حرف تازهای نیست اینکه سعی کنیم در قبال شبههپراکنی عناصر اجرایی، حتیالمقدور سکوت مصلحتاندیشانه کنیم و هر چه گفتند، بگوییم؛ «سلمنا! لطفا بگویید چه کردهاید در حوزه کاری خود!» لیکن اگر «هر چه گفتند» به «هر چه کردند» تبدیل شد، چه؟! آیا اینجا هم میتوان همین نسخه را پیچید؟! معالاسف در شرایطی قرار داریم و با کسانی طرفیم که حتی در مواجهه با شماری افعال هم، همان به که بگذاریم و بگذریم؛ اقلا با این نیت که مسائل فرعی، اصلی نشود اما گاه هست که عملی ذاتاً غیر مهم «نمادسازی» میکند و فرهنگی به دنبال خود میآورد و مقدمه کارهایی دیگر میشود!
القصه! در روزگاری که بسیاری از مردم، درگیر تنگنای معیشت هستند و دغدغههایی از جنس اقتصاد دارند و واقعا ماندهاند با رکود و بیکاری و تورم چه کنند، تغییر نام خیابان «کارگر شمالی» حتی به «دختردایی دونالد ترامپ» یا «صبیه شاه سلطان حسین» یا «بانوی ترکمنچای» یا «اسب ترکمن» یا «پلنگ صورتی» یا «پیپ پدر پسر شجاع» خیلی هم نباید اتفاق مهمی جلوه کند ولی مسئله اینجاست؛ امروز «کارگر شمالی» میشود «مصدق» و اگر «تست حضرات» جواب داد، فردا و لابد به نشانه اعلام دوستی با بشکههای آل سعود، میروند سراغ اسم اتوبان «امام علی» و تبدیل آن، اگر نه به «دیگری» که حداقل به «ملک عبدالله» با این توجیه که «درخت دوستی بنشان!» و پسفردا هم مدعی میشوند که «ارزش امام راحل، بسی بزرگتر از نام یک خیابان است؛ لذا چه اشکالی دارد تغییرش دهیم به مهندس بازرگان که قطعاً خدماتی هم داشت؟!» والله به جماعت غربزده اگر رو بدهی، قاسم سلیمانی را نه «تحریم» که «تهدید» هم خواهند کرد! همچنان که در اوج وقاحت، از ضرورت توبیخ سردار نیروی قدس سپاه ما، اباطیل دور و دراز نوشتند! و همچنان که تیتر زدند؛ «سرتیپ حسین همدانی در سوریه کشته شد!» و همچنان که رنگ لوگوی روزنامه خود را با پرچم لعین تکفیری، ست کردند! و همچنان که باری پیش از این، خواهان تجدیدنظر در ادبیات زیارت عاشورا شدند و رسماً و علناً «فرهنگ شهادت» را «مروج خشونتطلبی» نام نهادند!
پس حساسیت ما، تنها روی این نیست که نامی برود و نامی بیاید! ما از قضا، قائل به نوشتن بیغرض و مرض تاریخ هستیم و همچون حضرت آقا و شهید بهشتی، به هیچ وجه راضی به نفی تمام آنچه مصدق انجام داد، نیستیم و حتی فکر نمیکنیم منظور امام خمینی از آن جمله مشهور، مسلمان نخواندن مصدق بود به حیث اعتقادی و دینی! با این همه، خوب میدانیم که هنوز هم سر «شیخ فضلالله»ها، هدف دار و درفش رجالگان غربزده است! و اگر بتوانند، امروز نام «نواب صفوی» را با «احمد کسروی» عوض میکنند و فردا «جلال آل احمد» را با «حسن تقیزاده» و پسفردا «علی شریعتی» را با «صادق هدایت» و هفته بعدش، واحیرتا! به این نتیجه میرسند که «مصدق» هم چندان نام مالی نیست! همان به که مجدد عوضش کنیم، ولی این بار با نام «محمدرضا پهلوی»! و اصلا بگو «رضاخان»! به خدا همین قدر بغض و کینه دارند این جماعت، ولو به آن ملیگرا یا روشنفکر که ذرهای عاقبت، عرق واقعی ملی در ضمیرش مستتر داشته باشد! و مگر «دکتر شریعتی» هم سپاه قدسی یا مدافع حرم است که او را نه «روشنفکر مصلح» که «روشنفکر مسلح» میخوانند؟! همین که چند خط برای «رسول امین برادر» نوشت، کافی است تا بکوبند مؤلف «آری! اینچنین است برادر» را! با یک فرض، حل میکنم معمای ذهن شما مخاطبان آشنا را! فرض کنید سه سال پیش، اعضای وقت شورای شهر، تصویب میکردند که خیابان «کارگر جنوبی» باید تغییر نام بدهد به مثلاً «شهید محمد بلباسی»! واضح است که چه المشنگهای راه میانداختند مدعیان دروغین اصلاحات و ملیگرایی! و حتی «خانه کارگر» این روزها ساکت، هیچ بعید نبود بیانیه بدهد در دفاع از حقوق کارگر! دیروز و در موسم انتخابات، از عرق جبین و کد یمین مقدس کارگر، سوءاستفادهها کردند برای تبلیغ نامزدی که حتی در کارخانه محل کار کارگر هم، صرف نکرد برایش که همهاش برای چند دقیقه، از ماشین شاسیبلند خود پیاده شود! و امروز هم گویا نوبت قربانی کردن کارگر و نام نیک کارگر، پیش پای ملیگراهاست! ملیگراها که نه؛ «ملینماها»! آری! ما هم «روحانینما» داریم و هم «ملینما» که اگر چه در لباسی متفاوت، لیکن هر دو یک نقش بازی میکنند؛ «غربزدگی»! غربزدهها را من اما خوب میشناسم! اینها حتی در تعاریفشان از دکتر مصدق هم صادق نیستند و هرگز مصدقی را که با دنیایی غم و رنج، ناشی از ندانمکاریهای خود و ایضاً متأثر از قلب مریض اطرافیانش، رفت سر مزار شهدای قیام 30 تیر، دوست نمیدارند! فاش میگویم که غربزدهها حتی از مصدق مؤثر در ملی شدن صنعت نفت هم، خیلی خوششان نمیآید! جماعت، عاشق آن مصدقی هستند که توهم زده بود انگلیس و امریکا خیرش را میخواهند، نه آن سید والاتبار کاشانی!
