تصویر هیجانانگیزی است آن هنگام که مردم برای بیعت، به خانه امیر مومنان(ع) هجوم بردهاند. مردم و بزرگان قوم التماس میکنند اما امام امتناع میورزد. قدرت با همه دل ربایی، به پای تو افتد و تو بیاعتنا، رو برگردانی و بگویی من وزیر امیر شما باشم، بهتر است که امیر شما باشم. اصرار کنند و تو افقی انباشته از تلاطم حوادث را یادآور شوی و بگویی من اگر بپذیرم، شما را چون دیگ جوشان، زیر و رو میکنم تا شایستگان فراز آیند و بیصلاحیتها پایین کشیده شوند؛ شما را غربال میکنم و بیتالمال را ولو کابین زنان شده باشد، پس میگیرم. آخر سر هم که تسلیم خواست عامه شدی، تعهدی بزرگ را یاد همه بیاوری. «به خدایى که دانه را شکافت و جان را آفرید، اگر حضور حاضران نبود، و یاریگران، حجت بر من تمام نمى کردند، و خدا از عالمان پیمان نگرفته بود تا بر سیری ستمگر و گرسنگی ستمدیدگان تاب و قرار نداشته باشند، رشته این کار را از دست مىگذاشتم و مىدیدید که دنیاى شما را به چیزى نمىشمارم و حکومت را پشیزى ارزش نمىگذارم».
تصاویر هیجانانگیزی است عطش و شیدایی مردمی که به بیعت آمدهاند: «دستم را برای بیعت گشودید، بازش داشتم، و آن را کشیدید، نگاهش داشتم. سپس بر من هجوم آوردید؛ همچون شتران تشنه که روز آب خوردن به آبگیرهاى خود درآیند -و دوش و بر هم را بسایند- چندان که از هجوم مردمان، بند پاى افزار برید، و ردا افتاد، و ناتوان پامال گردید و خشنودى مردم در بیعت بدانجا رسید که خردسال، شادمان بود و سالخورده، لرزان بدانجا روان، و بیمار -براى بیعت- خود را برپا مىداشت، و دختران جوان، سر برهنه دوان». (خطبه 229 نهجالبلاغه)
اما به چند ماه نکشید که تصاویر پرهیجان دیگری خلق شد؛ این بار به غایت تلخ. از یک سو اردوگاه شام وعوامل آنها در پایتخت (مروانیان) و از طرف دیگر برخی صحابی پیامبر(ص) که با امیر مومنان(ع) بیعت کرده بودند، و بعدها سران خوارج، از چند جبهه، طلبکار «عدالت» شدند! امام را متهم کردند و گروههایی از مردم را در کوران فتنهها فریفتند. اشرافیت اموی، هنگامی که توانست اصحاباشرافیتزده پیامبر(ص) را به صف کند و سپس، سران فاسد خوارج -اشعث بن قیس و دیگران- را بخرد، کار برای امیر مومنان دشوار شد. سربازگیری شدگان، خود را عدالتخواه جا میزدند و امام را نقطه مقابل عدالت معرفی میکردند؛ بنابراین ولایتش را هم زیر سؤال میبردند. اصلا آن تشکیک، برای کند کردن شمشیر ولیّ خدا بود.
جناب طلحه و زبیر، نمونه اشرافیت جدیدند. وقتی دیدند مردم از اشرافیت حاکم در دوره خلیفه سوم شاکی هستند، سردسته معترضان شدند و با وجود مخالفت امیر مومنان(ع)، خلیفه را کشتند؛ اقدامی که سرمنشا فتنه شد. اما همانها وقتی دیدند امیر مومنان (ع) اهل باج دادن نیست، به تحریک اردوگاه معاویه شورش کردند و با کسانی هم اردوگاه شدند که عامل اعتراض مردم به اشرافیگری و بیعدالتی بودند! مضحکتر اینکه امویان، مدعی خونخواهی خلیفه شدند و حال آنکه به وقت احتیاج، او را یاری نکردند؛ هر چند که در دوره وی به آلاف و الوف رسیده و موجب نارضایتی مردم شده بودند. آنها در حالی پیراهن خونین خلیفه را پرچم شورش کردند که هم اردوگاهی سران قتل خلیفه (طلحه و زبیر) بودند! «انّهم لیطلبون حقّا هُم ترکوه و دَمَا هُم سفکوه. آنها حقی را مطالبه میکنند که خود، ترک کردند و به خونخواهی کسی آمدهاند که خود، خون او را ریختند».
