هنوز یک هفته از جای خالی پدر در خانه نمیگذرد اما «محمدصدرا»ی هفت ساله آرام و با بغضی در گلو می گوید: «دلم برای بابا تنگ شده».«محمدسینا» هم که تنگ در آغوش مادر جوان آرمیده، روزی که پدر جوانمرد و رشیدش، مرتضی به آسمان پر کشید چهل روزه بود و حالا حالا مانده تا بفهمد غم و رنج خانه خالی از پدر یعنی چه؟! آن هم پدری که در عین رشادت و شجاعت، این گونه مظلومانه هدف تیغ و تیر چند نامرد شقی و اهل قساوت قرار گرفت و خون پاکش بر زمین ریخته شد.
جالب این که همسر مرتضی عزیز که لبخندی ملیح همیشه مهمان چهره اش بود نیز هنوز یک هفته از عروج همسر مهربانش نگذشته، دل گفته متین و پر از اخلاص و صفایش را چنین زمزمه می کند که «دلم برای مرتضی تنگ شده». شاید آن چه بر غم سنگین همسر مرتضی می افزاید، این باشد که همین چهارشنبه 29آبانی که گذشت و هزاران مرد و زن و پیر و جوان غیور اهل ملارد و شهریار پیکر مطهر شهید امنیت وطن را به همراه فرشتگان آسمان تا بهشت بدرقه کردند، درست مصادف بود با دهمین سالگرد ازدواج این دو پرستوی عاشق!
اما این همسران شهیدان عزیز وطن چه عشق و وفا و دلی پر از ایمان دارند که در عین به دل داشتن غم و اندوهی چنین سنگین، صمیمانه و صادقانه می گویند وجود «مرتضی» شان را در خانه و کنار خود حس می کنند و با ایشان نجواها دارند.و اما چه لطفی دارد شنیدن چند جمله از زبان پدر و مادر شهیدمرتضی ابراهیمی که یکی از آن غیور فرزندان ایران زمین بود که هفته گذشته در جریان اعتراضات به حق مردم پس از افزایش قیمت بنزین توسط اغتشاش گران و فتنه گران و نه معترضان، سروقامتشان به ناجوانمردی هرچه تمام تر شکسته شد. مرتضی متولد 1363 بود، پس به طور طبیعی در دفاع مقدس نقشی نداشته اما از آن جا که عاشق دین و قرآن و انقلاب و وطن و رهبر بود، فتنه داعش که به پا شد، پس از کلی پیگیری و پافشاری و اصرار، سرانجام لباس مدافعان حرم به تن کرد و هزاران کیلومتر آن سوتر از خاک میهن، پا به میدان جهاد با جهل و جمود تکفیر مولود وهابیت و فتنه غربی عبری عربی گذاشت و مردانه از حریم و حرم اسلام و اهل بیت به دفاعی جانانه پرداخت. اما گویا قسمت و تقدیر این سرباز دلاور و پاسدار حریم و امنیت ایران چنین رقم خورد که خون پاکش در خاک وطن ریخته شود.
پدر مرتضی می گوید: آن روز (26آبان) مرتضی بدون سلاح در جمع مردم حاضر شد و به گفته شاهدان با مردم صحبت می کرد و می گفت ما هم مثل شما معترض هستیم، گرچه برخی گفته بودند به صحنه خشونت ها نزدیک نشو اما مرتضی گفته بود من می خواهم با این ها صحبت کنم و در همین اثنا بود که چند نفر از اغتشاش گران به مرتضی نزدیک شدند و گویا ابتدا یکی از پشت تیری به او می زند، شخص دیگر چاقویی در ناحیه شکم او فرود می آورد و چاقویی نیز به صورت مرتضی می زنند. این حرف ها در حالتی بر زبان پدر شهید جاری می شود که صبر و صلابت و مقاومت در چهره اش موج می زند اما آن جا که برخی طعنه ها به یادش می آید، نوعی شکستگی و نارضایتی در چهره اش هویدا میشود. پدر که با کار کردن با وانت امور میگذراند، می گوید: بعضی می گفتند تو که پسرت پاسدار است چه غمی داری و چرا کار می کنی آن هم با وانت!
پدر ادامه می دهد: به همین خاطر یک روز به مرتضی گفتم که فیش حقوقی ات را بیاور ببینم؛ در این لحظه مجری و مصاحبه کننده برنامه «بدون تعارف» (یک شنبه 98.9.3) جلوی دوربین از پدر شهید می پرسد چقدر بود، پدر با کمی تامل میگوید: یک میلیون و 800هزار تومان!
اما دل گفته های مادر حال و هوایی دیگر و خاص تر دارد،او در مصاحبه ای گفته: مرتضی از من می خواست که برایش دعا کنم که شهید شود. می گفتم ان شاءا... 120ساله شوی، بچه هایت را بزرگ کنی، آن وقت شهید شوی. این روزهای شلوغیکم می دیدمش، بیشتر با تلفن با هم صحبت می کردیم، می گفت: مادر، شما مواظب خودت باش از خانه بیرون نیا. مادر مرتضی که همین یک پسر را داشت، محکم و استوار و با وقار سخن می گفت، جوری که مصاحبه کننده «بدون تعارف» را شگفت زده کرده بود مخصوصا هنگامی که از مادر پرسید حالتان چگونه است؟ و مادر گفت: ما خوبیم اما کمر دشمن شکست! و مادرانه ادامه داد: بچه های مرتضی را هم مثل پدرشان تربیت می کنم!بشنوید اما این مادر گفته را که شنیدنش با دل کارها میکند. من یک پسر داشتم آن هم مرتضی اما اگر 10پسر هم می داشتم در راه انقلاب می دادم. این گفته یک مادر است، همان مادری از قبیله همه مادران که جان و وجودشان به جان و وجود فرزندان خود بسته است و خار در چشم خود را روا می دارند ودر پای فرزند، ناروا.بگذریم، اما آشوب گری و اغتشاش در ملارد، شهید دیگری هم داشت به نام مصطفی رضایی از کارکنان شهرداری. یاد و خاطره این شهید عزیز نیز گرامی باد.مرتضی یک از هزاران سرباز جان فدای دین و میهن و امنیت کشور است که سرافرازی و عزت و استقلال و ایران مدیون خون آنان است. خداوند بر عزت حافظان و پاسداران راه و خون شهیدان گران قدرمان بیفزاید و خائنان به راه و خون شهیدان را به خاک مذلت بیفکند.
نویسنده : کورش شجاعی