در ادامه گفتگویِ احتمالیِ سرنشینانِ هواپیمایِ آمریکایی با قرارگاه پدافند خودمان را مرور می کنیم:
- الو ... یانکی، صدامو داری؟ برگرد به خونه ات تا نزدیم شَل و پَلِت کنیم!
خلبان آمریکایی: هی ... جیمی! فکر کنم رادیو نمایش ایرانی ها رو گرفتیم ... تو این نمایشِ رادیویی، انگار یکی داره به یه هواپیمای آمریکایی اخطار می ده برگرده خونه اش ... ها ها ها !
- یخ کنی بی مزه ... رادیو نمایش کدومه ... من از قرارگاه پدافندی صحبت می کنم ... میری یا بگم بچه ها بچکونن؟
- اِ ... جیمی! مثل این که واقعیه!
جیمی: نه بابا ... هواپیمای ما که قابل شناسایی نیست ... ایرانی ها الکی دارن یه چیزی رو هوا می گن ، بلکه به گوش من و تو رسید و ترسوندمون!
- ببین ... آقا جیمی ... اولا آدم موقع جاسوسی آدامس نمی خوره و کلش هم بازی نمی کنه ؛ بلکه دل به کار میده! ثانیا ؛ الکی یه چیزی رو هوا گفتن، کارِ ترامپ و هیلاری تونه، نه ما!
- بدبخت شدیم رابرت ... ایرانی ها شناسایی مون که کردن هیچی، احتمالا یکی شون هم الان یه جایی این گوشه و کنارها قایم شده و داره ما رو می پاد!
- یانکی ، خیلی داری به مزرهای ما نزدیک میشی ... سرِ (2U) ات رو کج می کنی و برمی گردی یا بزنیم؟!
جیمی: نزن داداش ... ما بر می گردیم ... اصلا راستش ما راه رو گم کردیم ...
رابرت : آره جون تو ... پادشاه عربستان سر صبحی ما رو فرستاد با (2U) براش از سر کوچه شون، کله پاچه و نون سنگک تازه بگیریم و زودی برگردیم تا یخ نکنه و از دهن نیفته ، ولی مثل این که زیادی از سر کوچه شون دور شدیم!
- برو داداش ... برو خدا کله پاچه تو ، جای دیگه حواله کنه ... برو نذار سر صبحی حال اوباماتونو بکنیم تو قوطی ... دیشب تا صبح خوابِ روحِ برجام رو می دیده، روزش همین طوری هم مگسیه کلا!
جیمی: چشم ... آها ... آ ... الان یه معکوس می کشم و تو اولین دور برگردون هم بر می گردیم! خوبه؟ نزنی داداش ها ... ما زن و بچه داریم... از صبح تا شب جاسوسی می کنیم و خاورمیانه رو دید می زنیم که یه لقمه نون و مک دونالد واسه شون ببریم!
- خوش رفتین ... در ضمن الان میدم بچه های بالا، شما دو تا رو ،تو گروه تلگرامی اون تفنگدرهایی که یه مدت گرفته بودیم، اد کنن، یه کم پای خاطرات شون بشینین تا صبح ها به همون نون و پنیر قناعت کنین و به هوای کله پاچه، با (2U) نزنین بیرون!