در یک نگاه، این دو سفر نقطه مشترک معینی دارند که نقطه اختلاف آنها هم مربوط میشود به همین نقطه مشترک. این نقطه مشترک و در عین حال اختلاف چیزی نیست جز برجام که وزیر خارجه آلمان برای حفظ و تأکید بر رعایت تمام و کمال آن از سوی ایران به تهران آمده بود و شینزو آبه هم به تهران آمد تا با واسطهگری بین دونالد ترامپ، رئیسجمهور امریکا، و مقامات ایران مسیر تازهای جدای از راه برجام را باز کرده باشد. بنابراین، ماس را باید مأمور اروپایی در اردوگاه طرف برجام دانست و آبه در اردوگاه امریکایی خارج از برجام هرچند که او شخصاً چندین و چند بار حمایت خود را از برجام اعلام کرده است.
یک وجه مشترک دیگر این دو سفر در حال و هوای این روزهای منطقه و به خصوص خلیج فارس است که بعد از اعزام ناوگروه شامل ناو هواپیمابر آبراهام لینکلن و استقرار بمبافکنهای ب. ۵۲ و سامانههای پاتریوت برای چند روزی به شدت بحرانی شده بود، هرچند که آبراهام لینکلن جرئت پیدا نکرد وارد آبهای خروشان خلیج فارس شود و ترجیح داد دورتر و در آبهای دریای عمان متوقف شود. این توقف نشانهای از کاهش بحران بود، اما امریکاییها به خصوص جناح تندرو آنها از جمله جان بولتون، مشاور امنیت ملی امریکا، دست از تشنجآفرینی برنمیدارند و امید به وخیمتر شدن اوضاع دارند. به نظر میرسد که ماس و شینزو آبه برای برطرف کردن این بحران هم به تهران آمدهاند تا به نحوی طرف ایرانی را آرام کرده باشند، اما نکته روشن این است که طرف امریکایی و افرادی نظیر همین بولتون هستند که با اعزام نیروهای جدید به منطقه باعث شروع دور جدید از بحران شدهاند، نه ایران. این رویکرد به بحران پیشآمده نشان میدهد که هر دو مسافر تهران تا چه اندازه سرنا را از سر گشادش مینوازند!
عمدهترین حرفی که ماس در تهران داشت این بود که اروپا حاضر به قبول اولتیماتوم هفتم جولای تهران نیست و با این وعده که آلمان و اتحادیه اروپا سعی در جبران عدم حضور امریکا در برجام دارند، گفت: «اما ما این مسئله را نمیپذیریم که، چون یک طرف تعهداتش را کاهش داده، طرف دیگر هم تعهدات خود را کاهش دهد.» این لحن او آشکارا تهدید ایران را داشت که در هر صورت ولو با وجود تحریمهای غیرقانونی امریکا، باید پایبند به تعهداتش در برجام باشد و در مقابل جبران بدعهدی امریکا و حتی به گفته او «جبران عدم حضور امریکا»، نه وعده مشخصی داد و نه نقشه راه معینی. تنها چیزی که او و دیگر اروپاییها از آن دم میزنند ساز و کار مالی اروپا برای دور زدن تحریمها مشهور به اینستکس است که بعد از گذشت چندین ماه از اجرای تحریمهای امریکا، از حد حرف و کاغذ فراتر نرفته تا آنجایی که حتی یک معامله هم در قالب این ساز و کار انجام نشده است. به عبارت دیگر، ماس و دیگر شرکای اروپایی او بدیهیترین اصل هر قرارداد و توافقی را نادیده میگیرند که همه طرفهای قرارداد ملزم به رعایت تعهداتشان هستند و در صورتی که یک طرف تعهداتش را نادیده بگیرد، طرف دیگر هم به همان میزان حق کوتاه آمدن از تعهداتش را دارد. اروپاییها این اصل بدیهی را نادیده گرفته و تنها وعده و وعید اینستکسی میدهند که جز حرف و وعدههای روی کاغذ هیچ واقعیت دیگری نداشته است. در مقابل، شینزو آبه از در دیگری وارد شده و میخواهد بین ایران و ترامپ واسطهگری کند، اما معلوم نیست که چگونه میتواند با بدعهدی ترامپ و رفتار خصمانهاش در قبال مردم ایران به این مأموریتش عمل کند. در واقع، بدون توجه به جبران این بدعهدی و بازگشت به شرایط عادی قبل از نقض برجام نمیتوان امیدی به موفقیت مأموریت نخستوزیر ژاپن داشت، چنان که محمد بنعبدالرحمن آل ثانی، وزیر خارجه قطر، هم میگوید که دوحه تمایل به میانجیگری بین ایران و امریکا دارد، اما «تهران قبل از لغو تحریمهای اقتصادیاش، هرگز با واشنگتن وارد گفتوگو نخواهد شد.» عبدالرحمن آل ثانی به این ترتیب از نبودن ظرفیت واقعی برای میانجیگری بین دو طرف میگوید و باید دید که آبه با چه معجزهای میخواهد این ظرفیت را به وجود بیاورد تا همانند وزیر خارجه آلمان دست خالی از ایران بازنگردد.
محمود حکیمی