این، یک قاعده کلی و فراگیر است: اشراف ، ولو سابقه انقلابی داشته باشند، گروه خونشان با ولایت و دیانت و جمهوریت و عدالت جور در نمیآید. باطنا پامالکننده حقوق جمهورند اما بنا را بر موجسواری روی نارضایتی مردم میگذارند و پشت مطالبات آنها پنهان میشوند. امیر مومنان بارها به انقلابیون دنیاطلب هشدار داد «نشانه تیرهای بلایی هستید که نزدیک شده. پس پرهیز کنید از مستی نعمت و رفاه» (خطبه 151) و «زمانی است که ضربت شمشیر بر مومن آسانتر از به دست آوردن یکدرهم حلال است. مست می شوید با غیر شراب بلکه از فراوانی نعمت و رفاه»(خطبه 187 نهجالبلاغه). اما آنها آبستن فتنه هایی مهیب بودند. میل بهاشرافیگری و امتیازطلبی، ظرفیت بالایی از خیانت را فراهم میکند. معاویه به زبیر نوشت «از معاویه پسر ابوسفیان به زبیر امیر مومنان! بیعت من با تو و پس از تو با طلحه است، تا علی خلافت را به دست نگرفته، دست بجنبانید». جناب زبیر با همین ارتباطات مسموم و اطرافیان آلوده (مانند پسرش) خام شد و در فتنه بزرگ امویان سواری داد. معاویه کسی بود که زبیر در کنار پیامبر (ص) با او و خویشاوندانش جنگیده بود. اما اکنوناشرافیگری و جاهطلبی، این دو را به گونهای به هم میرساند که صحابی پیامبر(ص) آلتدست دشمن پیامبر شود و خودکشی کند.
زبیر و طلحه سالها قبل، هنگامی که دیدند برخی صحابی پیامبر(ص) به سیره حضرت پشت کرده و زندگیاشرافی پیشه کردهاند، نه تنها مانند ابوذر اعتراض نکردند، بلکه خود در زمره اشراف درآمدند. مورخ بزرگ مسعودی، سه قرن بعد در «مروجالذّهَب» و درباره کاخنشینی آن دو مینویسد «زبیر خانهای در بصره بنا کرد که اکنون در سال 332 هجری هنوز باقی است و معروف است خانههایی در مصر، کوفه و اسکندریه بنا کرد. ثروت زبیر بعد از مرگ، 50 هزار دینار پول نقد و هزار اسب و هزارها چیز دیگر بود. خانهای که طلحه در کوفه با گچ و آجر و ساج ساخت، هنوز باقی است و به دارالطلحتین معروف است. عایدات روزانه طلحه از املاکش در عراق هزار دینار بود. در سر طویله او هزار اسب بسته بود. پس از مردنش،
یک سی و دوم ثروتش، 84 هزار دینار برآورد شد».
امیر مومنان (ع) چه قدر درست و دقیق راه را نشان داد که به مالکاشتر فرمود «عطوفت و محبت با مردم را شعار و پوشش قلب خود قرار ده و با آنان مانند جانور درنده نباش که خوردن مردم را غنیمت شمارد... دوست داشتنیترین کارها نزد تو باید میانهترین آنها در حق، فراگیرترین در عدل، و جامعترین نسبت به رضایت عامه باشد؛ چرا که نارضایتی عموم، رضایت خواص را از بین میبرد... و خواص از همه پرهزینهترند و انصاف را ناخوش دارند». اما سیاستمداران اشرافی، همواره مسیری مقابل این مسئولیت را طی کردهاند. وقتی هم مردم را عصبانی کردند، به جای آنکه پاسخگو باشند، ولایت را مقابل عدالت و جمهوریت قرار دادهاند. آنها حکومت امیر مؤمنان را زمینگیر کردند و اصلا مجالی برای حکومت امام حسن علیهالسلام و مبارزه با اردوگاه ظلم و طاغوت و استکبار نگذاشتند. خیانت و غبارافکنی خواص اشرافیتزده، بزرگترین مانع بر سر تحقق امامت و ولایت در طول 14 قرن گذشته بوده است.
