مقبره منسوب به کورش، پادشاه هخامنشی در پاساگارد قرار دارد. درباره این مقبره بین تاریخنگاران و در کتب تاریخی اظهارات متفاوتی صورت گرفته است که در ادامه به این اظهارات بیشتر خواهیم پرداخت.
محل مرگ کورش کجاست؟
درباره مرگ کورش دوم (مشهور به کورش کبیر/ کورش بزرگ) در سال 529 پیش از میلاد، امروزه موضعگیریهایی زیادی وجود دارد. برخی این مسئله را یک رخداد سخت در تاریخ دانسته و معتقدند که مرگ کورش، مرگ یک انسان بزرگ بود. از سویی بسیاری نیز معتقدند که مرگ کورش، نقطه پایان بسیاری از جنگها، خشونتها و خونخواریها بود. چه اینکه او شخصیتی بود در پی قدرت و بخش عظیمی از زندگی خود را صرف تجاوز به دیگر سرزمینها نمود. گذشته از این قضاوتها، نکتهای که جالب به نظر میرسد، چگونگی مرگ کورش کبیر است.
گزنفون (یکی از مورخین یونانی) معتقد است که کورش در بستر بیماری از دنیا -به مرگ طبیعی- رفت. از سویی دیگر، اکثر مورخین قدیم معتقدند که کورش کبیر در جنگ کشته شد.
هرودوت (مورخ مشهور یونانی) درباره مرگ کورش میگوید که کورش دوم، پس از فتح بابل (بابیلون)، خواست ماساژتها (قومی سلحشور در حوالی آراکس- رود سیحون در ازبکستان امروزی-) را مطیع و سرزمین آنها را تصاحب کند. هرودوت معتقد است که دلیل تجاوز کورش کبیر به سرزمین ماساژتها این بود که کورش کبیر، خود را از جهت نژاد برتر از دیگران میدانست. همچنین بر سرزمین ماساژتها ملکهای (به نام تومیریس Tomyris) حکومت میکرد، که کورش قصد داشت او را به مالکیت خود دربیارد! ملکه ماساژتها در ابتدا، پیامی برای کورش فرستاد و او را از جنگ و خونریزی برحذر داشت، لیکن کورش توجهی به سخن تومیریس نکردد، او با تمام قوا در فکر حمله و تصاحب سرزمین ماساژتها بود. ارتش هخامنشی به سرزمین ماساژتها وارد شد، در مراحب اولیه نبرد، هخامنشیان پیروزیهایی کسب کردند، اما در ادامه پیروزی از آن ماساژتها شد. بخش عظیمی از ارتش متجاوز هخامنشی تارومار شدند، کورش کبیر نیز کشته شد. جنازه کورش هم به دست تومیریس افتاد، سر از بدن کورش جدا کردند، سپس آن سر را درون ظرفی پر از خون گذاشتند، تومیریس در این هنگام گفت: «هرچند من تو را در جنگ شکست دادم، ولى تو از راه فریب مصیبتى بر من وارد کردى و پسر مرا از من گرفتى (به کام مرگ فرستادی). ای کورش! چنانکه به تو گفته بودم، اکنون تو را از خوردن خون سیر میکنم.» هرودوت این نقل تاریخی را معتبرتر و صحیحتر از دیگر نقلها میداند.
کتزیاس- دیگر مورخ یونانی- میگوید که کورش کبیر به جنگ قوم دربیک (Derbikkes) رفت. جنگی که دهها هزار نفر در آن کشته شدند. کورش نیز در این جنگ زخمی شد، لیکن توانست بر دربیکها پیروز شود. به گفته کتزیاس، کورش پس از پیروزی در این نبرد، وصیت کرد و حکومتش را میان فرزندان تقسیم نمود و پس از 3 روز از دنیا رفت.
برس مورخ کلدانى هم معتقد است که کورش کبیر در میدان جنگ علیه قوم دها (که یک قوم سکایی در شمال و شمال شرق فلات ایران بودند) کشته شد.
