‌شان به فیلم ساختن من تا حدی قابل تحمل شد. بله در زندان تا حالا ۵ مستند ساخته‌ام که برای تعدادی از همین فیلم‌ها در زندان اوین برای فعالیت‌های فرهنگی جایزه گرفتم. دوست دارم کار کنم. اتفاقا یک طرح هم نوشته‌ام. من عاشق سینما هستم. دلم می‌خواهد بیرون بیایم و کار کنم. اما عمرم سوخت. استودیو و دفتر و بنگاه و خانه‌ام رفت. من تنها نان‌ور خانه بودم. نمی‌خواهم جلب ترحم کنم وگرنه خیلی حرف‌ها برای گفتن دارم. ۱۴ سال تاوان دادم، بس نیست؟

نمی‌دانم چرا زندانی شدن شما چندان که باید بازتابی نداشت؛ تا سال گذشته که یکی از خبرگزاری‌ها از زندانی بودن‌تا نوشت.

مجله همشهری جوان عکسم را چاپ کرده بود و نوشته او کجاست؟خوشحالم که الان در دفتر مجله فیلم هستم. روزهای آغاز کار این مجله را یادم هست. شاید از اولین تهیهکنندگانی بودم که آگهی فیلمم را به این مجله دادم. امیدوارم همین نشریه و همین مصاحبه باعث فرجی بشود. باعث شود بیرون بیایم. خستهام. واقعا خستهام.