سیاستبازان اشرافی در همین تاریخ معاصر، در پوشش ضرورت سازندگی کشور پس از جنگ -که واقعا ضرورت هم داشت- مرتکب امتیازطلبی و رانتطلبی و تجمل شدند و تورم 50درصدی را سر سفره مردم بردند. اما همانها پس از شاکی شدن مردم، خود را در انتخابات سال 76، معترض وضع موجود جا زدند و با فریب مردم، در قدرت ماندند! آنها همین ژست را در سالهای 92 و 96 گرفتند و بارها کشور را به خاطر عقدههای خود، به کام آشوب نیابتی که نقشه دشمن بود، کشاندند. اشرافیگری فتنهگران چنان فاحش است که عباس عبدی خرداد ۹۵ در نشریه «صدا» نوشت «باید قبول کرد بخشی از اصلاحطلبان در عمل، توجه گذشته خود به طبقات ضعیف را فراموش کردند یا کنار گذاشتند. زندگی شخصی آنان بهطور ملموسی با گذشته فاصله گرفته بود. اگر آدرس محل سکونت کسانی که در جریان رویدادهای پس از خرداد ۸۸ به زندان رفتهاند را بنویسید، معلوم میشود بخش قابل توجهی از آنان در مناطق شمالی شهر هستند. زندگی آنان نیز چون گذشته نیست». در همین روند بود که با وزرای چندهزار میلیاردی و بیکفایت در دولت مدعی تدبیر مواجه شدیم.
زیادهخواهی و امتیازطلبی، پاشنه آشیلی است که سیاستمداران را آماده سواریدادن و دوشیده شدن میکند. مرتکبان فتنه سال 88 که علیه رای جمهوریت شوریدند، همانها بودند که سال 82 با گردنکلفتی و بیانیهپراکنی و تحصن و تهدید به استعفا در دولت و مجلس، خواستار تعطیلی انتخابات مجلس شدند اما به سد سدید صیانت رهبر انقلاب از حق انتخاب مردم برخوردند. بارها در چند دهه اخیر، با موجهای ضدانتخابات یا ضدمنتخب مردم، از سوی طیفهای گوناگون مواجه شدهایم. اما همواره این رهبری بوده که از حرمت رای مردم صیانت کرده؛ چه آن زمان که زمزمه دستکاری قانون اساسی برای ابقای رئیس دولت سازندگی مطرح شد، و چه ادواری که مخالفان خواستار پایان پیش از موعد دولت خاتمی یا احمدینژاد و روحانی - با انگیزههای مختلف- بودند. نتیجه این خواسته هم در ظرف دشمنان ملت میریخت.
اکنون جریانی خصمانه و ضدانتخابات را میشود رصد کرد که یک سر آن به آمریکا و انگلیس و اسرائیل و فسیلهای سلطنتطلب، و سر دیگر آن به برخی اشرافیتزدگان منحرف از انقلاب برمیگردد. دشمن میخواهد مردمسالاری را از چشمها بیندازد یا تبدیل به عزا کند. نقشآفرینی «جمهور» در منطقهای که دستنشاندگان آمریکا نگذاشتهاند مردم، انتخاب کردن را نوبر کنند، الهامبخش ملتها و مصیبتی برای آمریکا است.اشرافیت متهم در فتنه 88 هم که آدرس تحریمها را به دشمن، و آدرس تسلیم در مقابل فشار تحریم را به دولتمردان داد و موجب نارضایتی مردم شد، ترجیح میدهد بهجای پاسخگویی درباره سوءمدیریت، نارضایتیها را بهانهای برای معارضه با جمهوری اسلامی قرار دهد. همزمان با فشار اقتصادی و جنگ رسانهای دشمن، طیف اشرافیتزدهای که تورم 52 درصدی را سر سفره مردم آوردند، ابایی از بحرانآفرینی ندارند.
به شهادت تاریخ، مواجهه با اشرافیتی که با تهدید و تطمیع، از عوام و خواص سرباز میگیرد و جبهه میسازد و انحراف و تحریف تدارک میکند، نبرد پیچیدهای است که به سادگی و سرعت یکسره نمیشود. باطن آن جنگ است و ظاهر آن، رنگ و لعاب کردن باطل و فروختن جای حق. حتما باید شجاعت به خرج داد و در مقابل جنجالها میدان را خالی نکرد. اصلا در میانه میدان بودن و خالی نگذاشتن عرصه در برابر رعبافکنی و هتاکی اصحاب فتنه، یک ضرورت است. اما مهمترین رکن این مصاف، روشن کردن حقایق و فرونشاندن گردوغباری است که تشخیص را برای مردم دشوار میکند. روشنگری صبورانه، شکننده طلسم و جادوی فتنه است. مردم، سرمایه نظام امت- امامت (جمهوری اسلامی) و ریشه استقرار و استواری آن هستند. دفاع و مقاومت و تهاجم به دشمن، از متن افکار عمومی آغاز میشود؛ همان که «بسیج» شد و کارهای کارستان در متن انقلاب اسلامی کرد.
محمد ایمانی