نقاشیهایی از کشته شدنِ کورش در موزههای اروپایی، که سر بریدۀ کورش در تَشتی از خون، از خوردنِ خون سیراب شد
نتیجه اینکه از تمام روایات، غیر از روایت گزنفون، چنین استنباط میشود که کورش در انتهای زندگی به سرزمینهای شمال شرقی فلات ایران یورش برد، لیکن دربارۀ جنگى که در آن کشته شده یا زخم برداشته گفتههاى مورّخین اندکی مختلف است، یعنى قومى را که با کوروش طرف بوده، هرودوت آنها را ماساژت مىنامد، کتزیاس آنان را دربیک و برس کلدانى نیز آنان را دها نامید. در جغرافیاى استرابون نیز دیده مىشود، که این مردمان هر سه از اقوام سکایى بودهاند.
گفتنی است که بنا بر نقل هرودوت، ارتش هخامنشی در نبرد ماساژتها شکست سختی خورد و به دستور ملکه ماساژتها سر از بدن کورش جدا شد، و از این روی، بعید است که مابقی ارتش شکست خورده و فرار کرده هخامنشی جسد کورش را از ماساژتها پس گرفته باشند و از همین روی، دفن کورش در پاسارگاد -نقطهای هزاران کیلومتر دورتر از سرزمین ماساژتها- نامعقول است.
مورخان مسلمان درباره کورش چه میگویند؟
در دوران پس از اسلام مورخین اسلامی کمتر به آرامگاه پاسارگاد پرداختهاند، به طوری که اشاره به آرامگاه کوروش در این منابع مختصر و محدود است. نخستین مورخ مسلمان که به آرامگاه پاسارگاد اشاره کرده «ابن بلخی» است که در حدود 498 تا 511 هجری قمری کتاب ارزشمند فارسنامه را نگاشته است. ابن بلخی در کتاب «فارسنامه» شرح آرامگاه کوروش را چنین بیان میکند: «مرغزار کالان نزدیکی گور مادر سلیمان است طول آن چهار فرسنگ، اما عرض ندارد مگر اندکی و گور مادر سلیمان از سنگ کردهاند.»
پس از ابن بلخی، «حمد الله مستوفی» صاحب کتاب «نزهةالقلوب» در حدود سال 740 هجری قمری از این آرامگاه یاد کرده است، اما تشابه بسیار نوشتههای او با توضیحات ابن بلخی نشان میدهد که احتمالاً از روی کتاب «فارسنامه» نگاشته شده باشد. او این مکان را متعلق به مادر حضرت سلیمان (ع) میداند.
حاج میرزا حسن حسینی فسایی در کتاب ارزشمند «فارسنامه ناصری» این بنا را به نام «مشهد امنبی» یاد کرده است.
اولین جهانگرد اروپایی که از این آرامگاه یاد میکند جوزپه باربارو (Barbaro Josafat) جهانگرد ونیزی است که در سال 1474 میلادی بازدیدی از آن داشته است. جوزپه باربارو در این باره مینویسد: گوری است که گویند قبر مادر سلیمان است و بر فراز آن کلیسای کوچکی است که خطوط عربی بر آن کندهاند، ایرانیان آن را مادر سلیمان خوانند و این بنا رو به مشرق است.
در اینجا اختلاف نظر وجود دارد که مادر سلیمان، منظور مادر حضرت سلیمان (ع) است یا فرد دیگری. برخی این سلیمان را یکی از خلفای اموی یا عباسی میدانند و برخی نیز سلیمان را فرد مؤمنی میدانند که در آن منطقه میزیسته است.
چه کسی اولین بار این بنا را به کورش منتسب کرد؟
نخستین کسی که نظریه آرامگاه کورش برای این بنا را اظهار داشت، جیمز موریه بود که دو بار در سالهای 1808 و 1811 میلادی بدانجا سفر کرده بود. با اینکه موریه بعدها از این نظر خود پشیمان شد و آرامگاه کورش و پاسارگاد را جایی در اطراف فسا گمان داد، اما دیگرانی همچون سِر رابرت کرپورتر در سال 1818 میلادی و کلودیوس جیمز ریچ در سال 1821 میلادی نظریه او را پذیرفتند. این در حالی بود که عدهای دیگر و از جمله دلاواله، اوزلی، لاسِن، اوپرت، سایس و ژان دیولافوآ آرامگاه کورش و پاسارگاد را در اطراف فسا میدانستند. علاوه بر این، عدهای دیگر نیز نظرات متفاوتی داشتهاند. آلبرشت فون ماندِلسو در سال 1638 میلادی و به تأسی از روحانیون مسیحی مقیم شیراز، این مقبره را مدفن مادر سلیمان چهاردهمین خلیفه پس حضرت علی دانسته است. سِر ویلیام اوزلی در سال 1811 میلادی مدعی میشود که تختجمشید یا پرسپولیس همان پاسارگاد/پارسهگرد و محل آرامگاه کورش است و زاکارتی نیز بنای موسوم به زندان سلیمان را آرامگاه او دانست. چریکف در سال 1847 مقبره مادرسلیمان را قبر بهمن پادشاه کیانی معرفی کرد. مارسل دیولافوآ آنرا مقبره ماندانا (مادر کورش) و اوپرت نیز آنرا مقبره کاساندان (زن کورش) دانستهاند. ویسباخ بدون آنکه نظری در مورد محل آرامگاه کورش بدهد، بنای فعلی موسوم به مقبره مادرسلیمان را آرامگاه کورش نمیداند.
