با اینکه این قرارداد هرگز اجرایی نشد اما انگلیسها نیز بیکار نماندند و به هر حربهای برای به دست گرفتن این کشور ثروتمند دست زدند. ا. س. ملیکف مینویسد: «وضع سیاسی ایران در پایان سال ۱۹۲۰میلادی بسیار پیچیده شده بود. در گیلان، آذربایجان، خراسان و دیگر ایالتها مبارزه و پیکار با امپریالیسم انگلستان و حکومت شاه دوام داشت... برای امپریالیسم بریتانیا دیگر چون روز روشن بود که قشرهای گسترده مردم از حکومت فئودالهای بزرگ بیزار شدهاند و چنین حکومتی در چشمان مردم سخت بیآبرو شده است و دیگر نمیتواند در برابر جنبش رهایی بخش خلق پایداری کند. انگلیسیها میکوشیدند حکومتی را در ایران سر کار بیاورند که بتواند با نیرنگ و دورویی، زحمتکشان را بفریبد و هر چه زودتر کار جنبشهای رهایی بخش را یک سره سازد.
با این حال اما جنبشهای مردمی نظیر نهضت جنگل به رهبری «میرزا کوچکخان»، قیام تبریز به رهبری «شیخ محمد خیابانی» از روحانیون مشروطهخواه و قیام تنگستانیها در جنوب مهمترین سد بیگانگان برای به دست گرفتن حکومت بودند. اما در نهایت انگلیس به این نتیجه رسید که باید کودتایی به راه بیفتد و یک فرد دست نشانده آنها قدرت را در دست بگیرد، دولتی نظامی و دست نشانده انگلستان که از تخطی سایر کشورها جلوگیری کند، موضوعی که سید جلالالدین مدنی به نقل از هاس یک مؤلف آمریکایی گفته است که همین که روشن شد تصرف ایران و تبدیل آن به یکی از مستعمرات انگلستان شدنی نیست، بر آن شدند که با تحکیم ایران همچون دولتی مستقل و گوش به فرمان، از منافع آنها بهتر دفاع شود. آنها برای پیش بردن اهداف خود از نیروهای سرسپرده داخلی هم نهایت استفاده را بردند.
قرعهای که به نام رضا قلدر افتاد
انگلیس برای رسیدن به این نقشه خود چندین نام نظیر «سردار همایون رئیس دیویزن قزاق»، «عبدالله خان طهماسبی» و «رضاخان امیر پنجه مازندرانی» را مد نظر داشت اما سرانجام مذاکرات انگلیس با رضاخان در انجام کودتا به نتیجه رسید. در کتاب ایران بین دو انقلاب آمده است: رضاخان پیش از حرکت به سمت تهران احتمالاً با افسران انگلیسی در قزوین مشورت کرد و از آنان برای افرادش مهمات و آذوقه و مواجب گرفت.
از شب جمعه سی ام بهمن، اجازه حرکت افراد عادی به سمت تهران به دلایل امنیتی سلب شد. دو هزار نفر از قوای قزاق و یکصد نفر ژاندارم به سمت تهران حرکت کردند و در صبح شنبه به کرج وارد شدند. سرانجام در اوایل اسفند ۱۲۹۹ شمسی، قوای قزاق به فرماندهی رضا خان تهران را تصرف کرد. احمد شاه قاجار هم از سر ترس رضاخان را به عنوان فرمانده کل قوا و همدست وی، سیدضیاءالدین طباطبایی را به سمت نخست وزیری منصوب کرد. رضا خان که به سبب سرسپردگیاش به انگلیس به شدت مورد حمایت این کشور قرار داشت روز به روز پلههای ترقی را طی کرد و چهار سال بعد به پادشاهی ایران رسید و تا سال ۱۳۲۰ مستبدانه از منافع انگلیس در ایران حمایت و حراست کرد. اما در جریان جنگ جهانی دوم، به دلیل گرایش رضاخان به آلمان، انگلیس وی را از پادشاهی خلع و تبعید کرد. او در همان سالهای ابتدایی حکومت خود ارتفاعات آرارات را به ترکیه و قسمتهایی از شرق ایران را به افغانستان و شط العرب را به عراق بخشید.
داستان از این قرار است که در روز چهارم اوت نزدیک به غروب آفتاب، سرهنگ باقرخان با ماموریتی که از طرف سید ضیاء و رضاخان میرپنج داشت، به کاخ فرح آباد میرود و تقاضای تشرف به حضور شاه مینماید که شاه او را میپذیرد. شاه از او پرسید چرا به تهران آمدهاید؟ او گفت: به منظور تقویت حکومت مرکزی و اجرای اوامر اعلیحضرت همایونی. شاه پرسید: این رضا خان میرپنج کیست و چطور آدمی است؟ سرهنگ باقرخان گفت: شخصی است کاملا شاه دوست و وطن پرست. او به شاه اظهار داشت که «برای اینکه خاطر مبارک آسوده گردد بایستی دولتی تشکیل تا جبران گذشته شود.» لذا تشکیل دولت را بنام سید ضیاء و نیز دریافت لقب سردار سپهی را برای رضاخان میرپنج درخواست کرد و کودتاگران آنچه را که خواستند حاصل کردند.
کجا باید برم
محمد حسن قدیری ابیانه تحلیلگر مسائل سیاسی در گفتوگو با گروه سیاسی باشگاه خبرنگاران جوان، با اشاره به کودتای سوم اسفندماه گفت: حکومت پهلوی تنها حکومتی در تاریخ ایران بود که توسط بیگانگان به ایران تحمیل شد، در حالی که قبل تر لشکر کشیهای داخلی باعث تغییر حکومت از خاندانی به خاندان دیگر میشد. در آن زمان انگلیس نیاز به یک فرد قلدر، بی سواد و کاملا مطیع داشت که رضاخان از این نظر مهره مناسبی بود. او در گذشته مسئول نظافت اسطبل سفارت هلند بود و در اطاعت از بیگانگان مطیع بودن خود را به نمایش گذاشت و در تمام مدت سلطنت دست از این اطاعت نکشید.
قدیری ابیانه گفت: در زمان جنگ جهانی که آلمانیها پیروزیهایی در جنگ به دست آورده بودند او را شیفته خود ساختند و این شیفتگی باعث شد تا انگلستان به کار او خاتمه دهد، انگلیسی ها سلطنت را به او اهدا کرده و روزی هم که او را نخواستند به او اعلام کردند که باید برود و او حتی نپرسید چرا باید بروم؟ فقط پرسید کجا باید بروم؟ سوار کشتی کردند و به مقصدی دیگر فرستادند.
تحلیلگر مسائل سیاسی گفت: فرزندش محمدرضا نیز تکلیف خود را نمیدانست، نمایندهاش را نزد نفر دوم سفارت انگلیس فرستاد و پرسید تکلیف من چیست؟ من هم باید بروم یا بمانم؟ اما به شما قول میدهم که هر جا منافع انگلیس به منافع ایران در تضاد قرار گرفت منافع انگلیس را به منافع ایران ترجیح دهم. در طول حکومت پهلوی هم چنین اقدامی را انجام داد و زمانی هم که نوبت رفتن او شد نپرسید کجا بروم فقط پرسید کجا باید بروم. هم رضا خان و هم فرزندش محمدرضا ثروت بسیاری از این کشور را تصاحب کرده و محمدرضا توانست لقب بزرگترین دزد خود تاریخ را نصیب خود کند.