و مگر نه آنکه امروز هم در ماجرای برجام، قول کری را تضمین میخوانند و اما نصیحت منتقد را، حواله به جهنم میدهند؟! آری! شکم سیریناپذیر غربزدهها هرگز با تغییر نام یک خیابان، پر نمیشود! و تو مجبوری فردایی دیگر، تن به این خفت بدهی که اصلاً و اساساً چرا تهران باید بزرگراهی به نام «نواب» یا «آیتالله کاشانی» یا «شیخ فضلالله» داشته باشد؟! و مگر همین الان، مدح نمیکنند آن میرپنج بیسواد با کودتا سر کار آمده را؟! ما صدالبته درباره مصدق، اهل انصاف در داوری هستیم، ولی چگونه فراموش کنیم که اول انقلاب، زیر بیرق او و تحت لوای بیلوای «جبهه ملی» به مسلمات قرآن و احکام دین، اهانت کردند و آنگونه به خشم آوردند پیر جماران را؟! آیا به نام مطهر همه شهدا - که مظهر حقیقی ملیگرایی بودند!- خیابانی مهم زدهاید و اینک در ورای کمبود اسم، آویزان به ریسمان مصدق شدهاید؟! طرفه حکایت اینجاست؛ کاسبی با اسم مصدق دستکوتاه از دنیا را بلدید لیکن بلد نیستید از تجارب مصدق، درس عبرت بگیرید، بلکه دچار نشوید به سرنوشت غمبار او! و اگر در مقام کاسبی با اسم مصدق، خیلی اصرار دارید که او را «مظهر ملیگرایی» بخوانید، به شما میگوییم؛ «باشد! پس طوری شهر را مدیریت کنید که از ورای برف و باران و آن همه سوءتدبیر شما، این همه نلرزد تن مصدق در گور! که روح یک ملیگرای واقعی، بیش از آنکه با تعویض اسمش در خیابانی، شاد شود، با کار و خدمت به ملت، شاد میشود!» شهرداری که با تنبلی در مدیریت، حتی صدای همفالودههای خود را هم درآورده، قطعاً با این قبیل مصوبات شورای شهر، رستگار نمیشود! نام مصدق اگر مریض، شفا میداد، ابتدا به کار خودش میآمد! نه! خط قرمز فعلی ما، امروزهروز، بیش از آنکه با سیاستمداران خوابیده در گور باشد، با کجکاریها و کمکاریهای دستاندرکارانی است که میخواهند با علم کردن امثال مصدق، اذهان مردم را از کارنامه ضعیفشان منحرف کنند! و این کاسبی، بدترین دشمنیها با آن انشاءالله مرحومی است که هر چه بود، هرگز راضی به بد و بیراه گفتن به شهدای ملت نبود! بلاشک جماعتی که حتی از کنایه زدن به شهدای مدافع حریم امنیت کشور هم ابا ندارند، لایق بردن اسم مصدق هم نیستند که غم روزگار را نزد شهدای قیام 30 تیر میبرد! سخن آخر؛ ما انقلاب نکردهایم که کارگر، تنها در جنوب میدان انقلاب، نقش داشته باشد! شمال این میدان هم، از آن کارگر و به نام کارگر است! شهرداری و شورای شهر هم به جای این قبیل کاسبیها با مرحومان، همان به که برف را از شاخه درختان بتکاند و خوشنشینی را از دامن خود!
مصدق «دوسیب» نیست که به کار دود قلیان و سفر به هپروت بیاید! گذاشتن نام «حسن روحانی» بر «کارگر جنوبی» که نشد کار! والله از شما، این هم برمیآید! و هر کار سخیف دیگری، جز خود «کار».
حسین قدیانی