جیمز موریه
از جمله دلایل کسانی که مقبره مادرسلیمان را آرامگاه کورش نمیدانند، این است که گزارشهای مورخان یونانی (بنایی در یک منطقه کوهستانی با کتیبه و ده سکوی مطبق و اطاق بزرگی که بتواند تابوت و تخت و میز و ساغرها و هدایای گوناگون را در خود جای دهد) با وضعیت ظاهری این منطقه هموار و مقبرهای با شش سکوی مطبق و اطاق بسیار کوچک و بدون کتیبه یا جای کتیبه، سازگاری ندارد.
محققان معاصر ایرانی چه میگویند؟
پروفسور عبدالمجید ارفعی (نخستین مترجم استوانه کوروش از زبان اصلی بابلینو به فارسی) درخصوص آرامگاه کوروش در پاسارگاد معتقد است: هیچ سندی برای آنکه تأیید کند که این آرامگاه در پاسارگاد، مقبره کوروش است، در دست نداریم. عدهای براساس شواهد گفتند که این آرامگاه منسوب به کوروش است. حال آنکه پاسخی برای سوالاتی ازجمله اینکه این بنا واقعاً آرامگاه است یا خیر! بعد از کوروش ساخته شده یا خیر و دهها سؤال دیگر نداریم. این آرامگاه با توصیفی که در کتابهای یونانی آمده، مطابقت ندارد. این بنا نوشتهای مبنی بر تأیید آرامگاه کوروش بودن در خود ندارد.
پروفسور عبدالمجید ارفعی
مسعود گلزاری (باستان شناس پیشکسوت) نیز درخصوص واقعیتهای تاریخی که درخصوص آرامگاه کوروش مطرح میشود و اینکه آیا این بنا آرامگاه کوروش هست یا خیر میگوید: میدانیم کوروش این آرامگاه را برای همسر خود ساخته است. اما در این آرامگاه و حتی زیر شیروانی آن جز چند قطعه استخوان چیز دیگری پیدا نکردیم. هیچ اطلاع دقیقی هم دراین خصوص نداریم. فقط میدانیم که در دوران کهن این بنا را به عنوان گور صخرهای یا سنگی برای کوروش در نظر گرفتهاند و ساخت این بنا براساس بناهای اورارتویی است.
ارفعی و گلزاری بر این مهم تاکید دارند که بنای پاسارگاد نمیتواند آرامگاه کوروش باشد. کامیار عبدی (باستانشناس متخصص در حوزه هخامنشیان) نیز در این باره معتقد است: در متون باستانی و در کتیبهها به این اشاره شده که این آرامگاه را کوروش ساخته البته در آن زمان سنت بر آن نبود که برای مردهها سنگ قبر بگذارند؛ درخصوص داریوش نیز استثنا وجود دارد. البته در متون یونانی آمده که در گذشته کتیبهای در این مکان وجود داشته و اسکندر آن را خوانده و مضمون آن کتیبه آن بود که این بنا آرامگاه کوروش است. البته مدارک مکتوب و باستانشناختی داریم که این بنا مربوط به دوران کوروش است، اما اینکه آرامگاه همسرش بوده یا خیر را بعید میدانم. البته کمی آنسوتر بنایی به نام زندان سلیمان قرار دارد که گفته میشود ممکن است این مکان آرامگاه همسر کوروش باشد که البته به آن هم مطمئن نیستیم.